حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

از کاهگل کوچه های خاطراتت

عطر  شکوفه های  گیلاس را می چینم

نقب می زنم

به  همه چشمانت  

که آستانه خورشید است

اقاقیای فرخنده لبانت  را می بویم

دستانت را

 تا تسلیم کبوتر تشنه پیکی

 که می رسد از راه  

روبروی پنجره عریانت می بوسم

از آسمان مهتابت  بالا میروم

تا آنسوی ستاره های  بی پروا

مثل اینکه

غمگساری عشاقت را می شناسم 

دوری

خیلی دور

اما جانم را تا درگاه معصیت

 شرم تشنگی  بیابانت  کنم

زندگی که بروید

با ابر

با باران

همنفست  می شوم

پیشانی بر خاکت می سایم

مثل لذت زنبور به گل سوسن

میهمان سرمستی شهد گلبرگهایت می شوم

کندوهای خاطراتم  را

دالان شیرین زندانت می کنم

راستی راستی! لذت دیدارت

هنوز هم در دلم می جوشد

بر لبانم زمزمه می شود

در نگاهم می درخشد

تو مثل دنیایی

 همه دنیا

به آخر نمی رسی

بگذار دلداده گیم را

 آراسته به قامتت  کنم محبوبم!

فروردین 1381 تهران علی بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۶
علی ربیعی(ع-بهار)

یادی از نجف دریابندری
بیاد مترجم و نویسنده شهیر معاصر مرحوم نجف دریابندری همولایتی جنوبی ما و به پاس ارجمندی قلمش در این روزهای سخت کرونایی برای چندمین بار کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی به ترجمه والای ایشان را می خوانم کتابی که برای من بار خاطراتی خوش است از کلاس درس داستانویسی که یک واحد بود در سایه استاد بی بدیل دهه پنجاه خانم دکتر متحدین گرامی و انتخاب من برای تجزیه و تحلیل در آن سالها که همین کتاب بود به ترجمه البته نازی عظیما که استاد تذکر میدهند جوان برو و ترجمه دریابندری را برای نقد انتخاب کن و من به پیشنهاد استاد گرامی گردن خم نموده و از قضا بعد از انتخاب و خوانش و نتیجه گیری نهایی کار بسیار موفقی از کار در آمده و من از آن درس نمره عالی گرفتم و البته بعدها بر استاد من در آن سالها بخاطر اعتقاداتش ستم ها رفت و من فقط دیدم ایشان با دیده اشکبار آن همه عشق و آزادگی و فضیلت را همراه خود از دانشکده برد  که بگذریم و من در آن سالهای مبارزه و همراهی استادم پیرمرد و ماهی مارلین را تشبیه به مبارزات اجتماعی منتهی به انقلاب ۵۷ می کردم و کلی هم دلیل و برهان کلاس پسند برای نقد و بررسی خود داشتم و سرکار خانم متحدین چه شوقی می کرد از باور و تحلیل من از کتاب .
 
و حالا که سالهای سال از آن روزهای خوش دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد گذشته و چرخ بازیگر هزاران چرخ خورده تا من بازنشسته در عرصه دریایی که خوابش را هم نمی دیدم باز هم بیاد استاد مستطاب نجف دریابندری و مصیبت عظمای کرونا به این ترجمه بی بدیل برگردم و اینبار با متانتی بیشتر کتاب را بخوانم و عمیقتر از دگردیسی قصه و نثر وزین آن لذت وافر ببرم . اما در عین نتیجه گیری نهایی  اینبار بر اساس قصه مبارزه انسان سرگشته با سری پرشور از مقاومت در برابر مارلین آن ماهی بزرگ که بی شباهت به کرونا نیست رنگ روز به نگاهم بزنم و امید داشته باشم  برای اثبات زندگی و حیات عقلانی بر این کره خاکی باید که جسم و جان بشر با همه توان به کار آید تا شاید در نهایت بتواند سلامتی و آرامش آدمی به ساحل مقصود رسد.
ماهشهر ع-بهار

