حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

رمان صد سال تنهایی زمان فراموشی همه مارا یاد آوری می کند و ضررو زیانی که از این فراموشی به ما می رسد بی آنکه در پی نجات خویش باشیم هرچند مضمون این رمان بر عشق و خرافه و جغرافیای زندگی مارکز استوار است. رمانی که در همه اعصار بدرد بشریت می خورد زیرا در پی دگرگونی زندگی ست....دیگر اینکه  آرزو کنیم انسانیتمان آنچنان بزرگ بشود که  امیدها  و آرمانهای همه انسانها در گستره اش به پرواز درآید...

ازسروده های امید

1

گفتید وگفتیم ، از زندگی بگوییم

از مرگ دشمن خویش

هم دست بشوییم!

به  هر نباتی به هر جمادی

مهری بورزیم

در هر گلی یا گلبنی شهدی بجوییم

2

در بیابان های تشنه خیالم

برایت برکه ای می سازم

از همه حفر ه های دلم

وآنسوتر درختی می کارم

بااسبی و بره ای و پرنده ای

و نفرت ستیزنده آدمیان را به کناری می نهم

چون نلسون ماندلا

که نفرت را پشت میله های زندانش جا گذاشت

و چون نیل

 پراز زندگی شد

پراز اسب های آبی و رام

که آن سوی نیزار ها معاشقه دارند

3

روزی بیاید

که دوست باشد و دوست

زندانی هم اگر که بود؟

خالی و پوچ و بی سلول

وبالهای پرواز آدمی گشوده تا خورشید

سفره سبزی شود زمین

در کوچ  منظومه هایی  پراز امید

دولت عشق هم

سوار بر توسنی برنگ شاد و سپید

4

توالی زندگی

عمر آدمی

چون برگها و بادها

پیوسته از کوره های فصول می گذرند

آرزوها پرنده وار

بر بامداد زلال دریا میروند

چون ابدیتی که جاری در ذرات نورند

با لذتی  بار جلوه گری پروانه ها

کامکاری دل انگیز شقایقها

و مفاهیم

زاده لحظات شور عاشقانه اند

گره در وجد آدمی دارند

 ماهشهرزمستان  سال 1387علی  ربیعی(بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۰۶
علی ربیعی(ع-بهار)

....دل تاریکی

...در رمان دل تاریکی جوزف کنراد نویسنده شهیر انگلیسی((لهستانی الاصل)) می خوانیم "...آوخ که زندگی این ترتیب اسرار آمیز ...این منطق بی امان برای هدفی بیهوده ...،چه بی مزه است ...آدمی برای هیچ چیز نمی تواند به آن دل ببندد جز برای رسیدن به معرفتی اندک در باره خودش که آن هم دیر بدست می آید وادامه آن  خرمنی از حسرت هایی ست که آتش آن خاموش نمی شود".....راستی آدمی زاد است و کوهی از خاکستر بر جای مانده از آتش آرزوهای بسیار  و حسرت های بر باد رفته از آن همه خاکستر ....کافی ست بادی بوزد....اینها که نوشتم ادبیات نومیدی نیست اینها حقیقت حال حاضر آدمی ست ...تا بعد چه پیش آید؟!......

                                            ماهشهر فروردین 1395 ع-بهار    

سروده نی لبک

1

آوازهایم را بخاطر بیاور

شاید استغاثه  لک لک غمگینی

بر بلندای متروکه ای را

آسمان بشنود

ماه ببیند

باران بخواند

آنگاه  همسرایی باد

خبر از سالی شفاف بیاورد

و آدمی در میان لذت وافر

 بابونه ها و شبدرها بروید

و عشق چون بره ای

به پای هر قصابی وفاداری کند

2

حالا که در شراره بادها و خاکها

قشون به اتمام خنجرها رسیده اند

و من نیز

از  خیابان خسته خاطراتم

عبور کرده ام

خیابان نسلها و دستها

بی ابتداو انتهای دنیا

دنیایی که از تصور تخیلم  فراتر بود

3

هرچند آوازهایم مانده اند

کوچک

بسان منقار قناریها

اندک

iبسان التجاء وزقها و تالابها

عاشقانه!

 بسان نی لبک چوپانی

که مجنون صحرا بود

لذت بخش

بسان  آسمان آبی کاشان

در  یک فروردین بی همتا

اما تو آوازهایم را در جایی پنهان کن

شاید روزی دوباره برگردم

کاشان قریه مشهد اردهال فروردین ع-بهار1390

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)