حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

طفلی به نام شادی
دیریست گم شده ست
با چشم های روشن براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هر کس ازو نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس  سوی دگر خزر
محمد رضا شفیعی کدکنی به انتخاب ماهشهر ع-ر

همداستان غم و شادی من
به حرف آمدی و من سکوت کردم با لبخندی بر لب و رنجی در جان . گفتم درست است در این نهم آبان ماه ۱۴۰۰ بعد از کلی خون دل و تسلیم در مقابل تقدیر به آرامش رسیده ام و دارم تماشایت می کنم که انگار از همه جماد و نبات به من نزدیکتر هستی و بی تابی یم را تاب می آوری و برایم قصه ها از آن همه سرگذشت های رفته مرور می کنی بودن یا نبودن را از هملت بهتر بلدی و با هستی و نیستی نرد عشق میبازی .
زمانه را با پستی و بلندی هایش خوب می شناسی و به من تذکر می‌دهی بعد از این با خاطراتت زندگی کن و دنبال دلیل برای دنیا و دور و حوالی خود نباش دنیا همین است و غیر این نیست و بدان که با این همه حادثه که بر تو و دیگران رفت همان بی دلیلش درست است و کاشکی را بگذار برود و ویران شود که اگر اجازه دادی تنابی بر گردنت بندازد آنگاه کمترین اراده را از دست می‌دهی و هر دم افسوس گذشته را با کاشکی و یک علامت تعجب می خوری. که اصلا مقرون به صرفه نیست اینها را که می گویم مربوط به میلیونها سال عمر است که من تجربه کردم  و دیدم که می گم به ۴۲ میلیون فاصله فکر نکن من تنها کنارت نیستم بلکه در قلبت خانه دارم و میزان الحراره روحت را اندازه می گیرم و هر آن هم نفست می شوم تا بدانی که این منم که می مانم و تویی که می‌روی و بعدها با صدها چون تو هم قصه و هم داستان غم و شادی هایشان می گردم .
و دیگر اینکه سیاست و قدرت را ول کن دست همان سیاست مداران و قدرت مندان باشد عاید تو همین بس که آزاده باشی گفتم شاید تو درست بگی اما من نمی دانم هر چند عمرم در آرزوی صلح و آزادی و ارادت به نیکی گذشت.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۰ ، ۲۲:۱۸
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده در آسمان
چون بادکنکی رهایم و
  ازدحام ابرهای خزانی را
بسلامتی زمین گرامی میدارم
مثل این همه مسافر
کاش می توانستم به قدر وسعم ذهنی داشتم
که اندازه رویای آدمی را اندازه بگیرد
هر چند سینه ام
مالامال از درد است
در هواپیما ۶ آبان ۱۴۰۰ ع-ر

از یه حس خوب تا فرودگاه
امروز یکشنبه یازدهم مهر ماه ۱۴۰۰ بود یه روز بعد از جشن مهرگان از جشن های ملی ایرانیان که به نحوی به ماجرای برداشت محصول و شروع پاییز برمی‌گردد و من علیرغم رنج هایم در این لحظات حس خوبی دارم و تو نمی دانی برای من حس خوب یعنی چه؟
اما مانده ام چرا تو  با همه وفاداری  در این سر شب گم شده ای و انگار نه انگار چشمانم سوسو می زند که پیدایت کند.
خواستم مثل این چند مدت که در غم و اندوه در کنارم  بودی این حس خوب را نیز با تو شریک شوم .
براستی بعد از یک فقدان عظیم بدست آوردن آنی حس خوب چه لذتی دارد مثل اینکه صیادِ صیدی بزرگ ! در دریایی متلاطم شده ای .
یاد پیرمرد و دریای ارنست همینگوی می افتم و آنروزها که هر گاه ناامید می شدم یا دلم می گرفت به سراغ این کتاب می رفتم و یه سر تا تمامش نمی کردم‌ مثل پیرمرد دست از تلاش بر نمی داشتم و کوسه ها و دمبوک های بیشمار را که داشتند ثمره یه عمر تلاشم را به یغما می بردند به هیچ می گرفتم زیرا مهم تلاش و طاقتی بود که من برای بدست آوردن صیدم بکار برده بودم و در هر صورت، شکست یا پیروزی برای من یک موفقیت بود درست مثل حالا که یه حس خوبی دارم . بعد از هفته ای در کنار خانواده از تهران عازم ماهشهر هستم و من چون ایلی همچنان در سفرم .
از فرودگاه مهر آباد در این صبح سحر کلی خاطره های خوب داشته ام تا ببینم عاقبت سرنوشت چه پیش آرد و میلش به کجا کشد.
تهران ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۰ ، ۲۲:۱۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده برای زنان در بند افغانستان
زنان خاموش
زنان خورشید و مهتابِ بامیان
از ستم طالبان
انارهای شکسته سینه هاشان را
زیر هزار چارقد سیاه
پنهان کرده اند
خدایا زنان افغان
غیر از مادری و عشق
چه گناهی کرده اند
شما طالب!
شک ندارم
که دوست داشتن را نمی شناسی
و از  تختخواب دو نفره برای شلاق و تیر باران استفاده می کنی
باری، درک می کنم چقدر خجالت می کشی
که مادری تو را زاییده
کاش از همان دماغ فیل افتاده بودی
من توانایی هیچ اعتراضی ندارم
اما کاش می توانستم
از دست شما ملایان و طالبان بگریزم
یا به میل خویش بمیرم
راستی محترم !  ملا برادر
شما مگر خواهر ندارید!

ماهشهر م-ر

 

 

رفیق گرمابه و گلستان
۲۱ مهر هزار چهارصد را با قطعه ای به یاد فرودگاه کابل و پرواز هواپیما های نظامی آمریکا شروع کردم و آنجا که مردم از هول حضور طالبان راه نجاتشان را آویزان شدن به هواپیما دیدند اما من هنوز دارم فکر می کنم به آن جوان که بعد از پرواز پرت شد و جسدی هم ازش نماند امریکا کار خودش را می کند اما در نقطه مقابل این طالبان و طلبه ها چه بر سر مردم آورده اند که مردم حاضرند این همه سختی را بجان بخرند و بالاتر اینکه جانشان را بدهند و زیر بار حکومت ایدئولوژیک نروند .
دارم برای خودم رو  نویسی می کنم خاطرات هر روزه را  صدات در میاد که چی شده  حتی مرا از یاد بردی من که در این روزهای مرارت خیز رفیق گرمابه و گلستانت هستم گفتم نه این طور نیست همچنان روح و روانم بهم ریخته که تاب و توان گفتگو حتی با تو ستاره بختم را از دست داده ام امشب از همان سرشبی حواسم بود که باهات قصه ای را آغاز کردم از  منزل که خارج شدم سرکوچه اندکی  ایستادم اولین کسی که نظرم را جلب کرد تو بودی البته چیز عجیبی نبود زیرا همه ذهنم بدنبال تو می گشت تا غروب را به دیدارت مزین کنم و درد دلی بیاغازم گفت میدانم اما همش درد دل،
درد دل تو که تمامی ندارد .
تو هنوز واقعیت تلخ زندگی را نپذیرفته ای  ببین بابا جان این دنیا یه سر دارد و هزار سودا گفتم نمی دانم اما من هرگز سودایش را به دل نگرفتم و بجان نخریدم!

ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۲۱:۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)