حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

آشیانه های سوخته چند پرنده

پنجشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ب.ظ

سروده انتظار

ژنرال ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ شدند
سیاست مداران به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور کشیدند
امّا تو با زیبایی نگاهت !
و من با دقایق انتظارم مُتّحد شدیم
همسرایی با برتولت برشت ماهشهر ع-ر

آشیانه های سوخته چند پرنده
هوا از شرجی در ابن اولین روز امرداد ۱۴۰۱ برگشت و باد بارح که به تعبیر دهخدا شدید و شگفت انگیز است و از تش باد یه پله بالاتر است و بهنر است که گفته شود  زشت باد از جانب راست  شروع به وزیدن کرده است البته تعبیری آدمی زادی است و الا طبیعت کار خودش را می کند فقط باید با آن دوست شد و سربسرش نزاشت تا معاش و معیشتت را سرقت نکند و به تاراج نبرد گویا قدیمی تر ها نشانه ها از خشکی و مرگ جانوران بسیار به علت ابن باد در صحرا ها مشاهده شد .
بادی که از نقطه شروع تا آخرش آزار دهنده است و پرنده و چرنده نای ایستادن در معرض آن  را ندارد
در این تش باد تابستانی  چقدر دلم برای سگ و گربه ها می سوزد شده اند پوستی بر استخوان ،
آخه حیوان با زمستان و سرمای زمهریرش با اندکی پشم و پیله کنار می آید اما گرمای تابستان را در این وانفسای بی در کجایی آدمها کاریش نمی توان کرد فقط یه دلسوزی از سر ناچاری
رو به دیوار می گویم حیوانات بیچاره  این هم شد زندگی خدا را شکر که از آخر و عاقبت خودتان خبر ندارید و الا زحمت یه قطره این زندگی سگی را به خود نمی دادید از گربه بگیر بیا تا قورباغه ها که از گرما خشکشان زده بود تازه همه یه طرف  بر شاخه های چند درخت خشکیده از گرما آشیانه سوخته تعدادی پرنده هم یه طرف که بد جوری آزارم داد و تو ذوق زد .
داشتم فکر می کردم که بنویسم  هر کسی به اندازه شهامتش از آزادی بهره مند می شود دیدم با این طبیعت سخت و شکننده هیچ تعبیری نمی شود داشت از زندگی مگر سخت جانی و تا بیایی و اندک مجالی برای فراخنای اندیشه دنبال کنی متوجه می شوی که گرمی و تش باد همه چیزت را گرفته و همین که بتوانی اندکی دوام بیاوری کلی حرف و حدیث است .
گاهی با خودم زمزمه می کنم یادت باشد در آسمان ستاره ای هست که هر شب منتظر است  بروی از بالکن روی ماهش را ببینی و به همین سادگی چیزهای ساده را هم که هنوز دور از دسترس بنی آدم است دوست داشته باشی مثلا یه قرار ساده هر جا که باشد با  نشانی های ساده و بعد بصورتی باور نکردنی با همان دو چشم منتظر هزاران راز نگفته را بخوانی و قرار کتاب خواندن بگذاری می خواهد ربکای دافنه دموریه باشد که از عاشقانه های کلاسیک قرن بیستم است تا کلیدر دولت آبادی و جنگ و صلح تولستوی که شباهت های ماهوی باهم دارند  و خلاصه ساده و صمیمی  با کسی که تو را می فهمد زندگی را با همه پستی و بلندی هایش از نو تعریف کنی .
یه اتفاق ساده را می توان از بی نهایت زاویه دید و مرور کرد و با هر مرور بی آنکه گرفتار تکرار بشی اما از تکرار آن نیز لذت برد مثل تکرار فصل ها در هر سال خورشیدی و گردش زمین به دور آفتاب چقدر از گفتن این جمله دورت بگردم خاطره ساخته ایم به احتمال زمین هم با هر گردش به دور خورشید می گوید دورت بگردم که تو چقدر زیبایی!
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی