حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

سروده شهاب سوخته
کتاب را زمین گذاشتم
گفتم من که سرنوشت همه قهرمانان را از حفظم
چه اصراری تا آخر بخوانم
بگذار  زیستن را یجا تمامش کنم
براستی که حوصله ام سر رفته
مثل سیلابی که همه چیز را با خود برد
یا شعاع شهابی در آسمان  که تا انتها سوخت
گریزی نیست
من با کمال افتخار تسلیمم
نه مریدی دارم و نه مرادی
نه قلب بزرگی نه سینه رادی
راستی فرزندم هنوز هم
این بوی پیراهن توست
که چشمان پدر را روشن می کند
ماهشهر ع-ر

 

فهم آزادی
اطرافم کتاب‌های بسیاری است از شعر و رمان تا آثار فلسفی ، گویی عجله دارم نرسم که همه را بخوانم. هر آن از این شاخه به آن شاخه می پرم مثلا در حال حاضر که رمان قمار باز از داستایوفسکی را می خوانم چند تایی کتاب شعر هم در کنارش هستند و از آن طرف کتابی را تورق می کنم که در همان ابتدا یک فیلسوف معروف سیاسی بنام برایان مگی این پرسش را مطرح می کند که آزادی چیست آیا منظور فقط معنای لغوی آن است یا نه پرسشی بسیار فراتر از معنای لغوی ست و منظور درک عمیق تری از فهم آزادی در عمل  ست .
و تاثیر آن به عنوان یک قید بر اندیشه و زندگی روزمره ما است و بود و نبود آزادی چه تاثیری بر زندگی فردی و اجتماعی تک تک ما دارد و راه رسیدن به یک آزادی مطلوب کجاست و وظیفه روشنفکر به عنوان انسانی دور اندیش و مطالبه گر در قبال رسیدن به آزادی چیست؟
و در آخر او می کوشد ذهن خود را در باره موضوعی درگیر کند که پیامدهای عملی مهمی برای تک تک ما دارد و بازتاب آن یعنی وجود آزادی نیاز حقیقی  جامعه پرسش گر است که هسته های قدرت را به چالش می کشد بی آنکه واهمه ای از عواقب آن داشته باشد.
ماهشهر ع-ر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۴۷
علی ربیعی(ع-بهار)

ترانه شادی و آزادی

می خواهم
بسان رویاهایم
از عصر زشتی کلام دشمن و
ابزار مالکیت
عبور کنم
مثل کودکیها یم
به دروغ و دزدی و وقاحت
بگویم نه !

در پیاده روهای دنیا گل بکارم

درکوچه ها انجیر و انگور

درخیابان ها سرو و کاج

در جاده ها جنگل

و چون هر طلوع و غروب

به  صحرا و دریای شهرم  تبسم کنم

 می خواهم مثل تنور و نان گرم مادر

در خروسخوان سحر خانه پدری

 گنجشکان را از لذت نور و گندم سراسیمه ببینم
می خواهم  به اندازه خیالم پیراهنی بدوزم
شعری بنویسم
ترانه ای بخوانم
برای شمیم شب بوها

کوچ بی واهمه اردکها

شیهه مادیانها

خاموشی تفنگها
در این دم زود گذر عمر من و مهتاب و ستاره
وبه هر کسی که رسیدم
بگویم ای دوست
تشنه نیستی
گرسنه نیستی
می خواهم کاسه های گلاب
و خوشه های خرمایم را
با تو قسمت کنم
تنگنای آدمی را
به کناری نهم
و از ذهن عقاب
به دنیا بنگرم
قصد دارم
به زنان وطنم بگویم
در این مزرعه
با هر تبسمی به وجد آیید

ما به چشمان سبز و میشی شما
به لبخند و بوسه های شما

احترام می گذاریم
تا کودکانی  که از بستر عاشقانه شما برخواستند
ترانه آزادی و شادی بخوانند

نغمه ای برای مرمت رنج

راستی! بگذارید بنویسم

از دشمنی معذورم

و مثل طلوع خورشید

چشم دیدن همه را دارم!

ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۴۹
علی ربیعی(ع-بهار)

در سراشیبی جاده ای

تند میروی

مواظب باش

اگر سگی را زیر گرفتی

اندکی هم برای زندگی گریه کن

ماهشهر ع-بهار

در باره کتاب سگ!

کتاب سگ داستان یک ویرانی همه جانبه جامعه ای میان تهی ست که عامل این تهی شدن ارزشها و رفتارهای نابهنجار آدمی ست که همواره از صورتی به صورتی دیگر در میاید اما در کنه ماجرا قضیه یکی ست، جنگ ، ویرانی ، تنهایی و دیگر هیچ .

