حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

سروده عشق
شب پره ها از خواب روزانه برخاستند
تا هجران مرا بنویسد
کاری هم برایم نمانده است
مگر ذره ای عشق
در دلم
جانم
که  به یغما می رود آن هم
ماهشهر ع-بهار

 

فروزنده ناهید و مهر
اینجا نشسته ام و چه بیجا نشسته ام ،خارم که به دامن صحرا نشسته ام هنوز چشم انداز آفتاب در غروب ۹ امرداد ماه ۱۴۰۰ پیداست که ستاره شمالی یا صحیح تر بگویم شمال غربی  از همان قله دور دست آسمان‌ چشم نوازی می کند و مثل دلداده ای در این وانفسای تنهایی و عسرت به من امید می‌دهد که ای بابا چه خبر است پدر جان فردایی هم هست گیرم برای من و تو نباشد اما  برای این همه نبات و جماد زیر این لاجورد کبود که هست می گویم من با همه جمله تو موافقم فقط آنجا که از من می خواهی این چند صبا را میهمان تو و این دنیا باشم لطف بفرما و صرفنظر کن خودت بهتر می دانی دنیا در بهترین شرایط مالی نبود ، حالا که واقعا نیست می گوید نه اشتباه می کنی این تصورات تو عین خودخواهی ست و فکر می کنی این فرش قرمز که از زیر پای تو کشیدن فقط اختصاصی تو است نه اینطور نیست من با این همه عظمت این بالای سر تو به یک لحظه بعدم امید ندارم تو که ذره ای از یک الکترون یعنی همان کوارتز هم نیستی می گویم تسلیمم اما هر کسی را جوری چیدن که هنگامه فرو ریختن با دیگری تفاوت دارد و همین هم از خواص ماده است به جاندار و بی جانش کاری ندارم.

می گوید حالا بحث فیزیک و کوانتم را بگذار و بیا به درد دل هم گوش کنیم.
می گویم بسیار خوب ناهید من و بالاتر ونوس شب های تارم می گوید انگار سرون پیری عاشق شدی می گم نه عزیز دلم دارم ادای عشاق سینه چاک را درمیارم که هر لحظه به یه اسمی صدات می کردند و همه هم چقدر بهت میاد اما من از همه اسم ها همان زهره را بیشتر می پسندم .زیرا مثل یه کت و شلوار انگار به قد و قواره خودت دوختن می گه کت و شلوار چیه مثل اینکه من در عالم سیاره ها خانم باید باشم می گویم ببخشید منظورم کت و دامن بود و اما در خصوص نشانی  ناهید و ونوس هم بد نیست می گوید آرام ، آرام ، چه خبر شده داری یه مقدار انحراف می زنی می گویم یعنی اسامی تو هم مثل ادوات موسیقی نمایش شان از صدا و سیما حرام است. می گوید مگر نمی دانی این دنیا کلا به دو قسمت تقسیم می شه  حرام و حلال و من که زهره باشم کلا تو بخش حرامش هستم یه خورده فاصله بگیر نجس نشی میگم زهره  جان بحث های شرعی زمینی تا آنجا هم رسیده می گه چی فکر کردی از خورشید هم گذشته که اونم تو منطقه ممنوعه جا می گیره خودتونی بگم از حرامیاست!
اما از همه اینها که بگذریم این چند روز هوا برگشته و خنک تر شده و آسمان باز هم شفافتر و ستاره شمالی من یعنی زهره نازنین آنچنان نزدیک است  که قصد می کنم او را به آغوش کشم و او هم کم نمی آورد و  یه هو برمی‌گردد به سمتم و می گوید آرام چه خبر است توهم هول برت داشته فاصله ما تا چائیکه نشسته ای یعنی بلوار پشت دیوار سپاه در نزدیک ترین حالت  همش ۴۲ میلیون کیلومتر است و تازه قلب من از آتش است زیرا من نزدیکترین سیاره به خورشیدم می گویم این را می دانم ده بار گفتی هی من نزدیک ترین سیاره به خورشیدم خوب باش می گوید چرا ناراحت شدی من فقط می خواستم وضعیت جغرافیایی یم را در این عالم توضیح بدم والا من هم با این بزرگی پشیزی نیستم گفتم آخی ناراحت شدی گفت نه بابا مگه میشه کسی از دست تو ناراحت بشه تو خودت بار غمی من فقط قصد تسلی خاطرت را دارم...می گم خوب برا امشب بسه زیاد حرف زدیم بزار کمی هم پیاده روی کنم و به چهره زیبایت بنگرم و یادی کنم از آن روزی که زهره بودی یار من! هر چند گاهی ناهید صدات می کنند و یه ردیف بالاترا بهت می گن ونوس  که هر سه  قشنگ است مثل خودت راستی یادم رفت بگم  فردوسی در آغاز سرایش شاهنامه اشاره مستقیم دارد به فروزنده گی تو، الهی که تا ابد زنده باشی عزیز دلم !
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده و رهنمای
خداوندِ کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ماهشهر ع-بهار

