حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

تقدیم به همه دوستان بزرگوارم در لشکر 84 خرم آباد به پاس آن همه جانفشانیها! 


دیشب شب گشتی ما بود

با همره هان جوانم

هشت  سرباز

دو گروهبان

وافسری که من بودم

مسیرکوهپایه های دشت مهران است

فرمانده گردان راهنما یی های لازم را گفت

برخواستیم با دوستان خداحافظی هم کردیم

افسر پیر ترابری گردان

باز تکرار کرد تو نمی رفتی

ومن چرا نمی رفتم؟!

خون من که رنگینتر نیست

و باز تاکید کردم

این فرصت بی نظیری ست

نباید از دست داد جناب سروان !

مگر من چند بار دیگر این موقعیت را خواهم داشت

عبور از رودخانه شور شیرین

ارتفاعات بادام سفید

چشم اندازهای بی نظیر

بالاتر از همه اینها

علت حضور همه ما اینجا

دفاع از وطنم

سرزمینم

دم دمای غروب بود

که آماده حرکت شدیم

با احتیاط لازم

تعدادی به خط

تعدادی  اریب

شب تاریک و بیم موج  و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

شب زمستانی سردی بود

باران هم می بارید

بعد از طی مسافتی

وعبور از تپه ماهورها

 و پیچ و خم ها

دهلیزی تاریکتر از هر جای  کوهستان نمایان شد

راه بلد سرباز ایلامی

گفت این یک غار است

بچه ها خسته بودند

با احتیاط اول من وارد غار می شوم

کبریت را روشن کردم

دوچشم درخشان از دور پیدا شد

سرباز همراهم گفت باید روباهی باشد با توله  هایش

ومن نفسی به آرامی کشیدم

برای ساعتی در غار به نوبت استراحت کردیم

زیر چشمان مضطرب روبا

عجله داشتیم

زمان کوتاه بود

باید می رفتیم

تا نرسیده به مقر دشمن

هوا هم آنقدر آشفته بود

که صدای سنگین پای ما گم می شد

حالا ما یازده نفر در قلب دشمن بودیم

و ادوات را رصد کردیم

گروهبان با اعتماد بنفس گفت

بروم سیگاری از سنگر آنها بیاورم؟!

لازم نبود

باید بر می گشتیم

از همین مسیری که آمده بودیم

و عبور از تپه ماهورهای بسیار

که هر جوینده ای را گیج و منگ می کرد

ما که جای خود داشتیم

ساعتها طی طریق

در آن وضعیت های دشوار

بعد گم شدن سه سرباز

در تاریکی مطلق شب

حالا ما هشت نفریم

یعنی که سه نفر کم داریم

خسته از گشت شبانه

تا پیش از دمیدن آفتاب باید برگردیم

گزارش می دهیم سه نفر ناپدید شده اند

هزاران تصویر زشت و زیبا در ذهنم

در آمد و شد بودند

دم دمای صبح ما هشت نفر مثل لاشه ای

در حاشیه مقر گردان ولو می شویم

با هزاران پرسش بی پاسخ

ما که تا نیمه راه در کنار هم بودیم

اگر هم فاصله ای ست

فقط تپه ای یا دره ای را باید دوره می کردیم

فکر بد نباید کرد

این بارگردان با گروههای متعدد گشتی

به کوه و دشت می زند

برای یافتن سربازان گمشده

سه گروه از سه سمت

راهی  مسیرهای شور شیرین ..کانی سخت..بادام سفید

از دمدمای غروب

تا گرگ ومیش بامداد

سه روز است که هیچ اثری نمی بینیم

درآخرین بامداد

ناله های روباهی

مرا متوجه نقطه سیاهی کرد

اینجا همان غاری ست که مدتی استراحت کردیم

و بعد چشمان درخشان روباه در ته غار

حالا اما روباه بیرون غار بود

در پی گمشدگانش

توله روباها

من با سراسیمه گی وارد غار می شوم

در دهانه غار سه گم شده ما

بسختی نفس می کشیدند

گرسنه و تشنه

نه خواب بودند و نه بیدار

در این لحظات فقط گریه پاسخ می دهد

من دوستانم را به آغوش می کشم

بی هیچ پرسشی

از غار که خارج شدیم

نوبت روباه خوش یمن بود

که خود را به توله ها برساند

جبهه مهران سال 1366 (علی ربیعی )ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۲۸
علی ربیعی(ع-بهار)

عصاره خورشید
اشک آغاز تهی دستی من است
لبخند سوگند وفاداری تو
از در که درآیی
به پابوسی تو سرافشانم
که چشمانت عصاره خورشید است
     ماهشهر زمستان 95 ع-بهار

...دوچرخه سواری

یادگیری دوچرخه سواری در ابتدا سخت است چندین و چند بار می افتی و زخمی می شوی واحیانا اگر دوچرخه قدیمی باشد پایت لای زنجیر چرخ گیر می کند و آنگاه فریادت به هفت آسمان می رسد ....تجربه های مدام افتادن و بر خاستن از دوچرخه در حالی که هنوز خیلی کوچک هستی بارها و بارها تکرار می شود تا به نتیجه برسی یا نرسی به همین علت  من همیشه فکر می کنم  همه زندگی  مثل یادگیری دوچرخه سواری ست که بعضی ها در تمام عمر آنرا یاد نمی گیرند در حالی که همه این ماجرا برمیگردد به یک تعادل حداقلی بر روی ترک دوچرخه که چون این تعادل برقرار شد آسان می شود یعنی به عبارتی زندگی همه خود به نوعی سوار شدن شدن بر دوچرخه است که اگر یاد گرفتی به تعادل برسی آسان می شود و اگر این تعادل را یاد نگرفتی هیچ وقت یاد نمی گیری چگونه زندگی کنی هرچند دانستن آن هم زیاد لطفی نداشت.....ماهشهر از دفتر های گذشته ع-بهار

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۵
علی ربیعی(ع-بهار)

چه لذت بی حاصلی ست بی تو!

  شکوفه یاس

میر نوروزی

بوی خوش آویشن کوهی

خاک مقرب درباد

این همه زندگی

که پنهانی با نسیم عشق ورزی کردند

وجنوبم !

جنوب ملال آور آهن ونفت

 جغرافیای شکننده ای ست

که مطیع بود

 مثل بره سربراه عیسی

به خاطر دارم آن همه وجد را

تالابها و سرودخوانی موزون غوکها

مزارع و دلسپاری شهلای مرغابی ها

صحرا وتن آسانی مجنون جوانه ها

آسمان وآشفته گی بی شمار ستاره ها

حکایتی بود این دوستت دارم

 دیوانه وار چون دل مجنونم

بگذار بگویم یادی ازشرم چشمانت

 تنها جانپناهم بود

پاییز1380ماهشهر علی ربیعی (ع-بهار)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۵
علی ربیعی(ع-بهار)