حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

عشق و نفرت

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
که در این آیینه صاحب نظران حیرانند
رخساره خورشید  در این بیت حافظ همان عشق است و خفاش نقطه مقابل که همان پلشتی و تاریکی و نفرت است ...ببینید که شاعر بلند نظر پارسی گوی چقدر لطیف شرح حال دلداده گی آدمی می کند اگر که   چهره سرخ عشق را دریابیم! از سویی  شاعر بزرگ معاصر شاملو محصور در دام این همه نفرت بر جای مانده از فاجعه امروز  در سرنوشت  آدمی غمگین می سراید!
آی عشق
آی عشق
رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست!

از دفتر یادداشت ها ع-بهار

آخر دریا

گاهی دوست نداری
از هیچ ارتفاعی  به زمین بنگری
حتی اگر عقابی باشی
که آسمان را تحقیر میکردی
یا پلنگی!

که  بصورت مهتاب  چنگ میزدی
گاهی دوست نداری
از مهتابی  خانه ای در نراق
به تماشای زیباترین جوانه گیلاس  بنشینی
یا از پنجره ای باز
به انبوه ترین جنگل تاغ بنگری
گاهی دوست نداری
به مقصد برسی
و فکر می کنی  اینجا که ایستاده ای آخر دریاست
و تو آخرین نفری هستی که باید غرق شوی
کیش دی ماه ۱۳۹۷ ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

مروری بر چند اثر نویسنده شهیر روس فئودور داستایوفسکی

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درَود عاقبت کار که کشت ...حافظ

"برادران، از گناه آدم‌ها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه‌ی خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه‌ی ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بی‌وقفه شروع خواهید کرد به درک بیش‌تر و بیش‌تر آن. و سرانجام شیفته‌ی همه‌ی عالم خواهید شد با عشقی تمام و همگانی. حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آن‌ها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آن‌ها را عذاب ندهید، شادی‌شان را از آنان نگیرید" از رمان برادران کارامازوف اثر فیودر داستایوفسکی ص 350

کتاب اول برادران کارامازوف از اینجا شروع می شود که بامداد یکی از روزهای نسبتا گرم و آفتابی  ماه اوت درشکه کهنه و بزرگی پیرمرد ۵۷ ساله و پسر دومش ایوان را که در آن نشسته بودند به طرف صومعه می برد .پیرمرد قصد داشت در جلسه ای پیش  پیر صومعه پدر زوسیما اختلاف و شکاف عمیق بین خود و پسر اولی دمیتری را حل کند تا از خاطره های تیره ای که برای فرزند ارشد و دیگر فرزندان ساخته بود پایان دهد.او ملاک بدنام و بی بند و بار و دلقک و سبک مغزی به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف بود....این خلاصه ای از ابتدای رمانی ست که عمیق ترین رمان تاریخ بشر است و در زوایا و ارواح پنهان انسانی را نقب می زند .طرح موضوع رنج انسانی و اینکه چرا انسان باید رنج بکشد . .چرا کودکان و کسانی که مستحق رنج نیستند مجبور به آلام بیهوده زندگی می گردند و این پرسش مهمی ست که ذهن نویسنده دائما با آن درگیر است بی آنکه پاسخی بیابد یا ارائه دهد و گاهی برای گریز یا تسلی درون پای کلیسای ارتدوکس و پدران روحانی را به میان می کشد ....از دیگر مشخصات در رمان برادران کارامازوف حس تحقیری ست که بعضی شخصیت‌های قصه از کودکی با خود حمل می کنند همچون فرزند زنازاده  پاولوویچ یعنی اسمردیاکف که هم او قاتل پدر می شود هر چند این   نیز فرآیندی ست که زندگی بر او تحمیل می کند چنانکه قتل پدر بوسیله فرزند نامشروع و تحقیر شده بیانی ست از افعال روانشناسانه و هنگامه ای از درون پر آشوب  آدمی!

 

خیلی سخت می شود بی آنکه بخواهی قضاوت شخصی داشته باشی در خصوص یکی از بی نظیرترین رمانهای تاریخ بشر به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی افاضه نظر کنی حتی اگر رئالیسم بکار رفته در قصه احساسات فردی از سویی  و درماندگی و یاس  و نگرش شخصی نویسنده متاثر از زندگی سراسر ملتهب وی از سوی دیگر باشد و سپس رنج هایی همچون بیماری صرع ناشی از شرایط جسمانی و یا افسردگی و ملال تحت تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی دوران و رفتن تا پای چوبه اعدام و شرکت در مبارزات انقلابیون و آنارشی های قرن ۱۹ روسیه باعث می شود این حوادث تاریخی در همه آثار داستایوفسکی و بویژه در رمان برادران کارامازوف بازتاب واقع گرایانه از نوع احساساتی داشته باشد
در رمان پدر نقش پیچیده ای دارد از تولد تا مرگ و فرزندان متاثر از عشق و نفرتی که زاییده روابط غیر اخلاقی ست به انتخابها و دگردیسی های غیر قابل باوری می رسند برادران که گویی هر یک وظیفه ای خاص در برابر این پدر سرکش دارند تا عاقبت آنکه از همه نفرت انگیز تر است مرگ او را به عهده می گیرد هر چند ناشناخته به همین علت فروید روانشناس اطریشی کتاب را شرح بی واسطه عقده ادیپ یعنی سرفصل روانشناسی خود می داند و به عنوان شاهدی در ادبیات مدرن کتاب را ستایش می کند و انیشتین و هایدگر  دهها فیلسوف و عالم اندیشه هر یک به دلیلی منطقی این اثر جاودانه را می ستایند و من به زعم خویش همه آثار داستایوفسکی را در دو کلمه اخلاق گناهکارانه انسان خلاصه می کنم به مانند همه انسانهایی که روی زمین آمدند و رفتند اگر چه رمان در قرن نوزدهم نوشته شده است اما شامل همه عناصر مدرنیسم از کلمه و کلام تا وقایع اتفاقیه در ذیل تکنیک های ادبی جاری قابل توصیف است .

فیودور پاولوویچ پیر مرد فاسد و بی اخلاق به مفهوم جاری آن ملاک  ثروتمند ی ست که  چهار پسر دارد از دو همسر که هر کدام بدلیلی موجه از پدر متنفرند در عین حال که اصل کتاب شاید به مقتضی سن نویسنده که آخرین اثر او است بدور ایمان مسیحی و وجود خدا و چیستی و هستی جهان می چرخد و فرزندان نیز به طبع با اندیشه ها و اعمال متفاوت در گرداب جهانی که در آن  تربیت شده اند فرو می روند...میتا فرزند بزرگ خانواده یک نظامی  زود رنج و تهی از اندیشه است و درعین عصبی بودن اندکی حس نوعدوستی دارد ایوان پسر دوم کارامازوف ها تحصیل کرده ای بدبین در عین بدبینی سرد و بی اعتنا از کنار زندگی می گذرد بی آنکه انتظار عقوبتی از خداوند داشته باشد و این جمله معترضه را بارها تکرار می کند هنگامیکه خدا نباشد هر کاری مجاز می شود ...الیوشا یا الکسی کوچکترین پسر و برادر تنی ایوان از زن دوم کارامازوف است که نویسنده او را قهرمان رمانش معرفی می کند وی در صومعه ارتدوکسی نزد پدر زوسیما با عقاید مذهبی بزرگ شده و به پیشنهاد پدر زوسیما از دیر به میان مردم می رود و در مقابل افکار اته ئیستی برادرش  ایوان می ایستد .

از قرائن قصه بر میاید که پدر در این آخر عمری علیرغم آن همه اخلاق گناهکارانه در طول حیات ،الکسی و افکارش را دوست دارد اما نمی تواند در برابر تمایلات مخرب اجتماعی مقاومت کند و در جریان درگیری ها گاهی اوقات او را تنها می گذارد و بلاخره اسمر دیاکف برادر زنازاده  ای که همچون پدر بیماری صرع دارد و فساد و کراهت اخلاقی برآمده از عقده های ادیپ به تعبیر فروید او را به جنون و جنایت می کشاند  و هم او باعث قتل پدر میگردد.

برادران کارامازوف  حول محور همین چهار فرد با همه تضادها و تصادم های اخلاقی وجدال بین شک و ایمان که زندگی را بر مبنای خیر و شر معنا می کند ودر فراز و فرود به قتل پدری که جامعه ستیز است  منتهی می گردد .این حوادث باعث شده است به نحوی مبهم برادران دور هم جمع شوند و بظاهر  سعی بر ارتباط مسالمت آمیز با یکدیگرداشته باشند  ...و در آخر نیز هر چند پسر بزرگ دمیتری از پدر متنفر است اسمر دیاکف قتل پدر را عملیاتی می کند اما به اتهام قتل دیمیتری در نهایت توقیف می گردد ...رمان در مجموع در ۴ بخش و ۱۲ کتاب نوشته شده است که هر کدام چندین فصل را به ترتیب فرزندان از میتیا تا الیوشا و پاکی و ناپاکی در قضاوت را شامل می شود  باری برای من شخصا از همان سالهای پر تب و تاب دانشجویی و رنج های بی شماری که شاهد بوده ام برادران کارامازوف درسهایی فراموش نشدنی و عمیق از روابط انسانی را می شکافد بی آنکه بخواهد راه رستگاری را نشان دهد بگونه ای که کتاب از ادبیات صرف خارج شده و وارد مقوله فلسفه و حکمت و الهیات می گردد، البته نوشتن از آثار داستایوفسکی و شخصیت های آفریده شده در رمانهایش سخت و پیچیده است چون رئالیسمی که او بکار می برد بسیار پیچیده و مرموز است ...شما تنها رمان نمی خوانید بلکه بالاتر از آن با یک آفرینش خارق العاده هنری روبرویید به اضافه روانکاوی و شکافتن ذهن و ضمیر انسانها در قصه ها بسیار پیش می آید که راوی تغییر می کند که این از ویژگی های داستایوفسکی ست...

می گویند شروع پوشکین در ادبیات روسیه دوره عظمت آن در قرن نوزدهم و مرگ داستایوفسکی نقطه پایان این دوره بی نظیراست.
نوشتن در باره کسی که سحر آمیز می نوشت و مسحور نوشتن بود خیلی سخت است بویژه با خصوصیات فردی و اجتماعی شخصیتی  که زاییده زمانه متحولی از تاریخ روسیه در قرن نوزده یعنی فیودر داستایوفسکی و بعد اسم گذاری بر این کار سخت که شروع کرده ای یعنی اخلاق گناهکارانه زیرا در همه آثار این نویسنده خارق العاده به این دو وجه یعنی هم اخلاقی زیستن و هم واجد گناهکاری بودن روبرو می شوی و در این میان رمان ابله شاخص ترین است هرچند شاهکار این نویسنده بزرگ همان برادران کارامازوف می باشد.

