حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

سروده دیوار و پروانه

گاهی خیره می شوم
به پرواز ترانه خیز زنبورها
رقص پرپر شدن گل ها
آغوش مدهوش  گندم زارها
اوج بارانی پرستوها

آزادی پروانه ها در بهار
حتی به یه دیوار!
برای تکیه دادن
کاش همه دیوارها تکیه گاه می شدن
زندان ها پروانه !
ماهشهرع-ر

خاطره یک سفر از ماهشهر به تهران
دوشنبه ۱۹ اردیبشهت ۱۴۰۱ هم اکنون در جاده ماهشهر به اهواز هستم قصد سفر به تهران از مسیر فرودگاه اهواز را دارم ...در خودرویی که به اهواز در حرکت هستیم یه نفر مثل زنبور یک لحظه آرامش و قرار ندارد ظاهر به تعریف خودش راننده اتوبوس خط ماهشهر به تهران می باشد و دو فرزند دارد و خانمش پا به ماه است و توصیه می کند و حرف می زند و اشاره می کند ابن علفهای خشک جاده جراحی را از بروجرد آماده اند که بچینند و ببرند اصفهان بفروشند برایشان هر علف هرز گونی سه هزار تومان در می‌آید و در  اصفهان شش هزار تومان می خرن. میدن  دامداران...
و به محضدیدن  یک ماشین رو رو که بار اتوموبیل سواری ست  اشاره می کند ببینید اینها ماشین های دست دوم است که از دوبی دارن میارن ...اونا کجان ما کجاییم منظورش دبی است همش ماشین خارجی و اشاره می کند ببینید ابن فورده و اون یکی نیسان است و به محض عبور از خودرو بار سواری خارجی ،
تعریف می کند برای دخترش و خانمش حساب باز کرده و هر چه پول داره به حساب اونا ریخته یکی از مسافران که جفتش نشسته نمی دانم به شوخی یا جدی می پرسد پس پسرت چی گفت پسر خودش بزرگ می شه و کار می کنه می خوام پسرم را کمک راننده کنم تا بعد مثل خودم یه راننده بشه و بعد از ترمینال جنوب می گه و ترمینال میدان آرژانتین که همش دخترا و پسرای ژیگول توش می لولن و می گفت خودش از دور می ایسته و نگاه می کنه و کیف می کنه و اضافه می کنه میدان آرژانتین خوبه چیه اینجا و من فکر کنم منظورش کل خوزستان باشه که همه اُمل و عقب افتاده هستن .
و باز ادامه میده چیه اینجا به روسری خانمم گیر دادن .
میدان آرژانتین خوبه دخترا فقط یه دستمال زدن دور گردن ،و خلاصه خسته شدم می خوام گوش ندم که میگه این پسرا و دخترا تو تهران چقدر خوشگلن ...اینجا چیه و من که از یادداشت کم میارم و او هنوز خیلی حرف داره فکر کنم داره به اطاق خوابش میرسه و بعد از سفر مشهدش تعریف می کنه و چقدر بهش خوش گذشت و بقیه را نمی شه نوشت در آخر مسافر جفتی پرسید  چقدر مشهد موندی نمی خوای برگردی خونه .
بچه ها سراغت رو نمی گیرن گفت چکارشون دارم ...پول که میدم کارم ندارن ...حالا داره یکی یکی اسم رفیقاش را ردیف می کنه...چقدر این مسیر امروز طولانی شد از ماهشهر به اهواز ...دلم می خواد ماشین را نگه دارم و پیاده شم ...تاره هنوز خیلی مانده .
ساعت ۲ ظهره است که به فرودگاه رسیده ام و تا ساعت پرواز هنوز خیلی مانده و البته طبق همه سنوات معمولا عجله دارم و یا فکر می کنم مبادا یه وقت دیر شه و خلاصه تا پرواز هواپیمای کاسپین به شماره ۶۹۷۱ ساعت ۵ هنوز کلی وقت هست ...روزگاری سفر را چقدر دوست داشتم بخصوص با خودرو شخصی و جاده های طولانی اصلا خستگی نداشت و جاده انگار بهترین رفیقم بود و با هم حرف می زدیم و همیشه فکر می کردم زندگی هم مثل یه جاده ست که از یه جایی شروع میشه و تا یه جایی که به پایان میرسه و این دفعه هم خیلی دوست داشتم که سفری به تنهایی و در جاده باشم اما دست و دلم به هم نمی رفت و به ناچار حالا در فرودگاه هستم ...
یاد رمان موزه معصومیت اورهان پاموک نویسنده معاصر ترک افتادم که در کتاب به  اشیاء جان می‌دهد و از آنها نقش طلب می کند می خواهد ته یه سیگار باشد یا گلی که در پیاده رو از میان دو سنگ سخت روییده و حالا حکایت من و فرودگاه اهواز است که چقدر حرف برای گفتن دارد از آدمها تا اشیاء و من حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست ...از آغاز سفر و پر حرفی یه مسافر تا درگیری دو بانوی فروشنده در فرودگاه .
هر چه است اما
تو را فراموش نمی کنم
هر جا که باشم
شعله ورم  بیادت
و شورانگیزم که چه خاطرات قشنگی را برایم رقم می زنی جز تو کسی پناهم نیست
گفتم به خدا می سپارمت هواپیما با تاخیر نیم ساعته داره پرواز می کنه ...هنگام دریافت کارت پرواز گفتم لطفا صندلی کناره پنجره باشه و البته هنوز در فرودگاه اهواز هستیم ظاهرا پروازهای امروز اهواز خیلی شلوغ است و فکر کنم هنوز اجازه بلند شدن از باند را خلبان نگرفته اما در هر حال پرواز را از کودکی خیلی دوست داشتم و یکی از آرزوهایم این بود که خلبان باشم و بعد از دیپلم و ماجراهای مثلا انقلابی گری اجازه نداد که بروم ارتش و خلبان بشم و حالا  از دریچه کوچک جلوی هواپیما به خلبانان که نگاه می کنم نگاهی همراه با غبطه است ...هر چند افسوسی که ندارد زندگی به هر نحوی که شده می گذرد و من باید مثل موزه معصومیت پاموک از هر چه اشیاء هست یادداشت بنویسم و اول بگذارم تو که زندگی را برایم معنای دیگری بخشیدی و بعد ...آره همانطور که فکر می کردم خلبان هم گفت باید منتظر باشیم تا هواپیمای ورودی بنشیند .
فرودگاه اهواز بر خلاف چند سری قبل اندکی بی مزه و آشفته بود . دارم از داخل هواپیما به اطراف می نگرم و غبار های این چند روزه  را مرور می کنم فکر می کردم آفتاب که بلند باشد فرودگاه تهران باشیم اما تاخیر به ساعتی رسید و هم اینک هواپیمای ورودی به اهواز به زمین نشست از دور چراغ زد و هواپیمای ما هم حالا شروع به حرکت می کند به سمت باند پرواز .و دارد مثل عقابی پیر و خسته  از زمین بر می خیزد.آسمان غبار آلود است و مهی سنگین در این بالا چه آلودگی و غباری ست ...هواپیما در حال تکان های سنگین اوج می گیرد ...کاش نگارا بودی ...افق در آلودگی عجیبی فرو رفته از بالا خاک های سرخ نمایان تر است از قضا موتورها درست  زیر صندلی من هستند و صداها  براستی آزار دهنده است ..و بعلاوه چشم اندازها را بکلی کور می کند و سفر هوایی بی چشم انداز دشتها و جلگه و کوهها و کویرها یعنی هیچ...
در این اوج هزاران پایی
هیچ قصه ای به دلتنگی حیات آدمی نیست
آن پایین کوه ها از بس که خشکند خیلی دلگیر شده اند
و من دوست دارم برایت از چشم انداز افق بنویسم
که اگر هوا صاف بود در این اردیبهشت می شد باریکه های ابر را لمس کرد
چقدر دوستت دارم و دلم می خواهد همه چشم اندازها را برایت شرح بدهم هر چند سفر خسته کننده ای بود و نزدیک یک ساعت ملت توی هواپیما منتظر پرواز و بچه ها داشتن گریه می کردن اما هر چه بود  از آلودگی خوزستان عبور کرده ایم
و آسمان اندکی شفاف شده است
باید سمت استان چهارمحال باشیم و  بالای کوههای زاگرس با پوشش اندکی برف هرچند باید در این اردیبهشت و بهار  هنوز سفیدی برف  را  باید بر همه قله ها می دیدیم

در هواپیما ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ ع- ر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۵۲
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده ویز مگس
سنگین ترین هجوم
شاید اصحاب زلزله ای باشد
سهمناک
که از قله فرو می ریزد
و تو بیدار نبودی
هیچ وقت بیدار نبودی
مثل یک خواب ابدی
چقدر با روزها و روزنه ها کلنجار میروم
من که از ثانیه ها و دقایق این شام مرگزای بیزارم
ترانه ها را همه فراموش کرده ام
البته گاهی می گویم
آدمی ست و هزار پیچ و خم ذهن
  در زندان انفرادی
به ویز یک مگس نیز می توانی بخندی
ماهشهر ع-ر

 

دنیا ارزش زیستن داشت
خاک و باد میهمان بهار بی باران شده است و امروز که هنوز سه شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ است تعطیلات آخر هفته شروع شده باشد انگار که زیبایی و انعکاس زندگی ارتباطی به روز و ماه و فصل و سال ندارد و وقتی که بخواد روح زمانه آلوده به غرض و مرض ترکتازی خشکسال باشد گویی که خون خورشید را بر سطح مکدر آسمان پاشیده باشند و سالی که نکوست از بهارش پیداست هر چند برای من و تو تفاوتی ندارد که هر جا که بروی آسمان همین رنگ است نیازی هم به فلسفه بافی و صغری و کبری نیست گفت چی شده هنوز ننشسته انگار که دعوا داری و می خواهی کاسه کوزه ها را بر سر من خراب کنی گفتم حالا که همدردی هات بدرد نمی خورد بزار حداقل اندکی فحش بدم شاید ته دلم خالی شد ببین مهتاب چه زود تو را جا گذاشت و رفت و تو هنوز اندر خم یه کوچه ای و بعد بیا و روزگار من را تماشا کن ...عشق و دلدادگی و معرفت و آدمیت همیشه خوب است و شعار من بوده اما حیف که همواره در تنفسم همیشه اکسیژن کم آوردم و گذاشتم همه چیز هر جور که خواست بگذرد و سرم را باز در لاک خودم فرو ببرم و میدانم دنیا خواهی نخواهی تنها محل گذر نیست بلکه محل انتقام وزورگیری و یه چیزی بالاتر از اون از آدمی ست یعنی از همان اول که چشم باز می کنی بدنیا با کلی بدهکاری و تازه همه اعضا و جوارحت از بهترینش که نمی دانم کجایت باشند تا پاکترینش که احتمالا موهای سرت هستند منتظرند که مثل نکیر و منکر بر علیه تو شاهدت بدهند و هی شکایت کنند که از ما سوء استفاده کردی و تو بگویی بابا چه خبرت است هنوز نه به بار است و نه به دار که این طور شمشیر از رو بسته اید اجازه بده یه ارزن از ریه جهت سوزش اکسیژن و بعد از یه چیزای دیگه مون بهره برداری کنیم تا تو بیایی و بازخواست کنی خوب با این تفاسیر بیا و بینی و بین الله این زندگی ارزش بودن و شدن و بقیه افعال را داشت ...
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۳۶
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده اردیبهشت جادویی
امروز جمعه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ نرسیده به غروب آمدم‌کنار دریاچه هوا ابری ست و باد خنکی از سمت جنوب شرق می وزد. در انتظارم که مرغان دریایی از سفر روزانه به آشیانه برگردند و آسمان با این همه ابرهای پر پشت تیره در این بهار سکوتش را بشکند و بغضش بترکد و اشکی بریزد چون من که از بیداد ایام خسته ام هر چند طبیعت راه خودش را میرود در حال بیاد شعر حافظ افتادم که گفت
کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد
البته علیرغم همه پستی و بلندی‌ها امروز جمعه بد هم نبود و من کلی سرگرم کار و بار و یار و دیار خویش شدم‌ و بیشتر از هر روز عادی تمرین زندگی کردم و حافظ خواندم و به شوخ و شنگی ایام‌ لبخند زدم سقرات هم بود که یاد داد درستکاری و آزادگی را در کلام، هر چند این شوق در سقراط را هر بار که می خوانم نامکرر است .هوای لطیف در کنار دریاچه در این اردیبهشت جادویی مستت می کند به آسمان می نگرم هرچند می دانم تا تو بیایی دلم هزار رنگ می شود.
چقدر آشنا شده ام با صدای مرغان دریایی و باد که می وزد حس پرواز مرغان  قشنگتر است
دوری
اما در کنار نشسته ای
من ورق می زنم‌ ثانیه ها را در کنارت
ماهشهر ع-ر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۴۰
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده اندوه من

چرا باید از بره های ابر و
رقص پروانه ها بنویسم
شب های مهتابی را تعریف کنم
به تماشای هواپیماها بنشینم
که از آسمان ایران عبور می کنند!
از دوری تو آنچنانم
که رنگ به رخسارم نیست
و هیچ اندوهی
هیچ اندوهی
نمی تواند
قطره قطره مرا بنویسد
یا قلب  مرا باز نویسی کند
ماهشهر یک بهمن ۱۴۰۰ ع-ر

برداشتی آزاد از کتاب دزد اثر فوجی نوری ناکامورا و حکایت ما
امروز که گذشت اما امشب  ۲۷ دی ماه ۱۴۰۰ بود و  داشتم به این فکر می کردم که هر کس روایت خود را از زندگی دارد چنانچه در قصه هم هر نویسنده روایت خود را از زندگی می سازد.
اما سختی و مهابت آنگاه خواهد بود که خدایان روی زمین  همین تصوری که خود از زندگی دارند به این نتیجه برسند که حقیقت محض همین است که آنها می شناسند .
بعد فکر کن این همه تصور  و اصرار بر درستی نظر شخصی چه فضای ترسناکی را می آفریند.
همچنانکه  تمامیت خواهی یا استبداد در رای و نظر است که از تصور خودخواهانه برمی خیزد و در عمل باعث جنگها و سرکوبهای بسیار در طول تاریخ بشر بوده است و سرانجام واقعیت همین است که بشر از خود هیولایی ساخته که دارد جهان را با همه زیبایی می بلعد و این همه که از تصور و تصویر نوشتم نزدیک به شرح درامی است از کتابی باعنوان دزد! داستان جیب بری ژاپنی که دست تقدیر زمانه ، وی را به این سو و آن سو می کشاند و خواننده جلوه زیبایی از دله دزدی را در طول قصه همراهی می کند رمانی که بشدت  تأثیرگذاراست .

 زیرا تحمیل تصور و توهم خویش به جامعه به نوعی القای دزدی فهم انسانی است به نفع شخصی، که در این باره  البته بسیار می توان نوشت. در بخشی از کتاب

آمده است که "توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوه اش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بین شان و با ادای بامزه ای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر می رسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب می شد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم"

در رمان دزد ناکامورا تاکید می کند که جهان به سه دسته خدایان و بردگان و انسانها تقسیم می شوند و البته خدایان همه کاره اند و بردگان هیچ کاره و انسان‌ها در عین حال مثل پاندول میان خدایان و بردگان در حال نوسان هستند و دزد ها و دله دزدها همین انسانهای واقعی هستند که نمی خواهند در برابر خدایان حاکم بر روابط جوامع شرقی مثل ژاپن که یاکوزاهای قدرتمند حضور دارند سر تسلیم فرود آرند هر چند گاهی  به علت خیلی عوامل از جمله ترس ذاتی از مرگ و بی اختیاری و جبر حاکم بر زندگی به ناچار  زیر سایه خدایان قرار می گیرند و اگر نشد به  در میان بردگان بسیار گم میشوند .
رمان دزد اثر فومی نوری ناکامورا نویسنده ژاپنی در فضایی انتزاعی و افسانه ای واقعیت های حاکم بر روابط تلخ جوامع انسانی را شرح می‌دهد بی آنکه از  خواننده مطالبه کند پذیرش آنچه را که راوی می گوید به تعبیری برای ما که در جغرافیای زمخت خاورمیانه زندگی می کنیم رمان دزد آنچنان روایت می کند که نیازی نیست زندگی مردمان شرق دور را جدی بگیریم و بگذاریم در همان حال و هوای ساده خود گاهی از خدایان فاصله بگیرند و غرق عوالم انسانی یا برده گی شوند . و در عشق نیز نیازی به لیلی و مجنون و وامق و عذرا نیست همینکه شبی را بعد از دزدی در کنار هم باشند و فردا یکدیگر را در پیچ و تاب روابطی ناهمگن گم کنند کافی ست .

البته من در اکثر رمان‌های شرق دور و بخصوص ژاپنی این نوع روابط سرد و سور میان زن و مرد را مشاهده می کنم و هیچوقت بعد از جدایی و شاید هم خیانت یقه همدیگر را پاره نمی کنند بلکه هر کدام راه خودش را می گیرد و می رود.
باری رمان دزد نیز همین خصوصیات کلی را دارد و در زوایای دزدی های ماهرانه   آنچنان شما را سرگردان می کند که مدتها خود را در انتخاب میان یک دزد  خوب و بد مردد می یابید اما در اینکه دوست دارید شما هم مثل قهرمان رمان یک دزد باشید شکی باقی نمی گذارد رمان از زبان راوی بازگو می شود و به همین علت جیب بر راوی  چون خود قهرمان روایت است با جزئیات کار  ماهرانه ابعاد ریز و درشت دزدی هایش را روایت می کند و خواننده را  همدلانه تا آخر رمان به همراه خود  می کشاند و ثابت می کند در زیست بوم دنیا  ما با سه دسته خدایان و بردگان و انسانها، دنیای ناعادلانه ای ساخته ایم که هیچ گاه روی خوش نخواهد دید .
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۱۷
علی ربیعی(ع-بهار)