حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

ملت عشق

شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۳۸ ب.ظ


امشب هم در این اول روز پنج شنبه و اتمام چهارشنبه ۲۰بهمن  ۱۴۰۰ بین دو روز دو لحظه سرمدی گیر کرده ام و همچنان از کوهساران می بارم تا به رودم رسم. علیرغم گریز از جامعه و ورود به درونیات خویش به همراه ستاره ای که  در این کنج عزلت احساس همدلی می کند خود نعمتی ست.
چند مدتی بود کتابی در باره فلسفه هستی یا هستی فلسفی نخوانده بودم و دلم له له می زد که سراغ همه را بگیرم از زنون اپیکوری تا سقراط پیچیده در سوال و حیفم اومد به فیثاغورس بگم این حساب مگه چه گناهی داشت که هندسه اش کردی و چهار ضلعی مربع را عددی از دو و مکعب از سه کشیدی بیرون همان دو دوتای خودمان و سه سه تای اونا را چرا ول نکردی که تا پوپر و انیشتین ادامه داشت و بر ابعاد شناخت هیچ افزوده نشد فقط پوپر سعی در نفی شناخت سطحی داشت و گفت این آخرش نیست و انیشتین هم در روح ریاضی حاکم بر عالم، شعوری پنهان دید که شاید خودش قانع شد اما هرگز نتوانست کسی از فیلسوفان دو عالم را با خود همراه کند .

و من امشب را به درگیری با  این دوستان بزرگوار گذراندم و چقدر کیف کردم و جالب اینجا بود که همگی از زنون تا سقراط و فیثاغورس پوپر و انیشتین به نیاز معرفت شناسی بشر در رسیدن به شناختی که هیچش کرانه نیست اقرار داشتند. و من در آخر هاج و واج در این شب تنهایی و بی کسی ،روی به آیینه به خودم می گویم  اینها اولا چرا اینجا جمع شده اند و ثانیا چه می گویند .
تا ستاره بختم به حرف آمد و گفت یک بار هم !شانس بر رویت لبخند می زند و قدر شناس نیستی !
گفتم نه عزیز دلم این ورجه و وورجه من از شوق تماشای این استوانه های زمین است که در عین حال چون افتادگان وادی ایمن سر سودای هیچ ملک و ملتی ندارند مگر ملت عشق که هیچش کرانه نیست۰
ماهشهر ع-ر

سوگ چیزی شبیه دویدن است
امشب داشتم مقاله ای  در باره سوگ می خواندم از مونیکا پرل به ترجمه نسیم حسینی  و باید هم بخوانم چاره ای ندارم در این کتاب آمده است که سوگ شبیه اقیانوس است موج موج به سراغت می آید یا شبیه رودخانه است گاهی اوج می گیرد و گاهی فرو می نشیند من اما دوست دارم به دویدن طولانی تشبیهش کنم به یک دویدن طولانی دوی ماراتن.
اولش ترسناک است نمی دانی چطور می خواهی تا تهش بروی اما چاره دیگری نداری پس بلند می شوی و راه می افتی. گاهی آدمها برایت هورا می کشند اما وقت هایی هم هست که عمیقا تنهایی یک جاهایی از مسیر حالت خیلی بد است اما گاهی هم حسابی پر انرژی می شوی حالت خوب است با خودت می گویی از پسش بر می آیی بعد دوباره افسرده می شوی ، سکندری می خوری پای راست و چپت در هم می روند اما همچنان به دویدن ادامه می‌دهی برای اینکه علیرغم سختی و سنگینی سوگ  نمی خواهی از پای در بیایی پس به دویدن ادامه می‌دهی هر چند تنهای تنها و دورت دیواری می کشی که آن حادثه عظیم فقط مال خودت باشد هر چند قصه اش را می نویسی و شاید هم با انتشار آن دیگران را وادار می کنی که بخوانند باری وقتی کسی را که از دست می دهی تازه خاطرات جان می گیرند و همه چیز را از اول وارسی می کنی و چنگ می زنی به جان همه واژه های مهر آمیز و همه راههای رفته و نرفته و تلاش می کنی و امیدوار می شوی که از جایی شاید رنج هجران ته نشین شود و خاطرات خوش گذشته جوانه بزند. و با خود زمزمه می کنی زندگی ادامه دارد.
ماهشهر ع-ر برداشت آزاد از یک مقاله

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۰۷
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی