حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

سروده خورشید فردا

امروز اول مهر 1400 است

پاییز با انارهای ترکیده اش رسیده است
برخیزم و در این سر شب
به آواز باد گوش بسپارم
عکسی بگیرم
از عبور بی آزار سوسکها
غوغای شبپره ها

خواب غوکها
هر چند خسته ام خسته!
دل مجنونم
مثل شرم برگها
 سراسیمه باد خزان شده است
این روزها برای من تفاوتی ندارند هر روز!
اما بهر حال خورشید
فردا هم طلوع می‌کند
ماهشهر ع-بهار

چشم تر و نخل بارور!
هیچ اندیشه ز خورشید قیامت نکند
هر که از داغ عزیزی جگرش سوخته است
امروز اول مهر ۱۴۰۰ پنج شنبه هم بود و براستی دلگیر و سالی که نکوست از بهارش پیداست اول مهر این سالها علاوه بر فقر اجتماعی شادی حضور در مدرسه،کرونا را هم به آن اضافه کن ببین داخلش چی در میاد.
حالا مهر آن همه سال را از مدرسه و دانشگاه خودم تا فرزندانم مرور می کنم و نغمه خوانی باد را در پاییز که از لای شاخه ها می گذشت و من گاهی منتظرت بودم که بیایی و گاهی منتظرم بودی که بیایم و الان از هر دو فعل خالی خالی هستم و هر چه هست از روبان های قرمز تا پرواز کاکلی ها بوی رفتن می دهد آن هم رفتنی که در پی آن من نمی خواهم آمدنی باشد ستاره بخت من با چهره ای بر افروخته می خواهد فریاد بزند اما هر چه تلاش کرد صدایی بر نخواست می گویم قبول دارم خیلی عصبانی هستی از این مردابی که برای خود ساخته ام اما تو هم اگر در آیینه سرنوشتت بنگری حالی بهتر از من نداری زیرا از قدیم می گویند بگو کیستی تا بگویم دوستت کیست .می گوید از هر چه بگذریم اما چقدر حرف برای گفتن داری و چقدر حرفهای نگفته.
میدانی  دوستت دارم که این طور ساده دارم باهات گفتگو می کنم   و الا من امروز بی حوصله ترین نبات روی زمینم می گوید چرا نبات می گویم از حالت آدمی خلاص شده ام و اینکه روبرویت ایستاده عنصری از عناصر بی خاصیت روی زمین بیش نیست می گوید شکسته نفسی می فرمایی اگر یکی روی زمین را مثلا قبول داشته باشم اون یکی تو هستی و نمی دانی که من با این همه فاصله و بزرگی و عظمت تا حالا هیچکس را مثل تو با آغوش باز تحویل نگرفتم زیرا احساس می کنم یکی چون من هستی با این فرق که من از خورشید برون گر گرفته ام و تو از خورشید درون و هر موجود زنده ای
نسوزد تا که دل چشمی به عالم تَر نمی گردد
نگرید تا که ابری نخل بار آور نمی گردد '....
می گویم چشمم تر شد و نخلم بارور نشد.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۴:۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده در جستجو

نمی دانم شاید آتشزنه رویاها

جایی دنج

سوار براسب خیال

از کهکشانی به کهکشانی رود

و  آدمی  در نقش  عاشقی سرگردان

در جستجوی خود

به خدا رسد

من در این سفر

  آرزو دارم ببینمت فرزندم!

ماهشهر ع-بهار

دنیا دورت بگردد!
  عادتهایم را از لباس تن تا گفتگو با غریبه و دوست وارسی کردم در آیینه خیالم زیر و رو شدم .امروز ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ از
اون بالا که چشمک می زدی  شک ندارم که همه کنجکاوهایم  هایم را دیدی و مهر سکوت بر لب نهادی. گفتی  بگذار این آقا کارش را بکند .یه هو  عصبانی شدی و گفتی مرد حسابی چت شده داری بالا و پایین می نویسی انگار کلمات را گم کرده ای گفتم دقیقا نه تنها کلمات که حادثه ها علیرغم بزرگی شان از ذهنم می گریزند.
و نمی توانم به یاد بیاورم جمله را باید چگونه به آخر برسانم یعنی از فاعل تا فعل گویی دریایی فاصله است و سخت مشکل می شود که این دو را با هم جمع کنم .ستاره می گوید می دانی چیه تو از همان اول ظرفیت این دنیا را نداشتی و تحملت برای هر چه که دم دستی ست کم بود و تصورت این بود که  دنیا دورت بگرده در حالی که اصلا انتظار نداشتی در شرایطی قرار بگیری که تو دور دنیا بگردی و سرت گیج برود و عنقریب است که به زمین سرد بیفتی و راست نشی.
در حالی که همین جا روی صندلی پشت دیوار سپاه نشسته ای و تازه شهریور لطف کرده و باد خنکی به صورتت می زند .آره دادش طاقتت را تا هستی افزایش بده زیرا کاری از تو ساخته نیست مگر تسلیم محض . نه بدبختی مفهوم ابدی ست و نه خوشبختی سفره هفت رنگش را پهن کرده .مگه خودت نخوندی که همه بزرگان دانش در ابتدای مکان و زمان و حرکت مانده اند و هر کس با ذهنیات خود از این مفاهیم ابتدایی برای مردم عادی کلی توی سر و کله هم می زنند و در آخر دست از پا درازتر دنیا را می گذارند و می‌روند به نا کجایی که دیگران رفتند .می‌دانم از این حرفهای تکراری خسته ای اما همه حرفها در کتاب‌ها از جامع الحکایات تا تهافت الفلاسفه حرفهای تکراری و بیهوده است زیرا که سر و ته قضیه به این سادگی به هم جور در نمی آیند بیا و ول کن امر و زید دنیا را و تا زنده هستی زندگی کن می گویم میدانی چیه دلم لک زده برای نوشتن یک جمله شاعرانه می گوید خوب بنویس می گویم احوال دلم یاری نمی کند.  میدونی چیه شانس ندارم می گوید شانس چیه می گویم اتفاقا همه زیر و بم زندگی به همین یه انگشت شانس بند هست و یه قائده آمریکایی می گه همه اصول زندگی دوازده تا ست شما اگر یازده اصل را با موفقیت طی کنی اما شانس مناسب نداشته باشی بی آنکه به هدف برسی سرت به سنگ می خورد!
ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۰ ، ۰۰:۳۸
علی ربیعی(ع-بهار)