حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

یادگار

یادمان باشد
زمانی که می رویم
در کنار شعر ها
اگر سرودیم و
ترانه های عاشقانه
اگر خواندیم
رویاهای مان را جا بگذاریم
رویاها تنها یادگار آدمند
که می مانند
همه روزی می آیند و می روند
ماهشهر ع-ر

 

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من!
امروز ۱۵ دی ماه ۱۴۰۰ بود بعد از چند روز بارش مدام باران آسمان عجیب شفاف و زلال شده است .در جنوبی که ما هستیم آسمان زمستان قشنگی خاصی دارد بخصوص بعد از باران و گرفتن آن همه گرد و غبار از آسمان .
من بعد از مدتها مدتها صاف و پوست کنده عینهو هلویی پوست کنده تو را سمت غربی آسمان پیدا می کنم که داری به زیبایی جنوب بعد از باران لبخند می زنی و از سویی می خواهی که در این شادی تو شریک شوم و من همچنان دلگیر از بی وفایی زمانه  می خواهم که گریه ای ساز کنم اما دلم نمی آید عیش تو را در این شب آرام بعد از باران خراب کنم می گویم حس می کنم صدای ناله های مرا از دل سینه پر دردم می شنوی و می گویی آری و من همواره با تو همراهم و همدردم  نگاه نکن به زلالی و زیبایی امشب من... که من نیز چون تو دلی پر خون دارم اما نمی خواهم اشک هایت را ببینم یا اندوهت را لمس کنم میدانم تو در دنیایی زندگی کرده ای که همیشه احساسی در غربت دارد و مثل همان مثل معروف بوده ای که نه در غربت  دلم شاد و نه رویی در وطن دارم زیرا در زمانه ای که ساز ناکوک افکار و رفتارهای تمامیت خواهانه و استبداد در رای و رفتار جایی برای اندیشه آزادی و سعادت بشری نمی گذارد و دروغگویان جاعل و مدعی در هر سوی مستمع و صاحب سخن مست و بی باک ایستاده اند.
و از دوام و بقای روزگار بر بقایشان هرگونه که میلشان بخواهد می گویند و می نویسند و گوش می سپارند و خاطره تعریف می کنند و البته در این میان گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچه البته بجایی نرسد فریاد است که جایی برای شفافیت اندیشه های روشن نیست و نگو چرا تو در آخر همش می زنی به صحرای کربلا آخه مگر غیر از صحرای کربلاجایی برای ناله هست!
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۴۹
علی ربیعی(ع-بهار)

 

بی واهمه از طالبان

کاش همه کلمات
بی واهمه از طالبان
تکرار  دوستت دارم بودند
ترانه  شادی
نسیم  آزادی
و من دستانم به آن همه ستاره می رسید
تا بر دامن چیندار معشوقم بدوزم
ستاره ها را
حتی اگر چاره ای نبود زندگی را
مگر خاموشی ناگزیر
ماهشهر ع-ر

میخ و سنگ!
امروز ۹ دی ماه ۱۴۰۰ بود داشتم به این گفته ماکیاولی فکر می کردم که نهاد بشر فراموش کار است و هنگامیکه که دریا آرام است طوفان را از یاد می برد .
در حالی که این جمله نغز را بعد از طوفان زندگیم مرور می کنم سرم را بلند می کنم شاید در این غروب ابری و بارانی ببینمت اما اندکی بعد از حرکات ناشیانه خودم خنده ام می گیرد می گوید مرد حسابی مثل اینکه سراسر آسمان را ابر سیاه گرفته تو دنبال رفیقت می گردی این چند مدت کجا بودی که یه سری به آسمان بلند کنی می گویم خودت می دانی که چقدر مشغول و گرفتار بودم و روح و روانم مثل همیشه این روزا آزرده تا اینکه حالا هم که آمده ام سر صحبت را با تو بیاغازم آسمان ابری همراهی نمی کند اما بگذار ابری باشد و باران ببارد دیدارت  را می گذارم به شاید وقتی دیگر و بعد گفتم برگردم برم خونه نمی شه در این باد و باران پیاده روی کرد اما شادابی گل و گیاه در این شب زمستانی ماه دی لذت خود را دارد و زمان بی وقوف من و تو به راهش ادامه می دهد و من باید بپذیرم فراموشی و خاموشی را که به تعبیر ماکیاول جامعه شناس سیاسی قرن ۱۶ ایتالیا از صفات آدمی ست و باید تحمل این چند روزه عمر را داشته باشم. البته همچنان باور دارم نرود میخ آهنین در سنگ ،که در این میان میخ و آهنش هر کس می تواند باشد اما کاش روزی روزگاری بیاید که میخ آهنین در سنگ هم فرو رود آنوقت کلی از مشکلات بشر بی واهمه از امر و زید حل شود.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۷:۱۰
علی ربیعی(ع-بهار)

ابتدای سحر است
خواب پنجره را کنار می زنم
دارند به آخر می رسند مهتاب و ستاره
فردا روز دیگری ست
ای صبح دلنشین
به لبخندی میهمانم کن
من که از سال و ماه شادی گذشته ام
تهران ع-بهار

گاهی فکر می کنم زیبایی زندگی به علت  این همه زشتی ست که پیرامون ما را غیر قابل تحمل کرده است! چنانکه در شور هستی نیستی ست که علاج هر دردی ست و تو را در خلسه ای فراگیر و دور از ذهن می برد و زمان و مکان و هرچه در او هست فراموش می شود و به تعبیر فروغ تو را لذتی شفاف فرا می گیرد گفت چه تعابیر زیبایی از نبود هستی می سازی گفتم بر خلاف آنچه می گویند دردی ست که علاج ندارد باید بگویند علاج هر دردی ست و خیام در همه رباعیات پر مغزش اشاره به همین آرامش ابدی دارد زیرا دنیای آدمی پیش از آنکه واقعی باشد دن کیشوت وار است حتی در حد تصور دانشمندی که قرار است کشتی نوحی را از روی زمین پر از جک و جونور کند و با خود به کره مریخ ببرد و جهانی از نو بسازد .
گفت براستی هستی شما در همه حال حکایت همان قهرمان کتاب سروانتس است که اولین رمان مدرن را با خلق شخصیتی به نام دن کیشوت خلق کرد که نماد عصر پایان پهلوانی و شوالیه گری در اروپا بود .زیرا  دن کیشوت بعد از مرگ پهلوانان تازه به سرش می زند که این عصر طلایی را باز آفرینی کند پس زره ای به تن کرده و غلامی یا مهتری چون خود خل و چل یافته و راهی سفر دور و دراز می شود مهتر یعنی سانچو پانزا سوار بر خری لنگ و دن کیشوت بر اسبی مردنی با شمشیری زنگ زده به جنگ دیو های پنهان در آسیاب های بادی میرود و در عین حال گوشه چشمی نیز به معشوقه های بین راهی دارد که چون افعی زهر در نیش و نیام دارند اما زهر معشوق نیز بسان افعی نه از راه کین است بلکه سزای طبیعتش این است اما غرض از این طول و تفسیر و شرحی کوتاه بر این کتاب ارجمند که از جوانی در کتابخانه داشتم و بارها خواندم حکایت طناز و سراسر جهل آدمی از این هستی فراخ و بی همه چیز است که به آنی دروازه نیستی را بر رویت می گشاید و تو هنوز در وصف ابتدای آن مانده ای.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۰ ، ۱۴:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)