سروده خودکامگان
احساس کردم
در میان این همه خبرهای بد
منتظری
تا روزی
دری
پنجره ای
روزنی گشوده گردد
مثل یک اتفاق بزرگ
بسمت  ساحل و تسلای  خاطر فرشته ای سرگردان
که بر شیب تند امواج آمد
تا فاجعه هستی را معنا کند
در شبی
که سیاهی
از قیر وام می گیرد
سیاهی را
حالا که بردگانِ خموش
برخاستند و چه دیر برخاستند
تا اسارت را به جباران بیاموزند
که در هر لباسی هستند
از رنگ پوست و زبان
تا عقیده و ایمان
اما هیچ تفاوتی نیست
خودکامگان را
که انسان!
این موجود تسلیم و رضا را
به نیابت از طوفان و تبر
به زنجیر می کشند
و مشق زندگی را به گونه ای تفسیر می کنند
که تیغ بدست زنگی مست
دیگر کاری برای من نمانده است
مگر ذره ای عشق
در دلم
جانم
که  به یغما می رود آن هم

تهران ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۵۷
علی ربیعی(ع-بهار)

             

گویی آدمی را  به ستم آفریده اند در این جهان
صلح ستیز و جنگاور
شکوفه های کالند آدمیان
که به میوه نمی رسند
تازه دست نازنین کرونا را هم اضافه کن
بر این همه نکبت

ماهشهر ع-بهار

 

از کرونا تا اعترافات تولستوی!

دیروز تو یه هوای ابری و بارونی دم دمای مشق سحر از ماهشهر حرکت کردم و غروبی به تهران رسیدم مثل این چند ساله که برایم تکرار خوش آیندی ست درزمستان برفی ، بهاربا لاله های واژگون بین خرم آباد و بروجرد، پاییز برگ ریزان و تابستانهای داغ جنوبی ، تفاوتی ندارد آن زیبایی زیبا ست که نشئه دلی را سبب شود .

باری از ماهشهر تا تهران آنچنان مسیر خلوت بود که میشد شماره خود روهای بین راهی را بخاطر سپرد و تازه نوع خودرو را مشخص کرد و من نیز در این مسیر هزار کیلو متری ماهشهر تا تهران آنقدر سرگرم شماره ها و نوع خودروها بودم که  باد و باران و بوران و اندکی برف سبک  بین اراک و بروجرد  را پاک فراموش کردم .

توی راه هم که با وضعیت کرونایی ایجاد شده مجال ایستادن و نفسی تازه کردن نبود یه تیکه نون ساندویچی می گذاشتم توی دهان نرسیده به حلق و بالای آن یه قلوپ از شیشه آب معدنی که تازه کلی بوی الکل گرفته بود آب می نوشیدم و حالا نه دو کی

 به دو تا چه شود که زودتر به آخر خط برسم.

  البته مسیر که  خلوت بود یه حسنی دیگه هم داشت که مثل هر ساله از تصادفات خبری نبود که اگر مرگ و میر ناشی از کرونا را با تصادفات جاده ای در حالت طبیعی مقایسه کنیم این اولی به گِردش هم نمی رسد و باید خیلی از هموطنان امسال خوشحال باشن که ازصدقه سر کرونا در خانه ماندن و جاده های مرگ را تجربه نکردن !.

بگذریم بعد ازجاده کمربندی اراک هم تصمیم گرفتم از سلفچگان بزنم به سمت ساوه که بوی قم به مشامم نرسد هر چند مسیر اندکی دورتر می شد و خلاصه چشم باز کردم دیدم تهران  میدان آزادی هستم و باران هم شلاقی می بارد لذا ایستادم و زیر باران بهاری برج آزادی خسته از گردش ناملایمات روزگاران  را که نه شهیادش ماندگار بود و نه طعم آزادی را چشید تماشا کردم و بر عمر رفته  خویش کلی هم  خندیدم که شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
اجباری در کار نیست اما برای من جای نگرفته و ناآرام به تعبیر پدر و بی قراراز نگاه مادر  باید کاری کرد که این روزهای سخت  و کرونایی به سفر و حضر بگذرد ایستادن و در خانه ماندن مساوی است با فسیل شدن که من این تاب آوری را ندارم.تازه به تعبیر کلیم کاشانی:

خوب و بد حیات دو روزی نبود بیش

و آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت؟

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن

روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

در این میان اما بزرگانی چند می گویند تنها راه مقابله با کرونا رواقی زیستن است یعنی دم را غنیمت شمردن و کاری به عاقبت این ویروس نداشتن.