وقتی زندگی طاقت فرسا می شود هر کسی می خواهد باشی بدنبال جانپاهی می گردی تا شاید اندکی از ترس و دلهره ات کاسته گردد زیرا دنیایی که آدمها بقول خودشان !در آن اشرف مخلوقات هستی هستند همه مواهب را از دیگر موجودات تا آن جا که مقدور باشد دریغ می کنند بویژه حیواناتی که میان ما آدما وول می خورند و در این میان سگ برجسته تر است به همین علت تا بخواهی این جمله معترضه "مثل سگ " را از هر کس و ناکس می شنویم حتی عارف یونانی دیو جانوس که قصه اش معروف است .

 می گویند دیوجانوس نظریه پرداز مکتب کلبی بر آن شد مثل سگ زندگی کند به همین علت وی را کلبی نامیدند ،در ادامه  به همه ظواهر دنیا پشت پا زد .تا اینکه  روزی اسکندر به دیدنش رفت و به او گفت که چیزی بخواهد و دیو جانوس  گفت از جلوی خورشید کنار برو بگذار بتابد اسکندر کنار رفت اما هوا ابری بود به همین علت دیو جانس تازه متوجه شد مشکل اسکندر نیست بلکه ابر و آفتاب هم بی مشکل نیستند لذا از سر ناچاری به کوه و بیابان زد تا همچنان مثل سگ زندگی کند به عبارتی بد زندگی کردن تعبیری از زندگی سگی ست.

 بگذریم اما قصه سگ در این کتاب در حقیقت برداشت مدرنی ست از رابطه انسان و حیوان که شاید کمکی کند به اصلاح رفتارهایی که امروز به آن صفت حیوان آزاری می گوییم و شاید هم قیدی ست که در آن امر اخلاقی به هیچ گرفته شده است.کتاب سگ با توجه به صمیمیتی که نویسنده از یک رابطه منحصر بفرد بین انسان و حیوان پرده برداری می کند خواننده نیز همراه با نویسنده این سیر و سلوک  درونی را با شخصیت ها طی می کند.
سطر سطر این کتاب بعلت مصائبی که بر قهرمانان قصه یعنی انسان و سگ می رود تو را عاشق می کند و اشکت را در می آورد اگر که رگه های عاطفه و مهربانی دو سویه میان انسان و حیوان را اندکی تجربه کرده باشی بعلاوه بارقه امید به زندگی در جهان پر اشوب کنونی و شاید هم همیشگی که هر روز فاصله ماده و معنا  بین آدمها بیشتر وبیشتر می شود و رابطه ها  کم سوتر.

اما در عالم ادبیات خلق اثری که به هر جهت نوید بخش دوستی و مهربانی ست آن هم میان انسان و حیوان برای خواننده لذت بخش خواهد بود قصه هر چند به رمان نمی ماند و کلا فقط هفتاد صفحه است اما گره های ملموس مهر و دوستی و پیوند دو وجود به ظاهر غیر قابل جمع اما بواقع با ریشه های مشترک در رنج به نوعی نجات بخشی طرفین درلحظات سرنوشت ساز کمک می کند.

کتاب سگ حکایت سالهای طولانی عمر پزشک هشتاد ساله ای به نام ساموئیل  است که از زبان او جلو میرود بعلاوه دوستی با سگی بنام  آرگوس.

 سگی از نژاد بسرون که بعد از پیری و مرگ هر سگ دوستی با سگ جانشین از همان نژاد برای ساموئیل  تکرار می گردد تا آخرین آرگوس که چون بر اثر تصادف کشته شد پیرمرد بی انگیزه از ادامه حیات و بی پاسخ از اینکه من چرا زنده هستم مرگی آگاهانه یعنی خود کشی را در تنهایی انتخاب کرده و به زندگی خود خاتمه می دهد و سپس برای خواننده پی در پی گره های نامکشوف داستان سگ برملا میگردد.

انسانی که باید در فرآیند یک عمر کوتاه این همه مصائب را تحمل کند بی انکه عقلانیتی برای انتخاب این مسیر خونبار بیابد یک روز جنگ برای تحمیل عقیده بوده روز دیگر برای زمین و سرمایه و سرانجام همه اینها شاید در همان هیچ معروف تندیس های تناولی !خلاصه گردد.

در رمان سگ  قهرمان قصه برای نجات خویش از این وضعیتی که محیط برایش ایجاد کرده با سگی که چون او آزار دیده همذات پنداری می کند و در شرایطی سخت به کمک همدیگر یک زندگی عادلانه را شروع می کنند سگی بنام آرگوس اما نه یک آرگوس بلکه با توجه به عمر کوتاه حیوان قهرمان قصه بعد از مرگ هر سگ به علت پیری سگی از خانواده بسرونها را به دوستی انتخاب کرده و در اواخر عمر قهرمان قصه اخرین سگ را که بر اثر تصادف با یک ماشین از دست میدهد  دکتر فعلی و سرباز زمان جنگ  یعنی ساموئیل نیز که در دهه نهم عمر خود است به علت فقدان انگیزه حیات و شاید هم پایان عنصر همدلی خودکشی می کند.

اما من این چند روز کتاب سگ  را به دو دلیل خواندم یکی علاقه به حیوانات واحترام به حقوق آنان بویژه سگ که هم سمبل وفاداری ست در فرهنگ عامیانه هم به نوعی حرمت دارد که ناشی از تداخل عقاید جاری در طی قرون و اعصار است و از سوی دیگر کششی که در جان کتاب بود یعنی پردازش قدرتمندانه قصه اثر اریک امانوئل اشمیت که در آن به رابطه شدید عاطفی انسانی بریده از همه کس با یک سگ می پرداخت و اضافه کنم از دید من براستی سگ حیوان وفاداری  ست و به نگاهی یک دل نه صد دل عاشق صاحبش می شود گویی خلق شده که وفادار و گوش به فرمان بماند بی آنکه از تو چیزی طلب کند ،راستی تا یادم نرفته دیشب خواب همکاری را دیدم که خانمش سگ پشمالویی داشت و من را که می دید با خجالت می رفت توی بغل همکار و او با تعجب از عکس العمل سگ از من دلیلش را میخواست و من گفتم علیرغم علاقه به حیوانات حقیقتا توانایی ارتباط لمسی با هیچ حیوانی را ندارم و علتش باید تاثیر تربیت خانواده از کودکی باشد و فکر می کنم سگ شما این مورد را می داند و با خجالت از من کناره می گیرد و همکارم با تاکید گفت درود بر تو که مافی ضمیر حیوانات را می شناسی گفتم شاید بر عکس باشد آخه من خودم را درست نشناخته ام اما فکر کنم در  این خصوص سگ شما بمراتب با هوشتر از من باید باشد و خلاصه تا پاسی از شب بحث ما به همین موضوع گذشت و بیدار که شدم دنباله خواندن کتاب سگ را پی گرفتم که پر از لحظات عاطفی بود بگونه ای که اشک من خواننده را در می آورد.

این ارتباط و دوستی همانطور که اشاره کردم آنچنان عمیق بود که به محض مرگ یک سگ بر اثر پیری دکتر مجددا سگی با همان مشخصات را پیدا میکرد و سیکل دوستی همچنان ادامه میداشت تا آخرین سگ که بر اثر تصادف در جاده کشته می شود و پزشک هشتاد ساله یعنی کاراکتراصلی کتاب براثر این اتفاق دچار افسرده گی شدید شده و با تفنگ شخصی خود کشی می کند و در این میان بزرگترین گره قصه علاوه بر رابطه انسان و حیوان به علت تنهایی و پناه بردن دکتر به یک سگ که  بعد از جستجو در نامه های او توسط تنها دخترش که او نیز هیچ رابطه عاطفی با پدر ندارد پیدا می شود،و آن هم بر میگردد به زمان جنگ و آن روزی که در جوانی دکتر  زندانی زندان معروف آشویتس بود و از سوی زندانبانان اذیت و آزار میدید و سگ نیز مثل او از سوی سربازان اطراف زندان ،و همین نقطه اشتراک این دو سبب یک دوستی عمیق  می گردد که برای خواننده ،کتاب را خواندنی و جذاب می کند زیرا این دو از طریق چشمانی ملتمس به یکدیگرعواطفی سرشار از محبت را منتقل میکردند   .
و در آخر همراه با گره گشایی قصه  این آغاز پر شور از یک فصل زندگی برای دو موجود به ظاهر ناهمگن یعنی سگ و انسان و ماجرای خوشبختی و بدبختی در توالی عمری که چون برق و باد از زندان تا کار پزشکی و ازدواج و مرگ همسر و تنها فرزندی که از خانواده جدا زندگی می کند بی اندکی تعلق خاطر که نویسنده با  صیروت متناسبی وقایع را به هم پیوند داده است همراه  با فضای تاریخی اتفاقات که جامعه بعد از جنگ را به تکاپو و تلاش برای ترمیم ویرانی ها وادار کرده است .
باری نقش محوری سگ در داستان در  این ارتباط عاطفی بعد از خلاصی از زندان و ازدواج و ماجراهای پیچاپیچ اما انزوا گرایانه موثر است.
در طول زندگی  از جمله مرگ همسردکتر بسان زمان جنگ و زندان تنها همدل او همین آرگوس  می شود که همچنان مثل گذشته ساعتها از پشت میله های بازداشتگاه با زندانی از مسیر چشم و دل حرف میزند.

