حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

 

اعترافات تولستوی
در این آشفته بازار ناشی از کرونا و فرو ریختن این همه آداب پوچ و بی معنی در فرهنگ بشری که چون حصاری آدمی را در میان خود گرفته است و دیدن و شنیدن آن همه وقایع غمناک و تراژیک که زندگی را برای آدمی قله کوهی کرده است که سزیف وار باید تخته سنگی را بر بالای آن برده و هی این عمل واهی را تکرار کند این فکر به ذهنم متبادر می شود که راستی اصل زندگی چیست و کجاست و دلیل موجه ما برای این همه زندگی از برای چیست ؟که با حب و بغضی از سر تعصب و خامی بر سر دستمالی ناچیز که این چند روزه حیات است ،قیصریه ای را به آتش می کشیم ؟تولستوی در کتاب اعترافات می نویسد زندگی چیزی جز یک فریب بزرگ و در نهایت نابودی مطلق نیست.
اصلا و ابدا برای چه باید به آب و آتش زد و زندگی کرد ؟براستی   اندکی فقط اندکی به فکر ناقص هر کدام از ما از شاه تا گدا آمده است که  آیا می توانیم برای زندگی اصولی قائل باشیم و یا در پی معنایی عمیق به کشف و مکاشفه ای از سر معرفت برسیم؟اینها پرسش های ساده و بی جواب است که هر آن آزارم می دهند و اما این که قابل تحمل است، نه چون هملت ترس از دنیای آن سوی مرگ بلکه نوعی بزدلی و پوست کلفتی علیرغم اشراف به این پوچی و دریغ محض باز وادار می کند که دستی از سر استیصال بر سر این چند روزه زندگی نکبت بار بکشیم.

باری من بین اعترافات تولستوی و هملت شکپیر و هرج و مرج گویی خویش سرگردانم.

تولستوی در کتاب اعترافات! خویش می نویسد اعترافات دینی هیچ ارتباطی با زندگی اصلی انسانها ندارند دقت که می کنی هر آدمی  دقیقا زندگی شخصی را جدا از آموزه های دینی پیش می برد.
به عبارتی از نگاه تولستوی در ابتدای اندیشه فلسفی به جهان او دین و زندگی را دو پدیده کاملا مجزا می داند که هر کدام راه خود را می روند.
او در جایی از کتاب اشاره می کند آنجا که فکر می کنیم ایمانی هست جز فضایی خالی و تهی چیزی نیست و سپس ادامه می دهد مثل یک مومن مسیحی کلماتی را تکرار می کنیم ،صلیبی می کشیم و آنگاه در برابر پدر مقدس تعظیم می کنیم ،اینها که انجام میدهیم همه اعمالی مطلقا بی معنا هستند.و در آخر تولستوی بدنبال معنای زندگی ،ایمان به بهتر شدن را تنها راه درست زیستن در زندگی انسان می داند
وی در بخشی از کتاب اعترافات اشاره ای به افسانه ای شرقی می کند و آن را  به زندگی بشر ربط می دهد. طبق این افسانه انسان در حال فرار است از دست درنده ای وحشی اما به درون چاهی سقوط می کند که در انتهای چاه اژدهایی در انتظار بلعیدن اوست. حال انسان نه جرئت بیرون امدن را دارد نه جرئت رها کردن  خود را در دهان اژدها. پس به ناچار به شاخه های اطراف چاه پناه می برد که موش ها در حال جویدن تارها هستند.اما چنگ می زند و خود را معلق در چاه تعلقات نگه می دارد هر دو سوی این راه تباهی ست و انسان نیز این را خوب می داند ولی در همین خیال متوجه چکیدن قطرات عسل از روی شاخه می شود و با تقلا زبانش را برای لیسیدن به عسل می رساند. شاید همه زندگی همین چند قطره عسل باشد که شیرینی معلق بودن مابین دو مرگ را توجیه می کند ...و نتیجه می گیرد که آیا در زندگی معنایی هست یا همه رنج ها و تلاش ها بی معناست و با مرگ به آخر می رسد

منتقدین ادبیات داستانی تولستوی را پیامبر داستان نویسی می نامند .
او  جمله ای دارد بدین مضمون که تعریف جامعی از خواستگاه و شاید هم پرت شدگی آدمی ست "همه می خواهند بشریت را تغییر دهند اما هیچ کس به تغییر دادن خویش نمی اندیشد " .
فکر کنم این جمله شامل همه تاریخ بشریت از آدم تا اکنون می گردد که هرکه آمد خواست دنیا را عوض کند بی آنکه در فکر عوض کردن خود باشد عوضی!
به عبارتی تا آدمی نداند که چقدر عوضی ست پی به راه چاره عبور از بحران نخواهد برد.
ماهشهر از دفتر یادداشتها ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سخت جانی من!
دیروز تو یه هوای ابری و بارونی دم دمای مشق سحر از ماهشهر حرکت کردم و غروبی به تهران رسیدم ...از ماهشهر تا تهران آنچنان مسیر خلوت بود که میشد شماره خود روهای بین راهی را بخاطر سپرد و تازه نوع خودرو را مشخص کرد و من نیز در این مسیر هزار کیلو متری ماهشهر تا تهران آنقدر سرگرم شماره ها و نوع خودروها بودم که  باد و باران و بوران و اندکی برف سبک  بین اراک و بروجرد  را پاک فراموش کردم .توی راه هم که با وضعیت کرونایی ایجاد شده مجال ایستادن و نفسی تازه کردن نبود یه تیکه نون ساندویچی می گذاشتم توی دهان نرسیده به حلق و بالای ان یه قلوپ از شیشه آب معدنی که تازه کلی بوی الکل گرفته بود آب می نوشیدم و البته مسیر خلوت یه حسنی داشت که مثل هر ساله از تصادفات خبری نبود .بعد از اراک هم تصمیم گرفتم از سلفچگان بزنم به سمت ساوه که بوی قم به مشامم نرسد هر چند مسیر اندکی دورتر می شد و خلاصه چشم باز کردم دیدم تهران  میدان آزادی هستم و باران هم شلاقی می بارد لذا ایستادم و زیر باران بهاری برج آزادی خسته از گردش ناملایم روزگار را تماشا کردم و بر عمر رفته  خویش کلی هم  خندیدم که ...شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
تهران  اول فرودین  ۹۹ ع-بهار

سروده هموطن
کاش میشد مثل هر سال
بهار را صدا بزنیم
نوروز را ستایش کنیم
سفره هفت سین را
ماهی تنگ بلور را
بوی خوش مردم وطن را
در حوالی میدان آزادی
دلم می خواهد
مثل غازهای سرخوش
در غروبی ملایم و ابری
بی رعب از تیر و تفنگ
به شمال بروم
یا در شالیزارها بیتوته کنم
چقدر دلم برای دستانت
چقدر دلم برای بوسه هایت
تنگ شده است هموطن
ماهشهر ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۲
علی ربیعی(ع-بهار)