حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

این سروده یاد واره ای ست که در خیالستان ذهن و ضمیرم مانده بود .....درس تاریخ آن روزها و سلسله و سرسلسله شاهان .. از تاراجی که محمود غزنوی از غرنین شروع می کند تا می رسد به هند افسانه ای و شکست مهاراجه های هندی و جنگ و گریزی که تا هم اکنون هم سر پایان نداشته و ندارد ....تنها ابزار ها تغییر کرده است واما تصورات واهی جنگ سالاران همیشه تاریخ که در جای خود محفوظ است .....عشق و نفرت دست به دست هم می دهند تا صیرورت تمدن را بر بال قدرت و ثروت نشانند و در این میان مثل همیشه تاریخ ،بیچاره آدمی بود و وادی های نفسگیرش....

از منظومه فرومانروای دل-2

حالا مانده ام

که دلم را

در تاب گیسوان بلندت دار بزنم

اشک هایم را 

چون سیلاب های  سرگردان

در پای ایمانت

 جاری کنم

ودر شبانه های ستمگری

باغ ها را

شب نشین مجلل

شاهان مست نمایم

چون  محفل  غلامان لوند -

دربار غزویان شهراشوب

که به طره ای

 سر می برند

به وسمه ای

 چشم می کشند

حتی با جهازی

از شتران لوک

که بار و بنه بر زمین نمی گذارند

تا از مستی بدرآیند

آنجا که در  چاووشی

روزگار تاخت وتازها

رنگین کمان جادویی معابد هندو

به تاراج می روند!

زمان گذشت و-

رنگی به رخسار نمانده ست

بیا غمنامه ای بخوانیم

در بزنگاه امیدهای واهی

کج کلاهی

برای سرداران خسته از جنگ بدوزیم

در ورای تپه های مه آلود هندو کش

جا مانده گان تازیانه

 صخره ها و غارها

شاید تو رفتی وهیچ کس

 راست عاشقت نشد

تا پادشاهی هفت  اقلیم

گنج نگاهت باشد!

زمستان 1388 علی ربیعی(علی بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۴
علی ربیعی(ع-بهار)

  هزار جهد بکردم که سٌرعشق بپوشم                                                                           

                  نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

                 به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

                 شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

                                                             ….

نه از سپیده دمان فرمان ارزوها خبر داشتیم

نه از کوتوال نبرد پیروزمندان

که بر مدار تکرار همیشگی خود بودند

بی تغییری و تحولی

من ماندم و افسوس فسرده در سوز گزنده آفتاب و آه

معشور آبگینه سرابها

تا  خشکی تشبادها ی جنوبی

تابستانهای طولانی

دبستان های بسته از تنگدستی

بی  مدادی و دفتری

مشهد سال1390 علی ربیعی(علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۰
علی ربیعی(ع-بهار)

هزار جهد بکردم که سٌرعشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

از منظومه 16 آذر….

 امروز هم 16 آذر است

مثل هر سالِ دراین روز

من زنده می شوم

نفس می کشم

دست می زنم

به قلم

به سینه

به قلبم

به دنبالم اینم

که پیدا کنم

کسی را که گم کردم آنروز

تهران زمستان 1380علی ربیعی ( علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۱:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)
غزل تماشا
بیا تا جهان را تماشا کنیم
بهار و خزان را تماشا کنیم
در آغاز کوچه های شنی
عبور زمان را تماشا کنیم
فروزان شویم در میان شفق
شب آسمان را تماشا کنیم
اگر باد زد شاخه ای را شکست
غــــــم باغبان را تماشا کنیم
در آرایش شبی  نقره ای
شباهنگ  باران را تماشا کنیم
رویم تابخارای رودکی
نسیم مولیان را تماشا کنیم
سحررا بشورانیم با بوی صبح
نظر بازی ارغوان را تماشا کنیم
بهار گرچه غمگین نیلوفراست
بیا شادی ماکیان  را تماشا کنیم!
چو مینای مستی به مستان رسید
غزل خوانی ساقیان را تماشا کنیم
ماهشهر تابستان 1362علی ربیعی(علی بهار)
 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۲
علی ربیعی(ع-بهار)

برای صلح

1

با صدای کبک و خروس  و کوهستان

بسراغم بیا یید

تا تاکستان های صلح آمیزانگور

به رنگ یاقوت وزمّرد

در چشمانم برویند

وسرمستی عشّاق

به سحر آن آوازهای اغواگر  آغازشوند

و نیروانای راستی

چون آرامش بودا

در تجلی یک جسم گم شده

از گناه نادانی

فراغتی برویانند

بی واهمه ِ دشمنیها

وزمین

پراز کفشدوزکهای دوستی شود

که زاینده جهان بی آزارند

با مشق نوشته های فصل بهار

درانشای کودکان

2

اینجا که ایستاده ام

با سیگاری برلب

بعد از گشتیِ

در سکوت سنگر و شب

خسته ام،

به خمیازه بی گُدارِ

 آفتاب پرستهای فرتوت می مانم

در بیابان دورودراز

آنجا نه آبی بود نه پناهگاهی !

من که از حوصله طولانی جنگ

و صفیر زشت گلوله

حتی برای لحظه ای  بیزارم

3

روزهای بزرگی میرسند

وقتی که قلمه های صلح

چون درختان زیتون  

از باغ پیامبران برویند

یوسفی که از چاه بدرآید

ابراهیمی  که از آتش بگذرد

ودر چشمان ملتمس کودکان

شادی بدرخشد

ماهشهر تابستان 87 علی ربیعی(علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۰۸:۴۸
علی ربیعی(ع-بهار)