حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است


امروز جمعه است و مثل همه جمعه های  گذشته و حال روز دلگیری ست  و با همه دلشوره های جانفرسا من در سفری نامفهوم  با تقسیم زمان و مکان به این روزها و شب های ناشناخته، و هر هفته در سودای دوست داشتن معنایی نو در خیالم سیر می کنم و بلند فریاد می زنم ای خدای ناخدای هستی  نمی دانم کشتی حیات من از پس آن همه صخره ها برآمده است یا نه؟ اما هر چه هست برای طی طریق دریاها و اقیانوس ها در انتظار پاداشی نبودم و همواره بخاطر دلم لنگر را کشیدم و گاهی بی آنکه چپ و راست نشستن پشت فرمان کشتی را بدانم به مسیر ادامه دادم و حالا بعد از عمری  دل و دل کردنم، اگر قطره اشک خون آلودی بر عرشه این کشتی می چکد آرزوها و رویاهای فرو افتاده مردی ست که در طلب جهانی امن تر و آسوده تر برای هر جانداری بر روی زمین کلمه و کلام را به یاری طلبید تا راه گریز یک مگس را از یک بطری شیشه ای به تعبیر لودویگ ویتگنشتاین به او نشان دهد. عشق و شور علیرغم‌ رنج ها و ستم هایی که بر بشر میرود اما عامل حرکت و معنا آفرینی ست و البته این شامل هر ذره از غبار تا کوهی از یخ را شامل میگرد  و بی آنکه نقشه ای  در پشت ماجرا باشد تیر قصه به سرانجامی که باید میرسد پس اینکه ما بخواهیم در مقابل خواست قلبی آدمی سرکشی و مقاومت کنیم مثل این است که سرنا را از سر گشادش بزنیم. 

ماهشهر ع-ر   

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۳۴
علی ربیعی(ع-بهار)

یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز

در کوچه های حادثه یارا !

بن بست ظلمت است، وَ زان سوی

بنگر سگان هارِ رها را

این شعر، ذهن ما را به حکایتی از باب چهارم گلستان معطوف می کند که از این قرار است:
«
یکی از شعرا، پیشِ امیرِ دزدان رفت و ثنایی بر او خواند. فرمود تا جامه از او بَرکَنَند و از ده به در کُنَند. مسکین، برهنه به سرما همی رفت، سگان در قفای او افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین، یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند! سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته. امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت: جامه ی خود می خواهم، اگر انعام فرمایی.
امیدوار بود آدمى به خیرِ کسان 
مرا به خیرِ تو امید نیست، شَر مرسان
سالارِ دزدان را بر او رحمت آمد و جامه بازفرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و دِرَمی چند»
سعدی و دکتر کدکنی به انتخاب ع-ر

نه شرقی نه غربی انسانی
امروز جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲ بود ، مثل همه جمعه های دلگیر به اضافه اینکه امروز آرزو کردم کاش میشد این جمعه ها را از ایام هفته حذف کرد! و بعد یادی کردم و مروری بر کتابی از دکتر عبدالحسین زرین‌کوب با عنوان نه شرقی نه غربی انسانی و همه شرح و بسطی که این عنوان زیبا و شورانگیز در ادبیات فارسی ما  از ابتدای آن که با این بیت ابوحفص سغدی شروع می شود .
آهوی کوهی در کوه چگونه دوزا  (Davaza) 
او ندارد یار بی یار چگونه بوذا   (Bovaza)
تا خردورزی فردوسی و ندانسته گی خیام و رندی و شادباشی حافظ و حکمت سعدی که همچنان درخشان است  اما در مقابل حاشیه ها کم نیست چنانکه فضای سخت و شکننده طبیعت و سیاست  جایی برای این صبغه برجسته فرهنگی ایرانی نگذاشته و همواره غلبه با قلدری  و استبداد و خود محوری  بوده و در این میان مردم اما بسان پاندول ساعت میان کثرت و قلت قدرت  سرگردان بوده اند با کلی پرداخت هزینه های غیرقابل جبران.
به اضافه خرداد که می رسد از راه  بوی تابستان می دهد و هیچ شباهتی به بهار ندارد  البته امسال که  سال نسبتا پر بارانی بود و هوا دیرتر به خشکبادهای خردادی رسید .          ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۴۸
علی ربیعی(ع-بهار)