زیرا دکتر هنوز هم در فضای آشویتس و بیگانه با جهان بسر میبرد و نوستالوژی خاطرات آزار دهنده رهایش نمی کند و لذا در آخرین ایستگاه زندگی بعد از مرگ سگ بر اثر تصادف او نیز با گذاشتن طپانچه در دهان به زندگی خود خاتمه می دهد. و البته پیشنهاد من به کتابخوانان حرفه ای به دو دلیل  این است که کتاب سگ را هم  یکی بابت احترام به حقوق حیوانات و از آن مهم تر به جهت احترام  به مترجم حرفه ای آن سروش حبیبی و ترجمه عالی وی از کتاب تاکیدن! بخوانند بویژه در این روزهای کرونایی و سکوت و سکون و انزوایی که بشریت مدرن را به گوشه رینگ تنهایی کشانده و از آن همه فضل و تبختر علم و دانش هم کاری ساخته نیست.
ماهشهرعلی ربیعی (ع-بهار)

اختصاصی به جهت سایت مد و مه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

‌امیدوارم  که  باران ببارد
و بعد رنگین کمان صبحگاهی
پلی بزند در آسمان
و باد مثل شهامت ابر
پنجر ه ها را بگشاید بسوی صلح و

 آزادی
من نیز جان ناقابلی دارم
تسلیم‌ زندگی  یا مرگ

ماهشهر ع-ر

 

پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست!
باید قصه را از جایی شروع کرد بی آنکه نام روزی و ماهی و سالی بر آن باشد اینطوری روزها اندکی سبکسر تر می گذرد و بی آنکه بخواهی به پست سر یا روبرو بنگری چون خسی در باد به هر سمت که بخواهد برده می شوی شاید در خیالی خوش به عطر باغ هایی بروی که روزی زیر شاخ و برگ درختانش گیلاس می چیدی و غرق لبخندهای شوق دوست بودی و او برایت از ماجرای آن باغ جادویی و شادابی گیلاس های خراسان می گفت و آن سوتر کارخانه کمپوت سازی یک و یک خراسان و همه چی به قاعده نگهبان باغ گیلاس پیر مرد افغان بود گفت جوان ! تازه سم پاشی شدن درختان نخورید می گفتیم ای بابا ما خودمان سم هستیم و آنسوتر درختان براق زردآلو آنچنان بار زردآلو که دوست داشتی درخت را درسته بخوری و ما داشتیم در باره مبدا این درختان پر بار دانشکده کشاورزی دانشگاه فردوسی بحث می کردیم و تو اشاره کردی که قلمه درختان را دانشگاه هاروارد از آمریکا فرستاده و اینجا به بار نشسته اند آن هم چه باری و بعد رفتیم به سمت بیابان‌های خوابگاه و آفتاب را که غرق لکه های ابر بود به تماشا نشستیم و چه تصاویر زیبایی در ذهنم خلق می شد آن روزها هنوز ۲ سالی مانده بود تا انقلاب شود و گذر زمان همه چیز را رنگ و باری دیگر دهد و ما نیز در سیلاب روزگار گم شویم تا سالها که مثل برق بیاید و برود و انقلاب و انقلاب فرهنگی و تعطیلی چند ساله دانشگاه و باز من و تو رفتیم به سمت باغ گیلاس ها و زرد آلوها  که بعد از چند سال مثل بیماری مسلول و سرطانی یهو پیر و فرتوت شده و میوه های به بار نارس  داشتند فرو می ریختند .
من و تو داشتیم قدم می زدیم و شاید اشک هم می ریختیم اما به هم نگاهم  نمی کردیم تو گفتی می دونی علی ریشه درختها را موش‌ها می خورند و بعد اینها آرام آرام می میرند از باغبان پیر افغانی هم خبری نبود گفتم خوب پس بیا برویم شرق به سمت آفتاب گفتی دلم گرفته ...دلم خیلی گرفته
کسی مرا به آفتاب
معرّفی نخواهدکرد
کسی مرا به میهمانیِ گنجشک‌ها نخواهدبرد
پرواز را به‌خاطر بسپار
پرنده مُردنی‌ست
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۳:۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)