حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

گمگشته راه مقصود

جمعه, ۲۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۷ ب.ظ

سروده صلح...خطاب به جنگ طلبان دنیا

ما بدنیا نیامدیم که بجنگیم!

ع-بهار

سمند دولت اگر چند سر کشیده رود       

زهمرهان به سر تازیانه یاد آرید         

نمی خورید زمانی غم وفاداران         

  زبی وفایی دور زمانه یاد آرید        حافظ    

منظومه گم گشته راه مقصود

  مفهوم ساده آدمی

صغارت محض است

میان دو لحظه بودن و نبودن

وعاشقی اما!

 پنجره ای ست فراتر از جسم سیال

در هنگامه دوشوق

چون بالهای  دو قوی سپید

مکاشفهِ  بهاری لذت

در احلام طرب انگیزِ هستی

ویا چون من وتو

که از دیوار جدایی ها عبورکردیم

بی واهمه از چشمان نامحسوس

سا لها می گذرد

سالها ی مدرسه و گریز

دانشگاه و انقلاب

سربازی و جنگ

و ما که پی در پی

پلهایی  در اضطراب  از خاطراتمان ساختیم

 بنام زندگی

وگاهی که ترسیدم حتی از عشق

به خلوت دل خود رفتیم

با چشمانی که حسرت!

مگر، پلکی عاشقانه داشت

روزها و سالهای پر هیاهو وپر آشوب

که مجذوب خیابان بودیم

سْرَکِ یک قرار!

دلبسته کوچه ای بنبست

آه خدایا دوست دارم

کوچه های جهان را

*تنگاره های کوچک  مهربانی

وقت بگذشت

نسل من هنوز هم

درپی یاد ها و یادگارهای خویش است

ای دل ای دل ای دل

ای ناله های بی سرانجام

ای شعله های خاکستر شده

ازبادهای خوفناک جنوبی

ای اندوه بی مقدار بریده از آسودگی و آرزوها

ای شکوائیه های ناتمام

ای کاش به آدمی تبسم می کردیم!

وتماشاگر نعش این همه دلداده نبودیم

در غبار رخصت غم ها و تنش ها

سختی نامحدودعزلت ها

بیچاره گی دل بستگی ها

و راز سکوت ها

آغازی متصورنیستم

همچنان که پایانی

خواستم بگویم چیز غریبی ست هستی!

همچنان که زمان

همچنان که مکان

وعشق هم

که قرابت لحظه های بهاری جهان است

شوق استواری زمین

آرامش خزانی  دریا

زیربی تابی هوسناک خورشید در هنگامه غروب   

شوراب شبانه جنگل و حشرات

و آسودگی انسان

اگر نبود!

گدازش آتش فشان در خورشید

برخواسته از مهابتی شورانگیز

ویا اشتیاق بی پایان  ذهن

به نگاهی دررمز و راز افق

ویا وقاری شیدایی

که روح را به جستجوی خدا می برد

با کاینات

وانبوه کهکشانها

جز حصاری!

جز حصاری !

تلخ و جانفرسا

هیچ نبود!

و گاهی اگر دخمه ای فقط

بر قله کوهی

که عارفی گریزان را

مجذوب  خود می کرد

همه

گویی نبود

وهیچ هم نبود!

وچه بیچاره آدمی

بی سهمی اندک

بر این سفره زمینی!

حالا دیگر-

بی حوصله  و خسته نگاه می کنم

به هر چه ستاره که دراین  شب است

 یا آتش بازی شهاب های بیقرار

که مهمان آسمان  امشب است

علی ربیعی (ع-بهار) ماهشهر تابستان 1388

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۱)

به به

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی