راوی
سروده راوی
باید به وضع موجود عادت کنم
دشت های خشک را به ذهن بسپارم
و با همین باد ناملایم بسازم
تا روزی که خاطره ها راوی من باشند
ماهشهر ع-بهار
شرح سفر
امروز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ بود و من بعد چند روزی میهمان خانواده، تحمل دوری و دیری نداشتم و تا چشم باز کنم در هواپیمای تهران به ماهشهر و در حال پرواز اما واقعیت های تلخ زندگی را باید پذیرفت و تسلیم تقدیر زمانه شد.
عمیق که می شوی نه نادانی نکبت است و نه دانایی فضیلت و همه این تعاریف ساخته ذهن و ضمیر علیل آدمی ست که هر چه عمیقتر می شود تیرگی و ضلالت نیز عمیقتر میگردد
داریم از بالای سر ابرها که فکر کنم استان چهار محال باشد و انبوه پر پشت ابرها و کوهها و صخره ها عبور می کنیم تکانه های هواپیما خودی نشان میدهد و آن پایین چقدر دریاچه از بارش ها شکل گرفته و تازه چه فاصله کوتاهی ست بین غم و شادی و ما که همواره قدر شناس لحظات با هم بودن را نمی دانیم و به آنی می زنیم زیر میز و بازی را بهم می ریزیم
خوب تا یه جایی می توانی صبور باشی گاهی همه چیز از دستت در می رود و تو می مانی و لحظات جانکاهی که هر لحظه اش به تعبیر هدایت این عمر نکبت بار را طولانی می کند می خواهی در همین بالا بر ارتفاع هزار پایی برخیزی و فریاد بزنی که نه بابا من دیگه نیستم ولم کن زندگی می خواهم با دست خویش به آخر خط برسم و به رسم هندوها در آتش قهر هستی بسوزم و البته این یکسوی ماجراست و سوی دیگر دلبستگی کور کورانه به همین چهار روزه عمر لعنتی ست که حتی در تارترین لحظات نیز تو را به سمت کمر بند نجات می کشاند .راستی این چه قصه ای ست که چون پاندول بی مغز تو را به هر سو که بخواهد می کشاند در حالی که همه ماجرا در هیچ خلاصه میگردد .
محو آبی آسمانم
سکوت بره زمین
دلم گرفته است
ز ناکجای این جهان نا امین
در هواپیما تهران به ماهشهر ع-بهار