 به عبارتی  تنها راه رسیدن به آرامش درون تمرکز بر روی بدترین وضعیت ممکن است یعنی مرگ خود خواسته که شاید خیلی از ماها این شرایط را برای خود مهیا کرده ایم و گاهی هم زمزمه می کنیم چهار روز حیات به این نمی ارزد که به سکون وسختی و سکوت و بطالت خانگی بگذرد پس هر چه باداباد. به علاوه با عقبه ای که داشته ای  برای تو مهم نیست و دیگر  قرار است چه اتفاقی بیفتد .
باید اضافه کنم آنها که به ما مژده شکست ویروس کرونا را می دهند و با قاطعیت می گویند همه چیز درست خواهد شد فقط در حال شکنجه ما هستند زیرا همه ما بگونه ای در زندگی با این مشکل اساسی امروز بشر درگیریم .

هرچند  گاهی فکر می کنیم مرگ برای ما نیست و ما خارج از بازی خطرناک این بلای مثلا پاندمی  هستیم  و چون رهبران دو عالم در این سرای سپنج مردم را تشویق به خروج از منزل می کنیم به هر قصدی! و خود در خلوتی نازنین ،برای حال و آینده شان تصمیم می گیریم.
باری بهتر آنست که رواقی گونه چنانکه اپیکور، پدر این مکتب با زندگی و عوامل پیش برنده و یا بازدارنده آن روبرو شد و نتیجه اخلاقی اینکه عاقبت  هر چه پیش آید خوش آید.

 به علاوه آلن باتن فیلسوف انگلیسی اشاره جالبی دارد که ما در این جهان یک بازدید کننده بیش نیستیم.انقدر ضعیفیم که به اندازه یک تکه کاغذ به نظر می آییم و می توانیم خیلی راحت پاره شویم درست مثل همین کاری که کرونا با ادمی می کند.
لذا در این آشفته بازار ناشی از کرونا و فرو ریختن این همه آداب پوچ و بی معنی در فرهنگ بشری که چون حصاری ما را در میان خود گرفته است و دیدن و شنیدن آن همه وقایع غمناک و تراژیک که زندگی را برای آدمی قله کوهی کرده است که سیزیف وار باید تخته سنگی را بر بالای آن برده و هی این عمل واهی را تکرار کند این فکر به ذهنم متبادر می شود که راستی اصل زندگی چیست و کجاست و دلیل موجه ما برای این همه تکاپو از برای چیست ؟که با حب و بغضی از سر تعصب و خامی بر سر دستمالی ناچیز که این چند روزه حیات است ،قیصریه ای را به آتش می کشیم؟شاید روزگاری فقط اسطورها عصای دست بشر بودند و سپس دین به کمک اسطوره آمد تا راه فراغتی در دو دنیا برای بشر بگشاید و چون به سرانجام نرسید ،

 فلسفه و حکمت را به مدد گرفت شاید که راه نجاتی بیابد و چون همه این تطورات طی شد تمدن شکل گرفت و علم قدم راست کرد تا راه علاجی برای این مشکلات بی شمارکه دامن گیر ادم بود بیابد مسیری که همچنان ادامه دارد اما دریغ از راه نجات زیرا تعلقات و توهمات ادمی خیلی بیشتر از این است که راه برون رفتی از طریق هزار راه نرفته یا رفته بیابد .

اما  این ماجرا ها و پستی و بلندی های بی شمارکه بر شمردم همواره در تلاطم روحی و روانی تولستوی نیز دست داشته زیرا حس مسئولیت پذیری نسبت به جامعه بشری باعث گردید که ایشان در پی راه علاجی باشد هرچند مثل هر دردمندی و رندی سرانجام ناکام از این دنیا رفت و سر بر خشت گور گذاشت .

 تولستوی در کتاب اعترافات می نویسد زندگی چیزی جز یک فریب بزرگ و در نهایت نابودی مطلق نیست نه اینکه تلاش بیهوده است بلکه در هر صورتی عاقبت کار بی سرانجامی مقصد است.
اصلا و ابدا برای چه باید به آب و آتش زد و زندگی کرد ؟براستی   اندکی فقط اندکی به فکر ناقص هر کدام از ما از شاه تا گدا آمده است که  آیا می توانیم برای زندگی اصولی قائل باشیم و یا در پی معنایی عمیق به کشف و مکاشفه ای از سر معرفت برسیم؟اینها پرسش های ساده و بی جواب است که هر آن آزارم می دهند و اما این که قابل تحمل است، نه چون هملت ترس از دنیای آن سوی مرگ بلکه نوعی بزدلی و پوست کلفتی علیرغم اشراف به این پوچی و دریغ محض باز وادار می کند که دستی از سر استیصال بر سر این چند روزه عمر نکبت بار بکشیم.