گابریل گارسیا لورکا شاعر خون و آزادی
لورکا هرگز «یک شاعر سیاسى» نبود اما نحوه‌ى برخوردش با تضادها و تعارضات درونى ِ جامعه‌ى اسپانیا به گونه‌یى بود که وجود او را براى فاشیست‌هاى هواخواه فرانکو دیکتاتور  اسپانیا تحمل ناپذیر مى‌کرد. و بى‌گمان چنین بود که در نخستین روزهاى جنگ داخلى ِ اسپانیا – در نیمه شب ۱۹ اوت ۱۹۳۶ – به دست گروهى از اوباش فالانژ گرفتار شد و در تپه‌هاى شمال شرقى ِ گرانادا در فاصله‌ى کوتاهى از مزرعه‌ى زادگاهش به فجیع‌ترین صورتى تیرباران شد بى‌آن که هرگز جسدش به دست آید یا گورش بازشناخته شود.
لورکا اکنون جزیى از خاک اسپانیاست همچنان که آثار او جزیى از فرهنگ پربار اسپانیایى است:
عقابان کوچک! (با آنان چنین گفتم(
گور من کجا خواهد بود؟
در دنباله‌ى دامن من! (چنین گفت خورشید(
در گلوگاه من! (چنین گفت ماه)
ترجمه شاملو به انتخاب ع-ر
زندگی نامه لورکا
فدریکو گارسیا لورکا درخشان‌ترین چهره‌ى شعر اسپانیا و در همان حال یکى از نامدارترین شاعران جهان است. شهرتى که نه تنها از شعر پرمایه‌ى او، که از زنده‌گى ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه حکایت دارد .
به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس – دشت حاصلخیز غرناطه – در چند کیلومترى ِ شمال شرقى ِ شهر گرانادا به جهان آمد..
و برای مرگ در بیابان‌های اطراف غرناطه عجله داشت همان جایی که برای همیشه ناپدید  شد جایی که گروه گلنگدنهای قهوه ای  فرمان می دهند : – آتش!
و افراد از پشت به طرفش شلیک کردند. مثل خرگوشى به خود تپید.
وقتى به‌اش نزدیک شدم صورتش غرق خون و خاک سرخ بود. چشم‌هایش هنوز باز ِ باز بود. به نظرم رسید که سعى مى‌کند لبخندى بزند. با صدایى که به زحمت مى‌شد شنید گفت: – هنوز زنده‌ام! راست می گفت لورکا هیچوقت نمی میرد....
از دفتر یادداشتها ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۵۳
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده بخاطر من

میدانم آسوده نیستی
اما بخاطر قلب  خسته ام
آسوده باش
میدانی که من زندگی را دوست ندارم
اما تو
بخاطر من
زندگی را دوست داشته باش
ماهشهر ع-ر

نافرمانی زندگی
خوب گاهی که خسته می شوم مثل آب کُری که تحلیل میرود زمزمه می کنم با خودم و می گویم   من که غیر از ننوشتن چاره ای ندارم . زیرا ادبیات در برخورد سخیف مگر تسلیم و سرافکندگی راهی پیش پای آدمی نمی گذارد یعنی ننوشتن .
به همین دلیل نهیب می زنم برادر ننویس و خودت را به ننوشتن عادت بده و اندکی از حال و هوای روزگار بدکردار رها شو و از بالکن جنوبی خانه فرزندت به آسمان بنگر مهتاب خسته از پرتو افشانی و ستاره که انگار قطره اشکی شفاف دارد با افسوسی هزاران ساله به تو  می نگرد و به زبان بی زبانی  می گوید فعل ننوشتن را علیرغم این همه سوژه صرف کن و اجازه بده در درونت چیزی فراتر از عشق و دوست داشتن به سرزمین افکارت هجوم بیاورد و برای بهشت اجباری و زندگی تکراری ننویس که این بازی لعنتی همچنان بی آنکه اندکی درک شود و حال و هوا عوض کند  ادامه دارد و انگار که دنیا را آب ببرد آنها را خواب می‌برد .
گفت ول کن چقدر زور می زنی ببین  عالم قدرت و ثروت چنان است که تا از دست نرود قانع نشود . گفتم همین را بگو کاش نافرمانی زندگی را نیز  راهی  بود.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۰
علی ربیعی(ع-بهار)