شرحی بر دُن آرام و آنا کارنینا
در باره کتاب دُن آرام اثر نویسنده روس شولوخوف
هرگاه فرصتی دست میدهد تا در کنار یا بستر رودخانه ای ایستاده باشم و صبوری عبور آبها را مینگرم به یاد کتاب دن آرام اثر بی مانند شولوخوف نویسنده شهیر روس در ذهنم زنده می شود رمانی که به ظاهر در باره جنگهای ملی و میهنی ست اما بن مایه رمان در باره صلح دوستی و ارزش های انسانی ست به سبک رئالیسم سوسیالیستی و تمرکز بر بخشی از تاریخ خشونت بار روسیه با محوریت خانواده ملخوف و از نگاه شخصیت هایی از این خانواده که در چندین جبهه جنگیده اند از جمله جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر و جنگ های داخلی .
نویسنده با حوصله ای خستگی ناپذیر ولی دلنشین در رمانی چهارجلدی از گذشته هولناک کشورش سخن رانده است ،کشوری که سالها درگیر جنگ های پیچیده داخلی بود و گاهی بیرون آمدن از آن بی تراژدی های هولناک جنگ و ستیز و انقلاب غیر ممکن می نمود .
رمان دن آرام رویای بی بدیل نسل ما برای آزادی و پیشرفت و استقلال به ترجمه محمود اعتماد زاده (م.آ.به آذین ) بود که از مترجمان صاحب سبک و بی بدیل زمانه بودند .چنانکه نشان ایشان بر روی یک کتاب تضمینی برای فروش کتاب بود بخصوص نام دن آرام و شولوخوف و به آذین شرح بی نهایتی از عشق به انسانیت و شرافت و آزادی بود هر چند مثل همه آرزوها و داشته ها و نداشته های آدمی برباد میرود...علاوه بر نثر روان و زبان طناز و نگاه دقیق سیاسی تاریخی نویسنده و مترجم رمان دن آرام خواننده تحریک کند تا دریابد که او در کجای این دنیای سراسر سیاه و سفید ایستاده است و راه عبور از بحرانها و رسیدن به آرامشی درونی که حق هر انسانی ست که بی میل شخصی پای بر هستی می گذارد کجاست .تا چشم به هم بزنم به امروز دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ رسیدم و در سیر دنیایم صد رود دیدم که
دُن آرام من بودند از رودخانه جراحی در شمال ماهشهر تا رودخانه زهره در جنوب شهر و سالهای پر از فراز و نشیبی که در میانه رودان بر من و روزگارم از انقلاب بهمن ۵۷ تا جنگ هشت ساله که در آن حضور فعال داشتم و مثل گربه چهل چنگلولی سالم از معرکه ها عبور کردم تا به رنج های بعدی برسم.
کتاب چهار جلدی دن آرام حکایت طول و دراز آدم خوبای روزگار است که در آخر راه بجایی نمی برند ،حکایت مردمی که سالهای سال است درگیر جنگ هستند و در این جنگ نه تنها عزیزانشان را یکی یکی از دست میدهند بلکه سرزمین ابا واجدادی شان لگدمال متجاوزان و پیمان شکنان می شود و چنانکه بنیان خانواده ها از هم می گسلد و اندک اعتقادات به مبانی انسانی و اعتقادی فرو می پاشد .
در فراز و فرود قصه نویسنده با چیرگی تمام صحنه های ماندگاری خلق
کرده است که برای مدت ها از ذهن خواننده بیرون نمی رود مثلا لحظه بازگشت مردان از جبهه و شکل گیری دوباره جریان زندگی و یا صحنه هایی دردناک از فجایع جنگ که برادر را در برابر برادر قرار میدهد انسانها را با هم غریبه و آنها را از مفاهیم اخلاقی تهی می کند .
خواننده در سراسر این رمان سترگ چهار جلدی با مرگ و زندگی به مفهوم عمیق آن همواره درگیر است و من علاوه بر مهارت نویسنده اما شور انسانی مترجم را با همه شورانگیزی حس می کنم .
شولوخوف نیز مانند فردوسی بر سرنوشت محتوم قهرمانان خود ناله می کند و از کشاندن آنان به مسلخ پروایی ندارد زیرا خودویرانگری زندگی را به همین اندازه بکر و وحشی و طبیعی تجربه کرده است.
قهرمان اصلی رمان گریگوری ترسی ندارد که با نوک شمشیر در خاکی یخ بسته برای معشوقه اش گور بکند و یا ناتالیا پس از فریادهای خفه در عمق جنگل کودکان خود را در تنهایی به دنیا آورد و بعد با دو نوزاد به خانه برگردد.
مثل قهرمانان شاهنامه ادماهای دن آرام هیچگاه به سعادت نمی رسند چنانکه جهان همین قدر ناعادلانه است هر چند شولوخوف از دیدن فقر و ظلم و فساد بیزار است اما به خیالهای خوش پناه نمی برد بلکه برداشت واقعی خود را در منظر دید خواننده می گذارد و وی را تا انتهای استپ های خشک و سرد روسیه در در حاشیه رودخانه آرام دن می برد.
و من همچنان تاکید دارم که زیبایی های غیر قابل انکار رمان در زبان و ادب پارسی ناشی از ترجمه بی نظیر به آذین است که این تراژدی هولناک بشری را که در سه خط داستانی دنبال می گردد، گریگوری و عشقش ، خانواده ملخوف و مردم دن و تحولات پیرامون آن تنیده شده اند به شکلی که هیچ حادثه و شخصیتی در مسیر طولانی رمان دن آرام بی سرانجام رها نمی شود .
ماهشهر علی
سرنوشت آنا کارنینا
روزهاست که آسمان ابری ست و آرزوی قطره ای باران بر دلمان مانده یعنی نه تنها من از سنجاقکی با بالهای خاک آلوده تا وزغ ها و اندکی پرنده که پاییز میهمان کوچه پس کوچه ها می شوند همین حس را دارند اما خوب گویی طبیعت بنای لجاجت را گذاشته باشد و در همه حال برای آدمی چاره ای نیست که با این دار و ندار بسازد و دل بدهد به ابتدای مهتاب که چون شمعی دارد خاموش می شود باید چشم ها را در این سرشبی ۱۵ آبانماه پشت دیوار سپاه ببندم و فارغ از بوی خاک به رویاهای ناتمامی پناه ببرم که در ذهن هر آدمی بسان چرخ بازیگر از زمین تا آسمان ادامه دارد هر چند نمی دانم با این حوادث بیشمار که می رود براستی انگیزه حیات زنده است یا مرده ،آیا امکان این هست که ترانه ای عاشقانه بر لبان طبیعت جاری شود یا نه. این چند روزه سخت درگیر رمان معروف تولستوی آنا کارنینا بودم و مجددا صوتی آن را گوش جان سپردم. بعضی قصه ها مثل غزلیات حافظ هستند یا تراژدی های شکسپیر که با هر بار خواندن و شنیدن اتفاقی نو برایت رقم می خورد و من دلم می خواهد این رمان را که داستانی واقعی از طبیعت آدمی ست را بارها و بارها بخوانم و از سیر سفر و قصه قهرمان کتاب درس هایی فرا بگیرم و بر قلمی که آفریدگار این قصه شورانگیز است با حسرت درود بفرستم بویژه زمانیکه آنا در قطار است و حکایت کشته شدن فردی را مرور می کند که خودش را جلوی قطار انداخته سرنوشتی که در آخر برای قهرمان رمان به همین صورت رقم می خورد. علی