حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

در آغاز نوروز،در آغاز بهار

آرزو کنیم بیمارستانها از بیمار تهی شوند

زندانها از زندان،قلب ها از نفرت

و ستمگری در خیال تاریخ هم بمیرد

باور کنیم جهان برای هیچ کس تنگ نیست

و سفره خداوند هم بر روی هیچ کس بسته نیست....علی ربیعی(علی بهار)

سروده جلوه نوروز در بزم سحر

بازهم تکرار سبز روزگار

بازهم پروانه های بی شمار

بازهم رقص پرستو عطر گل

باز هم تا کهکشان بوی بهار

 

دست در دست هم و آدینه ها

خلوت ایّام با  سبزینه ها

شکل  هر لبخند تندیس  گل است

گل به تعبیری  صفای سینه ها

 

دشت ها در‍سـِحــْر نور افتاب

می پرند پروانه ها با آب و تاب

زندگی  با شهد زیبایی قرین

فصل مستی آمده ست اینک شتاب

 

کوچه ها چون  باغ ها یی از بهشت

از همین آیینه ها باید نوشت

عشق ها چون عادت دیرینه اند

از تو می گیرند سراغ سرنوشت

 

جلوه نوروز در بزم سحر

بلبلان از قمریان آشفته تر

هرکسی از باغ می گیرد سراغ

با شکوه است این جهان سبزتر

 

می توان تا عمق اکسیژن دوید

می توان خورشید را زیبا کشید

می توان در انتظار اسمان

ابرهایی هم به رنگ گریه دید

ماهشهر اسفند 1387 علی ربیعی(علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۱۹
علی ربیعی(ع-بهار)

به تعبیر ویل دورانت لذات فلسفه همانا جستجوی جهانی آرمانی ست... بی جستجو انسان از بدیهی ترین مفاهیم در هستی جا می ماند ...جستجوگری است که برای انسان بالغ پرسش گری ایجاد می کند ....

....از منظومه پرسش............

1

از پیشانی کدام ستاره زاده شدم ؟

از شهاب کدام شب؟

ازشاخ و برگ کدام گیاه؟

از بطن کدام مادر؟

در کجای زمین ریشه دارم ؟

تاج محل من کجاست؟

خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟

خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟

ای آسمان ستاره ام کو؟!

2

هر صبح زمرّد

با خورشید و پرنده

با کوه و دریا

تکرار می شوم

و با آهوی نازک خیالم

چون نسیم

به چالش مزّین بهار بارانی می روم

من زنده ام تا زندگی زنده است.........

ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

 

.
ازشاخ و برگ کدام گیاه؟
از بطن کدام مادر؟
در کجای زمین ریشه دارم ؟
تاج محل من کجاست؟
خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟
خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟
ای آسمان ستاره ام کو؟!
2
هر صبح زمرّد
با خورشید و پرنده
با کوه و دریا
تکرار می شوم
و با آهوی نازک خیالم
چون نسیم
به چالش مزّین بهار بارانی می روم
من زنده ام تا زندگی زنده است
ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

.....از سروده کوچ...........

ابتدای بامداد

افق کمی پیدا

افق کمی پنهان

صدای هی هی چوپان

صدای خسته ایل

صدای دور گله

صدای شیهه اسبان 

درختان هم در انجماد زمستانی خویشند

ابرها در التهاب زمین می پیچند

باد می خواند

باران می بارد

هندووار سجده میبرم

به تقدم بی مثال عناصر

وبادهای موافق که می گویند

 کوچ باید کرد

....

 بیا برویم   !ای دوست

همره هر روزه دل و دنیا

از آغاز شک  به  انحنای بهت یا تردید

فصل های بی معنا را رها کنیم

معابر می گویند که سفر گاهی فقط رفتن ذهن است

در محاق جدایی

بی کسی بی پناهی

می دوی  به حیرت ازاین سو به آن سو

هر چند  هنوز هم در ابتدای آرایش آرزو های خویشی

..................

نیشابور تابستان 1368 علی ربیعی(علی بهار)

 

......آدمهای شبیه خویش!


....تا چشم نای دیدن دارد هم دریا و هم آسمان غرق فیروزه های خوش رنگ خویشند و چون روز بر آ ید

خورشید با همه توان فقط گوشه ای کوچک از اسمان را تسخیر می کند و تو در میانه این همه دریا به

حقارت خورشید هم پی نمی بری تا خود که باشی که بخواهی از منّیتی بلند به دنیا بنگری ....کوچه دل آدمی

هرچه بزرگتر صفای قدم دوست وزین تر که جایگاه دل و دلدار اگر به صرافت عشق رسند آنسوتر از

خورشید را هم می بینند ..به دل می گویم راستی زیباترین دنیا دنیایی ست که آدمهای آن شبیه خویشند و

اصرار ندارند در لباس دد و دام فرو روند.... از دفترهای گذشته ماهشهر علی بهار پاییز 1389

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۰۵
علی ربیعی(ع-بهار)