رمان ابله از زبان یک فرد محکوم بیان می شود محکومی که به تعبیری خود نویسنده است و در یک حال اضمحلال درونی به سمت جوخه اعدام برده می شود  یعنی سختترین شرایطی ست که فردی می تواند تجربه کند زیرا داستایوفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم توطئه ای سیاسی به ظاهر شرکت در قتل تزار نیکلای دوم به همراه جمعی ده نفره جهت تیرباران به یکی از مخوف ترین زندانها ی روسیه اعزام می شود و تا پای چوبه دار هم می رود اما بر اثر اتفاقی تزار حکم اعدام زندانیان را در آن روز به تبعید در سیبری تغییر می دهد تا سرنوشت به داستایوفسکی کمک کند تا رمان ابله و بلکه هم دیگر آثار افریده شود والبته  این کتاب پر شور با همه زیر و بم هایش حکایت همین وضعیت است که شرح مفصل  واقعه را بر زبان او می گذارد تا این مراسم سیاه را یعنی واقعه پیش از اعدام را تجربه کند و در کتاب به تصویر کشد . ..قهرمان داستان میشیکین است که مانند راسکولنیکوف جنایات و مکافات در بطن قصه و به مثابه مرکز اصلی و مفهوم قدسی در همه جا حاضر است  ...منتقد روس ماچولسکی معتقد است که در رمان ابله همه شخصیت های داستان اهل جهانی هستند که در سراشیبی تباهی پیش میروند همچنانکه امروز همین شرایط بر زندگی بشر حاکم است جهانی که پول و قدرت بر آن فرمانروایی می کند و اگر شمای مخاطب   این دو را نداشته باشید عملا از مدار زندگی در جامعه واقعن موجود! بیرون هستید ...بسان همان رذالتی که هدایت و کافکا و کامو را نیز رنج میدهد ...راستی چه کسی می تواند جهان را از این اخلاق گناهکارانه نجات دهد به تصور من مگر ادبیات و قلم بدستانی که هنر آفرینش ادبی دارند ...
کتاب زیبای شب های روشن یک عاشقانه بی بدیل و از آفرینش های ابتدایی این نویسنده توانا است قصه جوان تنهایی که تنهاییش را با شهر زادگاهش پترزبورگ تقسیم می کند او با عناصر شهری چون کوچه و خیابان و ساختمان حرف می زند تا در آخر به دختری زیبا در آن شهر دل می بندد آنها برای روزها در کنار هم قصه زندگی خویش را تعریف می کنند و جوان رویا پرداز براستی شب های روشنی در کنار ناستنکا  تجربه می کند اما همه اینها پایان ماجرا نیست زیرا دختر می گوید مواظب دلتان باشید نباید عاشق من بشوید و در پایان خواننده در عاشقانه ای ناکام و ناب غرق می شود ....مترجم کتاب سروش حبیبی یاد آوری می کند شب های روشن خون دل شاعر است که به یاقوتی درخشان مبدل شده است .

در  باره یادداشت های زیر زمینی نویسنده کتاب از زبان مردی سخن می گوید که از آگاهی زیاد نسبت به سایر مردمان  عادی رنج می کشد  به همین سبب درکنج انزوای زیر زمینی خزیده و در انگاره  شماتت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه می گردد.
شاید اولین گره  یعنی  کشاندن شخصیت اول قصه   به زیر زمین از دید نویسنده بیان نوعی بریده گی و بیگانگی از جامعه ای ست که در آن به صورت انفعالی  بسر می بریم و در این میان درک متقابلی بخصوص میان مردم و روشنفکران زمانه نیست نوعی تنهایی خود خواسته و از سر ناچاری تو را به گوشه ای نمور پرتاب می کند تا در فضایی که شبیه یاس مطلق جهانی که در آن بیگانه ای بیش نیستی تکرار شوی ...و دیگر اینکه نویسنده اثر در واقع با بیان خودش به عنوان من خاموش و تسلیم  نمایانگر ما است تشریح رنج انسانی و تمام واقعیت هایش بی آنکه راه علاجی بیابد..کتاب های داستایفسکی از درون ژولیده روان آدمی بی پرده سخن می گویند مثل قهرمانان آس و پاسی که در زباله ها بدنبال چیزی قیمتی می گردند برای اینکه خرج اعتیاد به مواد خود را تامین کنند و بلند بلند می گویند می بینی رفیق در چه کثافت جانفرسایی غرقیم  به همین دلیل از دید من  قهرمانان رمان‌های داستایفسکی و نویسندگانی از این نوع که کم هم نیستند  بیش از اینکه قهرمان باشند ضد قهرمان زمانه ضد بشری نظامهای افسار گسیخته ثروت و قدرت هستند چنانکه   قارچ هایی سمی که اطراف گودالی بدبو و عفن می رویند...  