باری من بین اعترافات تولستوی و هملت شکسپیر و هرج و مرج گویی ناشی از وضعیت موجود سرگردانم.

در کتاب اعترافات! که رنج نامه ای ست از انسانی وارسته در جایی می خوانیم  تعلقات  دینی هیچ ارتباطی با زندگی اصلی انسانها ندارند دقت که می کنی هر آدمی  دقیقا زندگی شخصی را جدا از آموزه های دینی و شاید هم عقلی پیش می برد.
به عبارتی از نگاه تولستوی در ابتدای اندیشه فلسفی به جهان، او دین و زندگی را دو پدیده کاملا مجزا می داند که هر کدام راه خود را می روند.
وی در جایی از کتاب اشاره می کند آنجا که فکر می کنیم ایمانی هست جز فضایی خالی و تهی چیزی نیست و سپس ادامه می دهد مثل یک مومن مسیحی کلماتی را تکرار می کنیم ،صلیبی می کشیم و آنگاه در برابر پدر مقدس تعظیم می کنیم ،اینها که انجام میدهیم همه اعمالی مطلقا بی معنا هستند.و در آخر نویسنده اعترافات  بدنبال معنای زندگی ،ایمان به بهتر شدن را تنها راه درست زیستن در زندگی انسان می داند آن اعتقاد قلبی  که نوعی ایمان بی واسطه کانتی ست و در کنه وجدان آدمی جای خوش کرده است و شاید از دید من شرقی همان فطرت ذخیره در جان ناس است!
تولستوی در بخشی از کتاب اعترافات اشاره ای به افسانه ای شرقی می کند و آن را  به زندگی بشر در همه زمانه ها ربط می دهد طبق این افسانه انسان در حال فرار است از دست درنده ای وحشی اما به درون چاهی سقوط می کند که در انتهای چاه اژدهایی در انتظار بلعیدن اوست  حال انسان نه جرئت بیرون امدن را دارد نه جرئت رها کردن  خود را در دهان اژدها  پس به ناچار به شاخه های اطراف چاه پناه می برد که موش ها در حال جویدن تارها هستند.اما چنگ می زند و خود را معلق در چاه تعلقات نگه می دارد هر دو سوی این راه تباهی ست و انسان نیز این را خوب می داند ولی در همین خیال متوجه چکیدن قطرات عسل از روی شاخه می شود و با تقلا زبانش را برای لیسیدن به عسل می رساند.

 شاید همه زندگی به تعبیر نویسنده اعترافات همین چند قطره عسلی باشد که شیرینی معلق ماندن مابین دو مرگ را توجیه می کند و نتیجه می گیرد که آیا در زندگی معنایی هست یا همه رنج ها و تلاش ها بی معناست که با مرگ به آخر می رسد.

منتقدین ادبیات داستانی تولستوی را پیامبر قصه نویسی می نامند .
او  جمله ای دارد بدین مضمون که تعریف جامعی از خواستگاه و شاید هم پرت شدگی آدمی ست "همه می خواهند بشریت را تغییر دهند اما هیچ کس به تغییر دادن خویش نمی اندیشد " .
فکر کنم این جمله شامل همه تاریخ بشریت از آدم تا اکنون می گردد که هرکه آمد خواست دنیا را عوض کند بی آنکه در فکر عوض کردن خود باشد عوضی!
به عبارتی تا آدمی نداند که چقدر عوضی ست پی به راه چاره عبور از بحران نخواهد برد.

