حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

فرشته ای گریان

بی آنکه زمختی زمانه را
از یاد برده باشم

این روزها

عجیب  مثل فرشته های گریان
لطیف شده ام
دور و برم علاوه بر شیطنت کلاغها
شرم بازی گربه ها
چند تایی هم بشریم
هرکه باشم من نیز ادامه
این همه آدمی هستم
سرگردان در وسع وسیع  آسمان

ستاره و کهکشان

وهر غروب که می رسد از راه
فکر می کنم خورشید را از دست داده ام
اسفند ۹۵ تهران امیرآباد ع-بهار

 

سوار هواپیمای زندگی که باشی...

هیچگاه شکوه از آنچه گذشته ست نداشتم  زندگی چه خوب بگذرد چه بد اگر کم یا زیاد ...به آنچه هست دلخوشم....اسفند دارد می دود که برودو سال ۹۵ هم مثل آن همه سالهای رفته به کنج ذهن و ضمیر آدمها  گم شود ...البته امروز که در عصر کوانتم بسر می بریم زمان مفهوم سنتی خود را از دست داده است و ما در فضا زمان بی آنکه بخواهیم سرگردانیم ...و اما برای من با آن همه حوادث و خاطره های بیشمار نمی دانم چرا حوصله عبور از سال ۹۵ را ندارم ...سالی که آغازش را در کنار مادری جشن گرفتیم که حالا دیگردر کنار ما نیست و بعد پایان دوران کاری و ورود به مقطع بازنشستگی که نمی دانم کی آمد و کی رفت و این آخری مهاجرت به تهران..  آره مثل اینکه حوادث این سال بی پایان است و در سطح دنیا تا بخواهی حوادث ریز و درشت و در سطح کشور هم کم نبود گاهشماری هایی که بدرد ِآینده بیشتر می خورد تا اکنون ...مثل فوت هاشمی رفسنجانی و آتش سوزی پلاسکو که انگار عمر این دو بدنیا نبود ....برای این سال و این اسفند زودگذر خیلی حرفهای گفته و نگفته دارم ....خوب چه مصیبتی از این سخت تر که در این سال مادرت را از دست می دهی ...لحظه های پر خاطره و قشنگ با مادر بودن را با هیچ لذتی نمی توان عوض کرد و حالا تو در این سال زیباترین و عزیزترین کست را از دست داده ای و بی آنکه بخواهی تسلیم شرایط محًض روزگارهستی  ....تشیع و تدفین و تسلیم همه در چند روز پاییز به پایان می رسد و بعد تصمیمی دیگر برای زندگی و درخواست سریع برای بازنشستگی از شرکت و مثل برق وباد اخر اذر ماه اخرین روز کاری و اتفاقی باور کردنی برای من و باور نکردنی برای دوستان که ای چه زود این سالها را سپری کردیداما باری  مثل همه زندگی من سالهای پر شر و شوری بود که به خاطره ها پیوست  و در ادامه تلاش برای مهاجرت به پایتخت که این مهم هم صورت پذیرفت....هنوز بدنبال گمگشته ای می گردم که به من ارامش دهد و گاهی فکر می کنم همین دربدریها انگیزه من برای زندگی هستند اصلا زندگی در سکوت و سکون رنج آور است همان به که همیشه سوار هواپیمای زندگی باشی و دلهره های بی سرانجام آن را به جان بخری زیرا هواپیما ی زندگیت  از زمین که برخواست دیگر هیچ چیز دست خودت نیست و از هر سو در حصار حقارتی بنام دنیایی بی اراده تو... واز طرفی سفره  زندگی بی آنکه بخواهی هستی را به تو تحمیل کرده است....آره بی دربدری نمی توانی به سکونی برسی که همیشه آرزویش را داری....دوستی از قدیم می گفت هدف رفتن است و نرسیدن و آنگاه که برسی یقین بدان آخر خط هستی .ولذا سال ۹۵ علاوه بر همه وقایع پیش آمده سال گران رنجی  همراه با تجربه های فراموش نشدنی بود تلخ و شیرینش بماند…...

از دفتر یادداشتها سال 95 ع-بهار

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۷
علی ربیعی(ع-بهار)


جهان برای چه کسی؟!

ناسازی های جهان مانند نزاعهای عاشقان است آشتی حتی در میانه ستیز هم وجود دارد وهمه چیزهایی که یک روز جدا شده اند باز یکدیگر را می یابند .....این سخن هولدرلین شاعر آلمانی عصر هگل است ...عصری که به تعبیری سر آغاز جنگ هایی بود که خیلی بعدتر اروپا را به آتش کشید زیر به تقسیم و تکفیر تفکر و اندیشه پرداخت و عنصر ملیت را به عنوان مقوله ای برتر برخ کشید و بدنبال آن بذر دشمنیهای عمیق را در اروپا کاشت که تا هم اکنون ادامه دارد هرچند از آن اتش های انسانسوز خاکستری بیش نمانده و دودی کماکان از عود اندوه تفرقه و جدایی بر می خیزد و البته این سرنوشت همه بشریت است که در پی برتری طلبی های ماجراجویانه جهان را هر آن ناامنتر می کند اما در زیر این پوسته خشن روحی صلح جو و رفیق جانپاهی  برای کل بشر پنهان است ...زیرا که همان شاعر ادامه می دهد که اگر انسان نباشد این همه جهان برای چه کسی خواهد بود؟!....از دفتر یادداشت ها ع-بهار

سروده شستن یادگارها

جغرافیای موطنم ویر می رود

راستی قلب من در کجای جهان تسلیم شد

که همواره عاشق است

پای من بر کدام سرزمین قدم گذاشت

که تاب ایستادن ندارد

دست من در استغاثه

کدام نیاز فرو رفت

که از درخت آشنای آنجا

فقط میوه های غربت چیدم

حالا که خاطره ها حتی

فرصت تماشای ابر و باد را ندارند

و باران اگر ببارد

برای شستن یادگارهاست

دارم به سمت رنج ابدی بشر کوچ می کنم

بی آنکه بدانم

شمال آرزوی من کجاست

جنوب اسودگی من

از مسیر کدام ستاره می گذرد

خسته و بیتاب

از ستم بی پایان روزگار

که بر هر انسانی می رود

بسان اندوه مادرم

گاهی که اندکی دیر می رسیدم

بگذریم !

باد صبایم که دربدرم

تهران امیر آباد اسفند 1395 ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۵۳
علی ربیعی(ع-بهار)

سینما گران می توانند با چرخش دوربین هایشان به مشترکات انسانی ...کلیشه هایی که از ملیت ها و ادیان مختلف ساخته شده است را بشکنند و زمینه همدردی و به دنبال آن همبستگی مردمان جهان را فراهم کنند.همدردی چیزی ست که ما امروز بیشتر از هر زمان به آن نیازمندیم...ازپیام اصغر فرهادی برای موفقیت در دومین اسکار

میازار موری که دانه کش است
سفر به این جهان حضور در وادی حیرانی ست

رنجی ست که  از هیچ تاهیچ ادامه دارد

اگر هم ایستادی بی خاطره و خطر

به سرانجامی می رسی یا نمی رسی
تفاوتی نداشت
آنانکه رنج ت می دهند
آنانکه زبان به دشنامت می گشایند
آنانکه حوصله تفنگ و تیر دارند

و پرنده را از درخت بزیر می کشند
به انتهای آشیانه سکونت مرغی تا آسمان می روند
روباهی را تا انتهای دالانش دنبال می کنند که بکشند
انان بسیارند
اینان که دغدغه حیات هیچ کس را ندارند!
ومانبخشیم کسی  که جان حشره ای را گرفت.....
راست گفت فردوسی پاکزاد
میازار موری که دانه کش است
ماهشهر پاییز80 علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۰۴
علی ربیعی(ع-بهار)