سالها پیش که کتاب قمار باز را می خواندم و در اوج جوانی و سرخوشی و انتخابگر ی بودم برایم شخصیت پردازی ها و وقایع نگاری در رمان قمار باز غیر قابل باور بود...نویسنده کتاب  تاکید داشت   " رفتار آدمها و انتخاب های آنان درست شبیه قمار است و  اینکه  در کل زندگی قماری  بیش نیست  و شما هرگز نمی دانید چه چیزی در انتظارتان است و بعلاوه انتخاب شما هیچگاه درست از آب در نمی آید "...
و حالا که کلی از مسیرها را گاهی به شکست وگاهی به پیروزی طی کرده ام به درستی کلام فیودر داستایوفسکی پی می برم که همه زندگی قماری بیش نیست! و ای کاش سفید و سیاهی نبود مگر خاکستری تا برد و باخت ها نیز کمتر به چشم آید!
در این کتاب سبک نگارش نویسنده رئالیسمی  بر اساس زوال در روابط انسانها است که اگر دقت کنید مثل همه حیوانات دیگر بر این کره خاکی در بهترین شرایط فقط در هم می لولند ...ژنرال قمار باز بعد از اینکه همه زندگی را قمار کرده به این امید است که عمه پیر بمیرد و او تنها وارث ثروت هنگفت عمه گردد و دختر فرانسوی به همین امید به پای ژنرال می نشیند تا بر این خوان یغما شریک گردد غافل از اینکه عمه نیز عاقبت قمار باز می شود
و از دید قمار باز واقعی تفاوت برنده و بازنده در تصمیم گیری هاست هرچند کتاب بنوعی زندگینامه نویسنده است اما بیشتر به نقد عملکرد آدمی و نحوه اسارت و اعتیاد افراد اشاره دارد...راوی کتاب یک اموزگار جوان بنام الکسی ایوانوویچ می باشد و کتاب گویا یادداشت های ایشان است که زندگی ژنرال شکست خورده و رولت باز را نقل می کند که بعد از دست دادن ثروت خود مقیم یک شهر اروپایی بنام رولتن بورگ یا همان شهر قمار  شده است و در مسیری که می رود زندگی خود را به حراج می گذارد و البته ماجراهای تو در توی بسیاری در طول رمان حول محور شخصیت های بد کردار قصه که حتی شامل راوی ست نیز در جریان است نیازی به خلاصه نویسی داستان نیست که رئالیسم رمان به زوایای پلید اجتماع آدمیان هجوم می برد و خواننده را به شوکی عظیم وادار می کند در قسمتی فرعی از قصه ژنرال با همه حقارتش که اعتیاد به قمار باشد دل باخته مادام بلانش است کسی که عاشق پول است و ژنرال مادربزرگی دارد که همه امیدوارند عنقریب بمیرد و ثروتش به ژنرال و اطرافیان برسد از قضا مادر بزرگ از بستر بیماری برخواسته و در رولتن بورگ پیدایش می شود و در همان ابتدا دچار قمارگشته و او نیز ثروت خود را از دست میدهد
و در نهایت مرگ قمار باز و بازگشت اموزگار به سرزمین مادری و تکیه بر باقی مانده ثروت مادر بزرگ رمانی را رقم می زند که خواننده را در فضای دراماتیک و ترسناکی از ثروت و جاه طلبی و وقاحت رها می کند با یک تصمیم بزرگ برای اینکه از این همه نکبت که قمار در زندگی ست رهایی یابی و راز و نکته اصلی در این اثر و همه آثار داستایوفسکی همین است نقب موشکاقانه و دقیق به درون متلاطم آدمی ست و درگیری بین خیر و شر یا گناه و عقاب بی پایان که دلیلی بر آن متصور نبود که چرا باید تا به آخر در آتش گناه بسوزد .

این نویسنده بزرگ که همه تجربه های حسی و عقلی بشر را از سرگذراند و توانست این تجربه ها را با نبوغ خود در آثار پر تعدادش نهادینه کند زاده اکتبر 1821 و مرگ فوریه 1881بود و خلاصه رمانهای او حکایت مردمانی سرکش ، روان پریش و ناارامی ست که به تمام معنا در سیمای راسکول نیکوف قهرمان رمان جنایت و مکافات متجلی میگردد! زیرا" انسان بی غیرت است و به همه چیز عادت می کند"   ختم کلا م اینکه :

گناه اگر چه نبود اختیار حافظ            تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

ماهشهر زمستان 1397 علی ربیعی (ع-بهار)



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۵۰
علی ربیعی(ع-بهار)

عشق با پاهای چوبین ! شعری از گونتر گراس شاعرآلمانی  در باره ایران با مضامین ضد چنگ

چرا سکوت می‌کنم، کتمانی اینهمه طولانی،
بر آنچه که آشکار است، و «از بازی جنگ»
انجام شده، که در انتها، جان به در بردگانش،
این ماییم، حداکثر در حد در حاشیه مانده‌ها.
موضوع، حق ادعایی در ضربه اول است،
که پهلوان پنبه‌ای آن را به یوغ خود کشیده
و به هیاهویی سازمان یافته در آورده
که خلق ایران گویا باید نابود گردد، چون در حوزه قدرتش، ساختن
یک بمب اتمی مورد ظن و گمان است.

اما من چرا خود را منع کرده‌ام،
نام کشور دیگری را بر زبان جاری سازم،
که از سالیان گذشته ـ ولو مخفیانه ـ توان اتمی رو به تزایدی را در اختیار گرفته
فارغ از هر کنترلی، چونکه بازرسی آن
میسر نیست؟

کتمان عمومی این امر واقع، که سکوت من هم جزیی از آن است،
به نظرم، دروغ آزاردهنده‌ای است
الزامی که حکم مجازاتی را منظور می‌کند
مادامیکه مورد بی‌توجهی قرار گیرد
چونان حکم «ضد سامی‌گری» است که عادی می‌شود
و اما اینک، چون سرزمین من،
با جنایات خاصه‌اش،
که بی‌نظیرند،
هر بار مورد بازخواست قرار می‌گیرد،
اما این بار از سر ِ سوداگری محض، ولو
با چرب زبانی به عنوان جبران مافات اعلام می‌شود که،
یک زیردریایی دیگر به اسراییل
تحویل می‌شود، که ویژگی‌اش
حمل کلاهک‌های انهدام جمعی است
و به جاهایی قابل هدایت باشد
که فقط وجود یک بمب اتمی که اثبات هم نشده
و فقط ترس و واهمه دلیل اثباتی آن است،
و من می‌گویم، آنچه را باید گفت.

و اما چرا اینهمه سکوت کرده‌ام؟
چون می‌دانستم، تبارم،
که با ننگی هرگز زایل نشدنی عجین شده،
از آن بازم می‌داشت، این امر به غایت آشکار را
به اسراییل، سرزمینی که به آن دلبسته‌ام
و می‌خواهم دلبسته هم بمانم، نسبت دهم.

و چرا تازه الآن می‌گویم؟
به پیری افتاده و با آخرین خامه قلم:
که قدرت اتمی اسراییل به مخاطره می‌اندازد،
صلح جهانی را که خود بخود شکننده و لرزان هم هست؟

چون باید گفته شود
که فردا خیلی دیر است؛
نیز چون ما ـ آلمانی‌هایی که بقدر کافی گنهکاریم،
تدارکچی جنایتی بشویم،
که قابل پیش‌بینی است، و آنگاه که شراکت در جرم
با هیچ عذر و بهانه معمولی
زدودنی نباشد.

و اذعان کنم که: دیگر سکوت نمی‌کنم
چون از ریاکاری غربیان
به جان آمده‌ام، و امید آن دارم
بسیاری دیگر کسان نیز از سکوت رهایی یابند
بانیان و عاملان خطر قابل لمس
به چشم‌پوشی از استفاده از زور وادار شوند
همینطور بر آن اصرار و ابرام شود
کنترل‌های دائمی و بی‌مانع و رادع
بر توان هسته‌ای اسراییل
و تاسیسات هسته‌ای ایران
توسط یک نهاد بین‌المللی
از سوی دولتین هر دو کشور، داده شود.

و فقط اینگونه است که
همه انسان‌ها در این
منطقه‌ای که دیوانگی آن را به اشغال خود در آورده
و تن به تن در دشمنی با هم زندگی می‌کنند
آخرالامر دست ما را هم بگیرند

به انتخاب ع-بهار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)

غروب ساحل
بستر ساحل
حضور قاطع امواج
اینجا که ایستاده ام
خنکای نسیم دریاست
و من چون این همه پرنده و ماهی
 
در رویای غروب جهان گم شده ام
سرور عاشقانه یی ست
زمزمه  باد و موج
مثل ترانه با تو بودن
کیش آذر ۹۷ ع-بهار

       پرچم سفید صلح!     
نظرات ما گاهی همه ان چیزی است که برخواسته از منویات مقطعی و شاید هم سطحی ما است که بر خواسته از نتایج داده هایی است که خود از تصورات و تمایلات خویش ساخته ایم و آنگاه در دایره ای که محصور شده ایم برای دنیا خط مشی چگونه زندگی کردن را معین می کنیم غافل از اینکه هیچ کس با هر مقدوراتی که دارد مرکز عالم نیست.....جهان دارد تغییر می کند این تغییر هم مال دیروز و امروز و فردا نیست این تغییر ذاتی جهانی ست که خواه ناخواه یک ضلع اساسی آن خود انسان است که بیشترین انگیزها را در برای  تغییر دارد ...

تلاش مستمر در پی شناخت بدیهی ترین مسائل هستی که هنوز بعد از هزاره ها به علت عدم شناخت درست در حیطه بحث  فلاسفه مانده و لذا مورد مناقشه فیلسوفان است که تلاش در جهت توجیه قضایای پیچیده از حرکت و زمان و مکان تا ابتد و انتهای هستی و جایگاه ذهن و عین در اندیشه تاریخی بشر تا موجودیت بیگ بنگ  یعنی همان انفجار بزرگ یا خالق مطلق هستی که همه موجودات مورد نیاز جهان را بر کشتی نوح می گذارد برای نجات و ادامه جهان تا آنگاه که در آخر همه چیز کن فیکون می گردد این ضیرورت و شدن مدام مثل یک قانون نانوشته در همه  سوی عالم و از جانب کسانی که هیچ گونه وجه اشتراکی در نظر و عمل ندارند تکرار می گردد اما با این همه نقاط اشتراک روشن و آشکار اینکه چرا بشر پرچم سفید صلح را در میان ابناء نسل خود بالا نمی آورد جای تعجب دارد

ماهشهر مرداد 1397 علی ربیعی(ع-بهار)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)


راه رستگاری!
در کتاب جاناتان مرغ دریایی جمله پر مغزی ست بدین مضمون:یگانه قانون حقیقی همان است که به آزادی منجر می شود ،قانون دیگری وجود ندارد .شاید درست این باشد که بگوییم راه رستگاری بشر از آزادی می گذرد زیرا در جامعه آزاد حقوق فردی و اجتماعی بگونه ای رعایت می شود که به خلاقیت شهروندان منجر می گردد  و در این میان هر کس با هر نیتی سد راه آزادی اندیشه گردد باعث رکود و جمود و اضمحلال روحی و روانی اجتماع می گردد با تکیه بر آزادی خلاقیت و نو آوری شکوفا می شود....از دفتر یاداشتها ع-بهار
از دفتر یادداشتها ع-بهار

از خاطرات جبهه
گاهی دم غروب
یا کله سحر

در گرک و میش آسمان و زمین

بعد از تک یا پاتکی
تنه سربازی را
پای ژنرالی را
کنار می زدیم

با لبخندی تلخ بر لب

ترسی سرد در سینه

تا از خط مقدم بگذریم

گاهی نیز
پشت سر جوجه تیغی یا سگی می رفتیم
تا از میدان مین عبور کنیم
حیوونکی ها خیلی سربراه بودند

بی هیچ موقعیتی از زمان و مکان
شب سرد و بیصدایی ست

 گویی خاک مرگ پاشیده اند  

گردش ابر زیر نور ماه

قطره های باران

چقدر خسته ایم اما

مگر جوجه تیغی و سگ بیچاره

که در دنیای خود بودند یا نبودند

سوت خمپاره

سایه های  سیاه جلوی پای ما رامحو کرد

ما نشستیم و غصه خوردیم

برای جوجه تیغی و سگ

و زوزهای خاموش تعدادی روباه
جنگ خیلی جدی ست برای کشتن

کام همه را تلخ می کند
بهتر است شروع نشود!
از دفتر خاطرات جنگ ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

بگذارید بنویسم

از دشمنی معذورم

و مثل طلوع خورشید

چشم دیدن همه را دارم!

ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

یادی از محمد قاضی زوربای ایرانی!/ علی ربیعی

...روح خیامی
قاضی می نویسد آن روح اپیکوری (خیامی شدید)که در زوربا هست در من نیز وجود دارد من هم مانند زوربا ناملایمات زندگی را گردن نمی گیرم و در قبال بدبیاری ها روحیه شاد و شنگول خود را از دست نمی دهم.من نیز نیازهای واقعی انسان فهمیده را در چیزهای اندک و ضروری که خورم یا پوشم نمی دانم و خود فروختن! و دویدن و به دنبال کسب و جاه و جلال و ثروت و مال را اتلاف وقت می شمارم و می کوشم تا از آنچه بدست میآورم به نحوی که فکر و روح و وجدان اجتماعی ام را اقناع کند استفاده کنم. و در ادامه من نیز یعنی نویسنده متن با همین مقدمه قاضی از کتاب زوربای یونانی یادداشت هایم را در خصوص این نویسنده،مترجم،و بالاتر از اینها انسانی بزرگ آغاز می کنم... متن کامل:
نشر در سایت انسانشناسی و فرهنگ آذر 97 ع-بهار
https://goo.gl/szHeie

                        http://anthropologyandculture.com/fa/هنر-و-ادبیات/4932-

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
علی ربیعی(ع-بهار)


به نظر من جهان امروز نیاز به یک انقلاب انسانی دارد که ادبیات پرچمدار آنست تا از آن همه مصائبی که نظام سرمایه سالار جهانی بر او تحمیل کرده است نجات پیدا کند.
از دفتر یادداشت ها ع-بهار

 سروده دنیا به آخر نمی رسد

در چشمانم
نه کوه و نه دره
نه ابر و نه باران
نه آسمان و نه دریا
نه این اوج هزاران پایی هواپیما
هیچ عظمت ندارند
مگر انسان
که سرشته شد به آه
تا تنهایی و سرگشتگی خویش را
بشناسد

قید و بندش را معنا کند

برسم هندسی فردا
نه اوجی هست و نه فرودی
نه مرغی هست و نه سرودی
خیالم را به کهکشانها می سپارم
به ستاره ها
تا حقارت خویش را فریاد زدند
باور دارم
در پیاله هستی
شرابی نبوده هیچگاه
مگر آدمی پای بر زمین گذاشت
آنگاه اشکال طبیعت

جغرافیای عشق و نفرت

بوته های شکننده
گناهکاری دیو و پری زاده شد
تردید ندارم
که تلون رنگها و نیرنگها
بهانه ای بیش نیستند
تا غلظت مه آلود تصورات را
به جنگ و صلحِ تمدن بیارایند
به جنگلی سوخته
آنگاه که آتش برافروخته شد
تا ما گم شدگان

راهی برای عبور بیابیم
دنیا به آخر نمی رسد
نه با من
نه بی من
ومن همچنانان مرور می کنم
دشت را و کوه را
این صبح با شکوه را

در هواپیما یکم آذر ۹۷ ع-بهار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۱:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

جادوی کتاب  با یادی از استاد ارجمند دکتر باستانی پاریزی

لحظاتی که با کتاب طی می شود به حقیقت سرخوشانه لحظاتی ست که مفهوم فرهنگی آدمی در عالم  تعریف می شود...کتاب که می خوانی ابدیتی خجسته ترا از این سوی تاریخ به سو می کشاندو اگر فاصله ای اندک باشد با خشت جان تو پر می شود... وقتی  با این دوست سرشار از سکوت و معنا ارتباط داری  احساس آرامش روحی می کنی و در وجودت حس سلامتی و پاکی همراه با اعتماد بنفس موج می زند.. ..پرنده ای هستی در آسمان همه پروازها ....پروانه ای هستی پر از اشتیاق رنگها و گلها ...گویی حقیقتا زنده ای و سالم وسرشار ....وچون سال بارانی  همه چیز بروفق مراد است .........

آسمان ابری

دشت زنده

دیوار های کاهگلی

پنهان زیر رویش جلبک های  سبز

تا انتهای صحرا

بوی مطبوع بابونه جاری ....

جادوی مطبوع کتاب!

در دستانم

 

....در خواند ن کتاب روح سرکشت مهار می شود.... با فضیلت این دوست است که آدمی حتی اگر نخواهد بزرگ می شود وبا تسمه زمانه تعویض نمی شود که تغییر می کند ..... کتا ب است که این روح سرکش را مهار خرد می زند...به  دنبال  خواندن کتاب نوشتنت هم می آید یعنی حسی از دوست داشتن به نوشتن در تو بیدار می شود....هر چند  در نوشتن وسواس داشته باشی  ازکجا شروع کنم چگونه و چطور شروع کنم و همین وسواس در نوشتن باعث می شود سرد و شکننده دست به قلم ببری ...نوعی تسلیم در برابر قلم و شور بازگویی درون که پایانی ندارد .....به جد روزهایی که با کتاب طی می شوند حسرت رفتنشان را نمی خوری زیرا که بیهوده نبوده اند و همه حیات آدمی شاید مقابله با همین بیهوده گی باشد....برای من مفهوم بیهوده گی یعنی کتاب نخواندن یعنی فکر نکردن یعنی چیزی برای گفتن نداشتن لذا کتاب خواندن یعنی فکر کردن که حالا شده است نیازی غریزی که این نیاز اگر هم به صورت عرفی غریزی نبوده بر اثر اصرار و ابرام شخصی هم اینک به صورت غریزی در آمده و خوشحالم که چنین است و حالا در این سنگر و جبهه و جنگ دارم نای هفت بند استاد باستانی پاریزی را می خوانم ....از سری کتابهای هفت وادی ایشان که علیرغم تنگدستی من و عسر و هرج زن و فرزند...هنگام مرخصی خریدم ...هرچند کتاب در سبد هزینه ها جایی ندارد یا شاید هم در بهترین شرایط اندک جای پایی از کتاب را ببینی.....اما وقتی هزینه کردی به سود بالایی می رسی که قیمت ندارد و حالا در این سنگر نمور دارم با ولع از سری کتاب های  هفت وادی  استادباستانی ...نای هفت بند  را می خوانم که گریزی به تاریخ و جغرافیای 4 قرن اخیر ماست چنانکه خاصیت آثار سلیم و صمیمی ایشان است  باید با دل و جان خواند آنچنان که با روحی سلیم و عاشق به این سرزمین  نوشته شده است ...در جایی از کتاب ایشان اشاره می فرمایند که اکنون 60 سال دارم و سه سال دیگر به عمری می رسم که بیشتر پیامبران هم نتوانستند از آن عبور کنند یاد شعری از سعدی می افتم در گلستان....

صـد و انـد سالــه یـکی مـرد غـرچــه

                                            چــرا شصت و سـه زیـست آن مـرد تـازی

 که ناظر به مدت حیات پیامبر اکرم است...یعنی استاد باستانی پاریزی بعد از 63 سال از زندگی توقعی ندارد اما یک آرزو دارد که تا پایان سال 1990 میلادی زنده باشد تا دسترسی به پرونده ای بیابد که مصاحبه رضاشاه با قونسول انگلیس در کرمان بوده و اکنون ضبط در اسناد سری وزارت خارجه انگیس می باشد ....زیرا این مصاحبه آخری رضاه شاه در کرمان بعد از 40 سال از حالت سری خارج شده و در دسترس مطبوعات قرار می گیرد حالا استاد آرزو می کند تا آن زمان که این سند آزاد شو د و کتاب نای هفت بند به آخر رسد و گنجینه تاریخش با آن کامل گردد ومن آرزو می کنم ایشان سالهای سال بعد از قرن 20 هم زنده باشد و وقایع نگار همیشه تاریخ پر خطر و خطیر ما.....و از تلخی ها و شیرینی  ها بگوید و اره سیاست را از دره فراز و فرود عشق ها و نفرت ها عبور دهد تا در کمین گاهی برای قهر و غضب بکار نیاید که آرزوی همه اهل فرهنگ و خرد است ..... و راستی که به تعبیری، استاد آسمان و ریسمانی می بافد که تاریخ را به تصویری زنده و گویا بر پرند ظریف اندیشه می آورد....آخرین مقاله نای هفت بند که شاید خلاصه کتاب باشد مقاله شاهنامه آخرش خوش نیست ازایشان می باشد ...شرح بخشی از هستی یافتن و زندگی شاهکار فردوسی در جامعه ایرانی ست ....زندگی و مرگ پهلوانان و فداییان شاهنامه در طی تاریخ هزار ساله اش که کم هم نیستند یعنی هرکس که با این اثر ملی مرتبط شد به نحوی عاقبت بخیری ندیدو چون پهلوانان پاک سرشت شاهنامه به سرنوشتی تلخ و جانکاه مبتلا گشت....

.......و البته استاد باستانی پاریزی هنوز هم در دهه دوم قرن بیست و یکم زنده اند و من امید وارم به آرزویش در تکمیل کتاب نای هفت بند رسیده باشد....