با کرونا شروع کردم و به تولستوی رسیدم پس اجازه بفرمایید با همین ویروس کوچلو این یادداشت ختم  به خیر گردد!  شاید هنوز خیلی زود باشد اما بیاییم همه با هم آرزو کنیم از پس کرونا در آینده ای که نمی دانیم کی خواهد بود دنیایی فروتنانه تر و متعادلتر شکل بگیرد و بشریت به هر نیتی رفتار بزن بهادری و شاید شفافتر بگویم بربریت و خود خواهی  را به کناری نهد و با همه داده ها و دستاوردهایی که دارد با انسانیت خویش و طبیعت پیرامون آشتی نماید .
هلوسیوس می گوید انسان نادان به دنیا میاید نه احمق اما تعلیم و تربیت او را احمق می سازد! شاید نتیجه این همه خود خواهی ها و خود محوری های بشر ناشی از همین تعلیم و تربیت غلتی ست که از پس آن جهانی عاری از مروت و اخلاق و حسن همجواری رقم خورده است   و در پی آن ویروسی چون کرونا ترکتازی را شروع کرده است باشد که رستگار شویم!
ماهشهر از دفتر یادداشتها علی ربیعی (ع-بهار) 

مقاله فوق در سایت انسان شناسی منتشر گردید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده شکوفه انار

در این بهار بی صفت

اردیبهشت اما ملایم است

دشتها گلبیزند

پروانه ها در سفر
و دانه های لیز برف

بر شکوفه های انار نشسته اند
کلاغها به قصد عاشقی
قار و قار می کنند
طبیعت بی آنکه بدانیم
راه خودش را می رود
آدمی بودن سخت است
دوست داشتن کیمیایی ست

در میانه این همه خود خواهی!
زندگی اما
مثل یک فیل
آرام و صبور
کار خودش را می کند

من هم در این بهار

تا زنده ام

حالم خوب است

خوب!
چشمانم را به دنیا می دوزم
تا همه  خانه های خلوت و خاموش
در هر جای زمین
با یک اشاره
گشوده گردند
و پیاله نقره ای ماه
علیرغم این  شب بارانی
از بالای شیروانی دنیا
تا خانه های مردم عزیز
بسان قندیلی نور
آویزان بماند
حالم خوب است

خوب!

مثل گنجشکی براوج شاخه چناری خشک

یا گربه ای در آرزوی پرواز
و دوست دارم
با اجازه تو
همین بامدادی که در راه هست
طلای رنگین کمان چشمانت  را
بعد از باران
ارزانی خورشید  کنم
زندگی با ما یا بی ما

از زنجیره کرونا

تا سیاست های احمقانه سیاستمداران عالم می گذرد
پس تا فرصت هست
به این  شب نیمه ابری آسمان

به مهتاب
به قرابت انسان و حیوان
به دکتر و پرستار و بیمار
اجازه بدهیم آسوده خاطر
ببوسند و برقصند و شادی کنند

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۸
علی ربیعی(ع-بهار)

انسانیت در زندان
در باره داستایفسکی اگر بگویی زیاد خوانده ام یا نوشته ام حقیقتا با وام رفتن از یکی از رمانهای ایشان ابله هانه ست! آثار ایشان حکایت رنجی ست که نویسنده در برخورد با رذالت ها و نادانی انسانهای پر مدعا می برد . کسانی که جهان را ملک مطلق خویش می دانند و با حربه قدرت و تکیه بر استبداد رای، فضایی ستم پیشه مستقر کرده اند.

او نویسنده ای ست با سبک رئالیسمی که انسانی ست وبی هیچ کم و کاست  تضاد های حاکم را می بیند و چون نابغه عرصه داستان است آن تضادها را بی رحمانه  در دل قصه ها یش جای می دهد. مظالمی که گویی تمامی ندارد و بشر هر چه جلوتر می رود گودال تضادها بیشتر و عمیق تر می گردد چنانکه ما امروز بعد از دو قرن از عمرآن نویسنده نابغه کماکان شاهد مصائب بی شما بشری هستیم.
آثار این نویسنده بزرگ اقیانوسی ست که هیچش کرانه نیست و حالا حکایت من و خواندن مرتب آثار ایشان است که با هر بار خواندن به کشف و مکاشفه ای از عبارت فعل و انفعال عمل و گفتار در شخصیت های داستانها می رسم چنانکه رمان خاطرت خانه مردگان "
the house of the dead " شرح حکایتی از سرنوشت دردناک خود داستایوفسکی  ست که با گروه انقلابی و آنارشیست قرن نوزدهم  پتراشفسکی بعد از دستگیری تا پای چوبه دار می رود  و بعد که بسلامتی از آن معرکه جان بدر میبرد به سبک اول شخص مفرد زندگی نویسنده را در زندان شرح می دهد و هر آن در سرگذشت ها گریزی می زند به جایی که به تعبیر خودش پلشتی و پستی آدمی ست.
بعلاوه  می توان اضافه کرد ایشان چیزی را توصیف می کند که در عین واقعی بودن آرزویی  به سمت رویای انسانی  زیستن است که شاید بهتر باشد این رویا را اینگونه تعریف کرد ماجرای "انسانیت در زندان".
باری رمان خاطرات خانه مردگان حکایت مردمان تیره روزی ست که دلیلی منطقی برای این تیره روزی ندارند مگر اینکه سرنوشت برای آنان اینگونه رقم خورده است.

