حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

جایی برای رویاهای من

جایی امن

به دل آرایی یک گل

آواز یک پرنده

لبخند یک کودک

و زمین  هم پنهان در برگهای  خزانی یش

یا کوچه های خواب زده زمستانی یش

و چون بهار آید

صلح آسمانی ابرها

تنیده با الهام متعالی عشق به هستی

و جادوی بی مثال  وجد

در پرواز قوها و اردکها

و همسرایی نسیم و دریا

و پیدایی  ابدیت در حضور  اشیا ء

آنگاه ست که!

مدهوش فرزانگی  جهان  می شوم

پایانی هم متصور نیست

همچنان که آغازی

زنهار اگر فراستی نباشد!

رهایی

با نیروانای درون هم

چون گریز تا عزلت  شکیبای   یک ذهن

مفهوم مقدسی می شود

برای  تخلیه همیشگی رنج

از ناتوانی  جسم

ای کاش !

با  سکوتی که برکه ها ی پرآب

به من و تو میدهند

آرامشی برای زنجیره متوالی نسلها بسازند

که از زمین هم

که  برخاستند

به جایی اگر  رسیدند

 در همین نزدیکی

لای این منظومه  ها و کهکشانها!

کم توقع و بی آزار

به حقارت خود بنگرند

بیاییم کمک  کنیم

تا آخر این راه که نمانیم

در چاه ویل تقدیر

پرتگاه  تحّیر و تزلزل

بیچارگی پرش از بیغوله شک

زدودن خلسه های  عمیق عرفانی

و می بستیم ای کاش!

پلی یا داربستی

بر ایمان ناخودآگاه قلبی

بی نیاز از اثبات و تسلیم

یا تردید و سرکشی

خدایا خدایا

تا عمق وجدانم عاشقم

دلبستگی

به آموزه هایی

که تساهل یک انسان واقعی به من آموخت

آنجا شکستی نبود

در فضای دل انگیز صفا و مروه ادیان

چون کودکان سال اولی بودیم

که باشروع مهر می دویدیم

ازاین سو

به آن سو

چه لذتی داشت

تفاهم من

همدلی تو

صلح امیز و قشنگ

چون پیدایش  ابری فقط!

در سرزمینی خشک

پیوسته  با  شادمانی دهقانی

وچون کبوتران بودیم

ما کودکان انسانی

که دررویاهای خود

در آسمانی یکرنگ  بال میزدیم

حقیقت عام

نه سرخ است

نه سیاه است

نه سفید

احترام به اندیشه

آزادی

احترام به تردید یا اعتقاد من وتو

شک ندارم

که واضح این تساهل

خداوند است

دلت  هم اگر گرفت

به آسمان نگاه کن

به خال کوبی ابر های سفید و سیاه

به سطح پرواز پرندگان مهاجر

خیره شو به آرامش  مرغان ماهیخوار

که چون آتش پرستان رو به ابدیت آفتاب دارند

علی ربیعی(علی بهار) خزان 1380

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۵
علی ربیعی(ع-بهار)

  به تعبیر ویل دورانت لذات فلسفه همانا جستجوی جهانی آرمانی ست... بی جستجو، انسان از بدیهی ترین

مفاهیم در هستی جا می ماند ...جستجوگری است که برای انسان بالغ پرسش گری ایجاد می کند ....

                                                                1  

از پیشانی کدام ستاره زاده شدم ؟

از شهاب کدام شب؟

ازشاخ و برگ کدام گیاه؟

از بطن کدام مادر؟

در کجای زمین ریشه دارم ؟

تاج محل من کجاست؟

خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟

خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟

آی آسمان ستاره ام را نشا نم ده!

2

هر صبح زمرّد

با خورشید و پرنده

با کوه و دریا

تکرار می شوم

و با آهوی نازک خیالم

چون نسیم

به چالش مزّین بهار بارانی می روم

من زنده ام تا زندگی زنده است

3

اینجا هم که ایستاد ه ام

یا هرکجای این زمین

در فصل  من

دگردیسی تمشک و پروانه

هر آینه چون دلتای رودخانه

به آرامش ابدی دریا می رسد

آنجا کُرنشی نیست

تسلیم مهربانی محض یک پیوند جاودانه اند

دریا و رودخانه

4

گاهی به پرواز ترانه خیز زنبورها خیره می شوم

رقص پرپر شدن گل ها

لغزش مدهوش  گندم زار

اوج بارانی پرستوهای پا ک  !

آنگاه قلب من !

پراز شعله جادویی محبت

اجازه می دهد

که از حوالی غریزهِ تن بی هیچ پرسشی عبور کنم

حالا که در تناسب جسم و روح

قد کشیده ام

بزرگ شده ام

تمجید خدا هم بدرقه راهم شده است

انسان شده ام !

5

دستاری پر از عاطفه گل مریم

برای نجات و تحمل

و حضور مقدس واژه رویش

در شکفتن شکوفه ها

رستن گروه مرغابی ها

در حاشیه برکه ها

و برموج هر نسیم پرواز قاصدکها

همراه با لذ ت طلایی خورشید

بعد از بامدادی زمهریر

و هوش و تخیل

که تعبیر قشنگ آدمیند

بر بساط فلک

با ضمیر پرسشگر!

ضمیر بی شماری ابهام

در خواستگاه افق تردید

انگاه که غرق دانش و هیچی

ضمیر صحرا و تشنگی

و خواهش بسیار

برای قرنی و هزاره ای

اگر که زمان زاینده

چه فرقی می کند

لحظه ای ، فصلی

ضمیر خیابان ،کوچه ، خانه

ضمیر دالان های هیاهو

در دپارتمان های تمدن

ضمیر تفاوت

میان رنگ و نژاد و تعلق خاطر

و  زنبورها

که شهد روانند در این گرگ و میش سحری!

ضمیر خاموشی  ، سکون

بر صبح تماشا

و باقی وجد

که ضمیر دانایی ست ......

ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۷
علی ربیعی(ع-بهار)