حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

سروده من رویایی دارم
رویا یک واقعه ست
در جان آدمی
نمی شود او را زندانی کرد
تمی شود او را دار زد
نمی شود به او گفت از جلو نظام
رویا مختص آدمی ست
مثل رنج
مثل هجران
مثل عشق
مثل آزادی
رویا با هر آدمی به دنیا می‌آید
خدایی می کند
و با مرگ هر آدمی
آن رویا هم می میرد
اما من خواهشی دارم از شما
که مُهر و نشان آدمی دارید
اجازه ندهید کسانی
به  رویاهای شما دستبرد بزنند
و از شما بخاطر رویاهایتان توضیح بخواهند
آنها کسانی هستند
که نمی خواهند شما رویا داشته باشید
فریاد بزنید من نیز رویایی دارم
رویای آزادی!

ماهشهر ع-ر

 

سر اومد زمستون

دوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ از سر ظهری همین افکار سخت مشغولم کرده  اینکه با یه کسی بهترین حس زندگی را تجربه می کنی و او برایت بی آنکه بدانی دلتنگ میشود و بعد این حس به تو نیز سرایت کند و قلبت شعله می کشد و از هجران عزیزترین  یار آتش میگیری و او نگاهت کند و تو نگاهش کنی و او از عشق و دلدادگی می نویسد و مثل پروانه دورت میگردد و از تو هیچ کاری ساخته نیست  مگر آهی چگر سوز ...اتفاقی ست که فقط در عالم انسانی رخ می‌دهد...هیچ موجود زنده ای بر روی این کره خاکی این حسآمیزی را ندارد که تار و پودش به رنج و هجران بافته شده و در مقابل تقدیر زمانه تسلیمی بیش نباشد ...آدمی همواره در دنیایی از غل و زنجیر بسر می برد و اسمش را تسلیم در مقابل قواعد اجتماعی سخت  می گذارد تا آنگاه که افیانوس مرگ از راه می رسد و تو را با آرزوها و رویاهایت با خود به اعماق تاریکش فرو می برد...
براستی بیچاره تر از آدمی نیست و تو هر بار می پرسی علی حالت چطور است و من به اجبار می گویم حالم خوب است و مثل همیشه شمعی هستم که منتظر پروانه وجودت می مانم و تو قصه هر روزه را تکرار می کنی
چقدر کلمات بر زبانت زیبا و راستند بر خلاف روزگار دروغ آمیز و بد کردار که دارد به نحوی لجبازانه اداره می شود و اصرار دارد که ملتی کیسه بکس تصوراتش گردند و من این پا و اون پا می کنم که علیرغم دوری و دیری از چراغ ها و امیدها و چشمانت بنویسم و خورشید را نه از زاویه یک جنوبی خسته از سراب و زمین آتش گرفته بلکه از نگاه گرفتار مردی در سوز سرمایی جانفرسا ترسیم کنم که تابش نور خورشید در آن سوز سرما  براستی پیام امید است یا مثل روزگاری که در انبوه نیم متری برف در دامنه کوههای بینالود خراسان کوهپیمایی می کردیم و سرود می خواندیم و زیباترین سرود همواره سر اومد زمستون بود .
من چاره ای ندارم محبوبم که فقط برایت از رویاها و منویات قلبی خویش بنویسم و هی برخیزم و پنجره را بگشایم و هی به آسمان غروب بنگرم و هی در انتظار دیدارت هر جا که تو باشی لحظه شماری کنم می دانم هق هق این دو دیده بارانی را پایانی بر آن متصور نیستم .
ببین شال و کلاه بر سر کرده و میایند و می خواهند ما را آرام کنند پس جمله بندی می کنند آرامش خود را رعایت  کنید ،می بینی چه اعتماد بنفسی دارند که در جمله بندی هم از تحکم و زور گویی عاری نیست انگار که آرامش سوار چهارپایی بوده که شلنگ انداز راه می رود مثل اینکه به من و تو بگویند حیوان آرام  .
همه این  فشارها و رفتارها نشانه تصوراتی ست که قدرت غیر پاسخگو از خود و قدرت زیر پوستی خود دارد.
چقدر احساسم مثل تنم خسته است  و چقدر ابرهای خرداد جنوب آلوده به خاک سرخ است و تو باید جایی پنهان گردی که حتی بوی ابری خاک دماغت را نیازارد.
میدانی محبوبم من در نوشتن این پا و آن پا می کنم اما چاره ای ندارم مثل شرایط اجتماعی و سیاسی که مردم ما سخت درگیر آن هستند متاسفانه ما هر آن از خردمندی و دانش فاصله می گیریم از حقوق اولیه بشری و سپس از حقوق حیوانات و محیط زیست فاصله می گیریم و هر روز عده اندکی فربه شده و اکثریتی در فقر و فاقه غرق می شوند.
البته  دنیای ما مثل همیشه ی تاریخ دنیای ناعادلانه ای بوده است شرق و غرب نیز ندارد و شمشیرها همواره آخته است و چشم ها سرخ از دشمنی و دشمن آفرینی دلم می خواهد با تو ستاره عاشقان درد دل کنم ستاره ای که نجات دهنده دریانوردان در دل دریاها بودی و کاروانیان را در شب و صحرا به مقصد رساندی اما همه آن خدمت بی دریغ تو در ماده و جسم جهان بود.
آنجا که به  معنا می رسم و جستجوگر معنا در زندگی می شوم مثل بیشتر انسانها از پیدایی مسیر در می مانم و هر چه بیشتر طی طریق می کنم آن بی معنایی عمیق تر می شود هر چند بعضی بزرگان علم و فسقه راه عبور از بی معنایی و پوچی هستی را جدا از رنج ها و مصائب در طی زندگی کوتاه هر فرد نوعی اراده آزاد و حقیقت دوستی در امر متعالی می دانند که به نظر می رسد  همان ایمان تجریدی و انتزاعی کانت باشد که به نوعی کلی گویی و تسلی خاطری ست و شاید هم جلیقه نجاتی ست در دریای بیکران پریشانی که آیا یه ساحل نجات می رسد یا نه و آیا اصلا زندگی ارزش زیستن دارد نمی دانم شاید و قلبا من نیز مثل اکثریت انسانها و بلکه موجودات زنده زندگی را به همین مفهوم بی دست و پایش دوست دارم و البته تفاوت آدمی با سایر موجودات عالم نیز در همین خلاصه می شود که از لحاظ آدمی شور زندگی بستگی به طرف بازی و روزگار و بسامدهای بی شمارش دارد ... باری امروز هم در این آخر شبی از بالکن خانه به چشمان شش پر اما زیبایت چشم دوختم و کلی درد دلهای ناگفته را گفتم اما ننوشتم گفتم که بین خودمان بماند.
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده از عاشقانه ها
نمی دانم چگونه باید زیباترین شعر عاشقانه ام را بنویسم
اگر که روز باشد
خورشید سر بر آستانه قدومت ساید و
اگر که شب
ماه بخواند و ستارگان برقص آیند
وای اگر ماه بخواند و
این همه ستاره برقص آیند
نمی دانم
براستی نمی دانم
من که آب از سرم گذشته
و ساعتی برای دیدارت بخاطر ندارم
ماهشهر ع-ر

از ارندل تا هارمونی هستی !

تصور کن که امروز تلسکوپ هابل که سالهاست در مداری بالا دور کره زمین می چرخد و در حال رصد جهان است اخیرا ستاره ای را کشف کرده که فاصله اولین تابش نور آن تا کره زمین به ۱۲ هزار میلیارد سال نوری می رسد و آن ستاره را ارندل نام گذاری کرده اند یعنی ستاره صلح و بعد تو بیا ثابت کن که اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ هر چند ما توی همین یکی مانده ایم اما من حیرت زده هستم که چرا این همه دانش کمک نکرده که بیشتر به نادانی خود پی ببریم و هنوز درگیر این هستیم که آیا بانوان حق ورود به ورزشگاه را دارند یا همین جنگی که برای خوشایند قدرت های جهانی کشوری را به خاکستر می نشاند.
بگذریم  امروز پنج شنبه مثل همیشه این ایام بعد از برگشت از آرامستان به بلوار پشت دیوار سپاه رفتم که پیاده روی کنم و آنچه نگاهم را معطوف  کرد بعد از گشتی در آسمان تیره شب یازده فروردین ۱۴۰۱ برگشتم و به هارمونی زیبای بلوار خیره شدم از درختان نخل تا زاویه باغچه های گلهای لادن و رازقی و بنفشه و کلی کیف کردم و بعد به این فکر می کردم راستی چرا بعضی ها کلا با هارمونی در هستی و زیبایی در زندگی مشکل دارند و مثل طالبان از زاویه دار و درفش با آدمی حرف می زنند.
خوب اگر هماهنگی و زیبایی بد بود که خداوند حداقل حوا را زشت می آفرید تا آدم را فراری دهد به همان بهشت موعود! به معنا که در ذات جهان آفرینش است کاری ندارم زیرا ما هنوز در صورت مانده ایم و تا معنا فاصله ای بسیار داریم .باری عشق را مگر پروانه دانست که به پای شمع وجود هستی سوخت و لام تا کام چیزی نگفت ،حرفی نزد
ماهشهر ع-ر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۱۵:۲۲
علی ربیعی(ع-بهار)