ماهشهر ع-بهار

سروده برنگ آفتاب و آب
هر روز بهار که می گذرد
من انگار
به پاییز نزدیکتر می شوم
همچنانکه هر روز پاییز که می گذرد
به بهار!
زندگی تغییر و تکرار فصلهاست
من اما
در جایی زندگی می کنم
که فصلها جنوبی هستند
بی شکوفه صورتی رنگ گیلاس در بهار
بی رنگین‌کمان  برگهای اقاقیا در پاییز
سرزمین من
همه صحرا و دریاست
برنگ آفتاب و آب

ماهشهر ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۵
علی ربیعی(ع-بهار)

ایران زمین!

دارم کتاب مرزهای ناپیدا اثر قلم شریف وشیرین  دکتر اسلامی ندوشن را می خوانم همین ابتدا اشاره کنم بی مبالغه تمام آثار ایشان برجسته و خواندنی ست و هر آن گوشه اشاره هایی ناب به فرهنگ ایران زمین دارد.
او که عاشق ایران است در این کتاب جایی اشاره می کند که فرهنگ و تمدن این سرزمین مثل ماه است که همیشه دو رویه دارد یک رویه تاریک و ناپیدا و رویه دیگر روشن و تابناک ...نیمرخ تاریک معمولا برمیگردد به زمانه های انحطاط همراه با خرافی ترین  برداشت ها از زندگی و آن سوی روشن آن واجد والاترین اندیشه های بشری که در ذاتش  مستتر است .
لذا همین رویه دو گانه یاس و امید باعث دوام و ماندگاری ایران شده است.
این فرهنگ با همه خوب و بدش به بهای خون دل و مشقت فرد فرد ایرانیان تا امروز به بار نشسته است. مرز ناپیدایی که شمالش تا مرزهای روسیه می رسد و شرقش که از هند می گذرد و تا کاشغر  چین میرود و جالب است که در همه این فلات پهناور شما بی آنکه ارتباطی با مرزهای ایران کنونی داشته باشی  ناخودآگاه با هویتی ایرانی روبرو می گردی و این ویژگی شامل کمتر ملت و تمدنی  بر روی زمین است که این همه جاذبه ناشی از همذات پنداری وی   باعث پیوستگی و قوام و دیرپایی فرهنگ و تمدنش  میگردد.
تهران ع-بهار

براین زادم و هم براین بگذرم!

سروده این خاک عزیز
چقدر می گویند
بی ایما و اشاره
بی حرف و حدیث اضافه
شما این چمدان لعنتی را
که بار عشق و مکافات است
بردارید
و از اینجا بروید
جایی دور در غربت
مثل آن ستاره

بعد از غروب آفتاب
در زمستانی سرد
و پشت هر غباری که خواستید
گم شوید
انگار که
برای بره ها تعیین تکلیف می کنند
و من مثل اجدادم
در این کوچه بنبست
و من مثل پدر و مادرم
در این خاک آشنا
که حالا مزار آنان است
این چمدان را و این سفر را دوست ندارم
حتی اگر برای تصرف ستاره سهیل باشد
در آن سوی دریاها
باری من به شماره شناسنامه ۵۲۴

صادره از ماهشهر
اجازه نمی دهم به شما
برای من و این خاک عزیز
تعیین تکلیف کنید

باری بر این زادم و هم بر این بگذرم!
ماهشهر ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده حادثه های بد!
چشم انداز دلگیری ست دریا
واین روزهای سیاه
چرا که  تو نیستی
تا پریان دریایی
از رخصت آفتابت
سونای لبخند گیرند
و ماهیان بی واهمه صیادان
به نظاره آیند
*****
قایقها اما
عروسکانی پلشتند
با تورهای آویزان
تنابهای ریخته
چون تاولی بریده
بر لبان خشک ساحل
*****
مرغان طوفان
از آزادی پرواز در هراسند
نهنگان از تماشای آسمان
در عجبم
که هرآن حادثه های بد و بدتر
تکرار می شوند