                                  ع- بهار اسفند ماه 1366 جبهه... ارتفاعات بازی دراز گیلانغرب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

شاید که بارانی ببارد

1

قندیل ها ی یخی

در آرزوی یک روز قشنگ

آب می شوند

آفتاب خزانی

مسحور !

رنگ جادویی شمعدانی ها

من شادمان

به پذیره رقص خورشیدهای مکرر

در آسمان نیمه ابری می روم

با اشک چشم  و دعای دل

شاید که بارانی ببارد

ماهشهر سال 89 ع-بهار

 

قدح آینه کردار

روزگاری ست که دل

چهره مقصود

 ندید     

ساقیا !

آن قدح آینه کردار بیار.....حافظ

نفسم بالا نمی آمد یا به عبارتی بزور نفس می کشیدم با خمیازه های طولانی ،خسته بودم بدجوری خسته حوصله دکتر و بیمارستان هم نداشتم اما رفتارم به گونه ای بود که اطرافیان آزار می دیدند ...

تا بجنبم خود را ولو روی تخت بیمارستان می بینم ..در حالی که رنگ به چهره ندارم و تنفسم به دشواری رقم می خورد ...بعد از چندین شبانه روز بی خوابی ..پزشکی  روبرویم ایستاده و خیره به من نگاه می کند می گوید شما از لحاظ روحی آسیب دیده ای بغضم می ترکد ...

راستی که حال و روز خوشی ندارم، به تعبیر فروغ تا می نگرم دیوار است و دیوارکه بر سکوت و وهم متلاطم تو می افزاید و تو را از رستن و رویش باز می دارد وقصه براستی همین بود ...بیمارستان تمیز وفضای  نسبتا آرامی ست از پنجره مشرف به اطراف  نگاه می کنم وبوته هایی  که حالا سبزشده اند ،سبز تند! چون همین آسمان و ابرهای تیره باران زا ...،در حالی که قطرات باران هم شروع به بارش کرده است ..های های گریه های چشمم چون باران پاییزی  تمامی ندارد پرستارانی هم حاضر شده اند ..سخت است اما بغض را درگلو زندانی می کنم نای تکلم کلامی را ندارم نمی خواهم  که بغض به گریه آشکار شود...

....گاهی فکر می کنم همه ما به نحوی آزرده روان خویشم یا شاید هم آزرده شرایطی که ما را آزار می دهد و از ما مطالبه عشقی را می کند که خود نه تنها به ما نمی دهدبلکه تا هرجا که بخواهد حتی از مهر کودکانه  ما دریغش می کند و چنین است که عوامل اسثناء زندگی آدمی چون حسد و لجاجت و دروغ و دشمنی به قائده زندگی در می اید و باعث زخم تن و جان می گردد... در همین حوادث اخیر در کشورهای عربی اگر دقت کنیم همین عوامل روانی کاستن از علائق اجتماعی را در بعد فردی و جمعی می بینیم و با حادثه ای کوچک زبانه ای از آتش قهر و غضب در میان مردمی که سالها و قرنها است سکوت و سرکوب را تحمل کرده اند بیدار می شود و نقطه ثقل عداوت مردم این بار حاکمان  دیکتاتور را شامل می شود و راستی که انسان در این میان چقدر فراموشکار است که حاضر است پیوسته در پوسته تکرارها برای چند صباحی لذت بهیمی ،خود و مردمی را فدا کند....

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود مگر به خون جگر شود

آرزو کنیم دلتنگی همه آدمها روزی روزگاری به آخر رسد و هرکس و هر چیز سر جای خویش قرار بگیرد که هر چه به جای خویش نیکوست...و همین یک مطلب کوچک نیاز امروز و هر روزه ما است بویژه امروز که خرد آدمی جنبه های منفی در تعلقات را با همه وجود فریاد می زند و ره گشای مردمان آزاده ،سینه فراخ و دل خوش است که حق همه موجودات زنده است آدمی بکنار....

از دفتر یادداشت ها ع-بهار

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده میدان مین
در حجمی از میدان مین قدم میزدم

مربع مستطیل بود

آنها که کاشته بودند

اشکال هندسی را خوب می شناختند

این میدانهای لعنتی

اولین بار بود

که به یک میدان نفرین می کردم

عصبانی بودم

مگر می شود در میدان مین عصبانی نشد

طفلکی مسیر

مالرو است

از بره تا آهو

از مار تا ملخ

جمعی زنبور و سنجاقک
دو عدد کبوتر عاشق هم بودند
بهار بود
آن دور
یک خر داشت می چرید
فریاد زد هی مردک
اینجا میدان مین است
کبوتران پریدند و رفتند
من پرسیدم اینجا یعنی آنجا که تو ایستاده ای
گفت نه من که انجایم
خطابم به اینجای تو بود
با خود زمزمه می کنم حیف که خری!
و او نیز همینطور
حیف که خرم!
بعد از چند روز که برگشتم
زیر آفتاب شدید مهران
تکه های خر و چند تایی
روباه و گرگ و بوی گس گوشت
حیوانات بیچاره!
جبهه از دفتر یادداشتها ع-بهار

از خط که زنده برگشتم

آنقدر تشنه بودم
که لیوانم را نوشیدم
از دفتر خاطرات جنگ ع-بهار

بالای خاکریز
یه بار داد زدم
به سرباز دشمن
هی پسر !
جنگ چیز خوبی نیست
بیا صلح کنیم
بیچاره لبخندی زد و از خاکریز پایین رفت
از خاطرات جبهه ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)