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۸
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده خواب تو
بامدادی خوابت را دیدم فرزندم
و حالا هم غروب زیبایی ست
 فقط نمی دانم صدای جویبار را
چگونه بنویسم
تا تو برخیزی
و چون هزاران قاصدک خوشبخت
برقص آیی
خسته ام از گفتگوی های بی حاصل
ظلمت شب
عزلت تن
خراش مدام ذهن
از این همه مرافعه و مزاحمت
شمشیر از رو
که در سیاست جاری ست
من عاشقم
و هر جای زمین را
که انسانی ست!
مثل چشمانت دوست دارم فرزندم!
ماهشهر ع-بهار

زهره و ناهید و ونوس!
آه با این هوای دم و شرجی و عینک مه گرفته من در این دوشنبه ۱۱ امرداد ماه ۱۴۰۰ خورشیدی  ستاره ناهید هم چند شقه شده البته از پشت شیشه عینک من.
راست  و دروغش را هم به عهده عینک ته استکانی می گذارم اما در هر حال به تعبیر بزرگی تو را آنچنان نمی بینم که تو هستی بلکه هر چه به چشم آید از نگاه من است یا تو آنچنان خوش بر و رویی که در نظر نگنجد!
خلاصه ستاره شمالی در این غروب دم کرده و عصبانی از گرمای هوا ،همین طور هاج و واج دارد  مرا مثل علف می چرد و من خود دانم که دست زمانه هر کاری نکند  مرا به تحلیل می برد این حرفها را با درونیات خودم می زنم اما مثل اینکه زهره می فهمد مکنونات قلبی مرا و با صدای بلند تشری می زند که هی مردک باز که خودت را لوس کردی فکر می کنی عقل کل هستی و اول و آخر دنیایی بابا جان جماد و نبات همه در معرض هستی و نیستی هستند و تو نیز نه اول ماجرایی و نه آخر .
می گوید یکی از هم زمینی های خودتان که عاقبت جام شوکران را سرکشید...
می گویم سقراط

می گوید آفرین خوب شناختی می گویم اینکه مال حالا نیست حداقل ۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است.
می گوید من با این تاریخ های من در آوردی شما کاری ندارد با توجه به فاصله چهل و دومیلیون کیلومتری من و شما من همین تازه دیدم که در دادگاه آتن جام شوکران را سرکشید هر چه هم شاگردانش از افلاطون تا ارسطو اصرار کردند  لطفا کوتاه بیا چون انسان صادق و حقیقت پرستی بود از عقیده اش دست نکشید که نکشید و قصدم این است که بگویم سقراط که تو به ایشان خیلی ارادت داری در آخرین لحظه سر کشیدن جام شوکران روی به حاضرین در دادگاه کرد و گفت چرا از مرگ بگریزم هنگامیکه من هستم مرگ نیست و زمانی که مرگ آمد من نیستم گفتم ناهید جان من یکی تسلیمم اما بگذار به حال خودم باشم میدانی دیروز هم گفتم هر کسی ساختاری دارد از تن و روان اختصاصی خویش بعضی کوهی را جابجا می کنند و فرو نمی ریزند و کسانی چون برگی خشک بر درختی بی بر با نسیمی فرو می ریزند قرار نیست همه مثل هم باشند همین تفاوت ها در اختیار و اجبار است که زندگی را قابل تحمل می کند می گوید من که درست گفتم اما شما هم درست می فرمایی می گویم قربونت برم  دراین وانفسای بی‌کسی تنها همدم و مونس لحظاتم تو هستی ناهید جان....می گوید تو که از زهره بیشتر خوشت می آمد می گویم از ناهید هم چند تایی خاطرات شیرین دارم خواننده شهیر با ترانه غمناک غروب کوهستان که چند نسلی با آن خاطره دارن نمی دانم شنیدی یا نه همین اخیرا از دنیا رفت گفت هنوز مراسمش را ندیدم طول می کشه تا برسه به اینجا گفتم به عمر من قد نمی ده  تازه مرا به ایام جوانی هم بردی ستاره شمالی عزیز !.
آن روزها مشهد و سمنان بود و یه ونوس که خطاط و نقاش و خواننده محفلی بنامی بود و البته  خیلی دوست داشتنی مخصوصا با آن چشمان آبی و موهای زرد و طلایی می گفت همه این هنرها را در محفل پدرش آموخته است یه مدت هم عاشق هم شدیم اما نشد که بشه حتما حالا اگر باشه  مثل من پیر شده  زیرا همه مثل تو نیستند که همواره جوانی کنند گفت ای بابا پیری ستاره و آدم نداره شامل حال هر جماد و نباتی می شود!
ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)