ماهشهر ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۷:۳۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

 

اعترافات تولستوی
در این آشفته بازار ناشی از کرونا و فرو ریختن این همه آداب پوچ و بی معنی در فرهنگ بشری که چون حصاری آدمی را در میان خود گرفته است و دیدن و شنیدن آن همه وقایع غمناک و تراژیک که زندگی را برای آدمی قله کوهی کرده است که سزیف وار باید تخته سنگی را بر بالای آن برده و هی این عمل واهی را تکرار کند این فکر به ذهنم متبادر می شود که راستی اصل زندگی چیست و کجاست و دلیل موجه ما برای این همه زندگی از برای چیست ؟که با حب و بغضی از سر تعصب و خامی بر سر دستمالی ناچیز که این چند روزه حیات است ،قیصریه ای را به آتش می کشیم ؟تولستوی در کتاب اعترافات می نویسد زندگی چیزی جز یک فریب بزرگ و در نهایت نابودی مطلق نیست.
اصلا و ابدا برای چه باید به آب و آتش زد و زندگی کرد ؟براستی   اندکی فقط اندکی به فکر ناقص هر کدام از ما از شاه تا گدا آمده است که  آیا می توانیم برای زندگی اصولی قائل باشیم و یا در پی معنایی عمیق به کشف و مکاشفه ای از سر معرفت برسیم؟اینها پرسش های ساده و بی جواب است که هر آن آزارم می دهند و اما این که قابل تحمل است، نه چون هملت ترس از دنیای آن سوی مرگ بلکه نوعی بزدلی و پوست کلفتی علیرغم اشراف به این پوچی و دریغ محض باز وادار می کند که دستی از سر استیصال بر سر این چند روزه زندگی نکبت بار بکشیم.

باری من بین اعترافات تولستوی و هملت شکپیر و هرج و مرج گویی خویش سرگردانم.

تولستوی در کتاب اعترافات! خویش می نویسد اعترافات دینی هیچ ارتباطی با زندگی اصلی انسانها ندارند دقت که می کنی هر آدمی  دقیقا زندگی شخصی را جدا از آموزه های دینی پیش می برد.
به عبارتی از نگاه تولستوی در ابتدای اندیشه فلسفی به جهان او دین و زندگی را دو پدیده کاملا مجزا می داند که هر کدام راه خود را می روند.
او در جایی از کتاب اشاره می کند آنجا که فکر می کنیم ایمانی هست جز فضایی خالی و تهی چیزی نیست و سپس ادامه می دهد مثل یک مومن مسیحی کلماتی را تکرار می کنیم ،صلیبی می کشیم و آنگاه در برابر پدر مقدس تعظیم می کنیم ،اینها که انجام میدهیم همه اعمالی مطلقا بی معنا هستند.و در آخر تولستوی بدنبال معنای زندگی ،ایمان به بهتر شدن را تنها راه درست زیستن در زندگی انسان می داند
وی در بخشی از کتاب اعترافات اشاره ای به افسانه ای شرقی می کند و آن را  به زندگی بشر ربط می دهد. طبق این افسانه انسان در حال فرار است از دست درنده ای وحشی اما به درون چاهی سقوط می کند که در انتهای چاه اژدهایی در انتظار بلعیدن اوست. حال انسان نه جرئت بیرون امدن را دارد نه جرئت رها کردن  خود را در دهان اژدها. پس به ناچار به شاخه های اطراف چاه پناه می برد که موش ها در حال جویدن تارها هستند.اما چنگ می زند و خود را معلق در چاه تعلقات نگه می دارد هر دو سوی این راه تباهی ست و انسان نیز این را خوب می داند ولی در همین خیال متوجه چکیدن قطرات عسل از روی شاخه می شود و با تقلا زبانش را برای لیسیدن به عسل می رساند. شاید همه زندگی همین چند قطره عسل باشد که شیرینی معلق بودن مابین دو مرگ را توجیه می کند ...و نتیجه می گیرد که آیا در زندگی معنایی هست یا همه رنج ها و تلاش ها بی معناست و با مرگ به آخر می رسد

منتقدین ادبیات داستانی تولستوی را پیامبر داستان نویسی می نامند .
او  جمله ای دارد بدین مضمون که تعریف جامعی از خواستگاه و شاید هم پرت شدگی آدمی ست "همه می خواهند بشریت را تغییر دهند اما هیچ کس به تغییر دادن خویش نمی اندیشد " .
فکر کنم این جمله شامل همه تاریخ بشریت از آدم تا اکنون می گردد که هرکه آمد خواست دنیا را عوض کند بی آنکه در فکر عوض کردن خود باشد عوضی!
به عبارتی تا آدمی نداند که چقدر عوضی ست پی به راه چاره عبور از بحران نخواهد برد.
ماهشهر از دفتر یادداشتها ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سخت جانی من!
دیروز تو یه هوای ابری و بارونی دم دمای مشق سحر از ماهشهر حرکت کردم و غروبی به تهران رسیدم ...از ماهشهر تا تهران آنچنان مسیر خلوت بود که میشد شماره خود روهای بین راهی را بخاطر سپرد و تازه نوع خودرو را مشخص کرد و من نیز در این مسیر هزار کیلو متری ماهشهر تا تهران آنقدر سرگرم شماره ها و نوع خودروها بودم که  باد و باران و بوران و اندکی برف سبک  بین اراک و بروجرد  را پاک فراموش کردم .توی راه هم که با وضعیت کرونایی ایجاد شده مجال ایستادن و نفسی تازه کردن نبود یه تیکه نون ساندویچی می گذاشتم توی دهان نرسیده به حلق و بالای ان یه قلوپ از شیشه آب معدنی که تازه کلی بوی الکل گرفته بود آب می نوشیدم و البته مسیر خلوت یه حسنی داشت که مثل هر ساله از تصادفات خبری نبود .بعد از اراک هم تصمیم گرفتم از سلفچگان بزنم به سمت ساوه که بوی قم به مشامم نرسد هر چند مسیر اندکی دورتر می شد و خلاصه چشم باز کردم دیدم تهران  میدان آزادی هستم و باران هم شلاقی می بارد لذا ایستادم و زیر باران بهاری برج آزادی خسته از گردش ناملایم روزگار را تماشا کردم و بر عمر رفته  خویش کلی هم  خندیدم که ...شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
تهران  اول فرودین  ۹۹ ع-بهار

سروده هموطن
کاش میشد مثل هر سال
بهار را صدا بزنیم
نوروز را ستایش کنیم
سفره هفت سین را
ماهی تنگ بلور را
بوی خوش مردم وطن را
در حوالی میدان آزادی
دلم می خواهد
مثل غازهای سرخوش
در غروبی ملایم و ابری
بی رعب از تیر و تفنگ
به شمال بروم
یا در شالیزارها بیتوته کنم
چقدر دلم برای دستانت
چقدر دلم برای بوسه هایت
تنگ شده است هموطن
ماهشهر ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۲
علی ربیعی(ع-بهار)

انسان گرگ انسان!
 جمله معروف و بدبینانه توماس هابز فیلسوف انگلیسی  که انسان گرگ انسان است و از دید من با توجه به ادوار تاریخی و وضع موجود بشر پر بیراه نیست .
بعلاوه توماس هابز در کتاب وضع بشر اضافه می کند انسانها طبعا دوستدار آزادی برای خود و سلطه بر غیر خود هستند یعنی همان خودی و غیر خودی معروف که رنج خیز و دام  بلاست.!
و لذا پیامد ضروری و پیگیری امیال شخصی که از دید هابز طبیعی است  بوسیله نوع بشر همان شرایط جنگی محنت باری ست که زندگی را در وحشت و نگرانی و جنگ و ستیز غرق کرده است.
این شرایط غمبار از هابز فیلسوفی بدبین و ناامید از حال و آینده بشر ساخته است که از دید هر اهل خردی قابل توجیه است بعلاوه یاد آور زمانه ماست .
ماهشهر ع-بهار

سروده دنیا و شراب
در این پیاله
که نام دیگرش دنیاست
شرابی تلخ می باید
که مرد افکن بود زورش
در اولین ایستگاه مارا پیاده کردی آقا
یکی مانده به آخر
کسی نیست تا پیاده کنی
حالا منتظر باش
قطار بی لکوموتیو ران
تو را به قعر دره بفرستد
مرد حسابی! این دنیا
مثل همه ما
نه دین دارد و نه ایمان
اگر کج دار و مریز هم راه می رود
به میمنت همان پیاله شرابی ست
که در آغاز بر پیشانی عالم زد

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)