حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

اسکله سیمانی

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۵ ق.ظ

سروده امید

من تاب ایستادن و تسلیم ندارم

سروم!

که به سمت آزادی

قد کشیده است

بادم!

که به سودای کوهستان

وزید است

ماهشهر ع-بهار

اسکله سیمانی
امروز از بی حوصله گی در جزیره رفتم و دو عدد قلاب ماهیگیری تهیه کردم و بعد با استفاده از تجربه و تبحر مردمی که روی اسکله مشغول صید ماهی بودند طعمه ای از نان خمیره شده قاطی با پنبه درست کرده  و راهی اسکله شدم غروب بود و باد شمالی در حال وزیدن هرچند نم دریا را با خود داشت .

 تعدادی خانم و اقا سخت مشغول صید بودند ودر این میان من نیز با بی حوصله گی هر چه تمامتر  طعمه ها را با همان سبک و سیاق بر قلاب زده و آماده صیادی می شوم  قصد دارم قلاب را بچرخانم به سمت دریا اما هنوز در ابتدای کارم هستم که با خود زمزمه می کنم اخه این چکاریه من خودم را گرفتار  کرده ام راست می گن که آدمی هر لحظه بدنبال چاهی ست که خود خاکش را برداشته .

راستی ماهی ها چه گناهی کرده اند که با مرگشان اوقات فراغتم را پر کنند مثلا حالا قلاب را پرت کردم آن دورها و سپس حوصله کنم تا ماهی به قلاب گیر کند و آنگاه من با قیافه ای حق به جانب و پیروزمندانه  پر پر شدن یک ماهی را ببینم و کلی کیف حس درونی مرا ارضاء کند .

 هیچی دیگه کلنجار درونی با وجدانم  باعث می شود قلاب را از آب بیرون بکشم فکر می کنم آن سمت آدمیتم بر حیوانیتم غلبه کرد واین بار دوباره قلاب را بی طعمه رها می کنم توی دریا مرد سیه چرده ای از اهالی جزیره نزدیک می شود و با کنجکاوی در حالی که لبخندی بر لب دارد می پرسد این چه کاریه  مگه نمی خوای ماهی بگیری می گویم نه حیفم می آید حیوان آزاری کنم و او با تعجب می گوید اما این که حیوان نیست فقط ماهی ست احساس می کنم بحث را ادامه ندهم می گویم هر چه شما بگویی اما من فقط می خواهم کنار اسکله ایستاده  زلالی دریا و رقص ماهی ها  در آب را  تماشا کنم بیا این قلاب و اسباب و اثاثیه هم برای خودت می گوید نه نمی خواهم من اصرار می کنم و او انکار و در نهایت می پذیرد که قلاب را بگیرد و بدهد به دوستش که آن دور بدون قلاب نظاره گر حرف و حدیث ما است روی اسکله هم به اندازه کافی ماهیگیر هست . و خلاصه آن غروب بی آنکه دستم به خون یک ماهی آلوده شود عطای ماهیگیری در جزیره کیش را به لقایش می بخشم.

 به خود می گویم من باید دنبال سرگرمی دیگری باشم مثل ایستادن رو در روی صورت باد که از سمت دریا می آید ،رقص بی خیال مارماهی ها و معاشقه مرغان دریایی که در سیاهی شب هم گم نمی شوند تا به آغوش هم رسند .

 راستی چطور دلت میومد  وایسی و پر پر شدن یک ماهی تکخال را روی اسکله سیمانی زمانه تماشا کنی  ....
غروب یک روز در جزیره کیش ع-بهار 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۰۷
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی