دل قوی دار
دیشب خواب دیدم از این همه بار سنگین عبور کرده ام و به بزمگاه صبوری و عافیت رسیده ام ،شبی با تضرع و استغاثه قلبی ...خواستم سر شبی بخوابم گفتم خدایا من مستحق این همه رنج و مصیبت نبودم ....خلوتم همیشه پاکترین خلوت بود و چون به حضور می رسیدم به دیگران منبع شادی و محبت بودم و با آنچه را از عالم بالا در دل داشتم زمزمه کردم و عجیب بود از ابتدای خواب تا بیداری همه هستی جلوه نور بود و من گم شده ای داشتم که پیدا شد و باهم در میان انبوه جمعیت قدم می زدیم .
یه شادی وصف ناپذیری در چهره ها دیده می شد . لحظاتی بر من و تو می گذشت که بهتر آنست که در دل بماند چقدر گشتیم و گشتیم چقدر پستی و بلندیها را طی کردیم و چقدر موانع که قلب بزرگ می خواست خیلی بزرگ که تاوان سختی را چشیده باشد و من همه آن خصوصیات را داشتم خدا می داند که برای رسیدن به مقصد راهی مگر رنج جدایی و طلب آرزوی محال نبود و من اول شب در عین آشفتگی بسیار همه را با خودم و خدای درونم زمزمه کرده بودم تا بعد از یک چشم گشودن برق امید در دلم روشن گردید. شاید همه اینها از دیدن تو تا عبور از سنگلاخ و دره ها فقط یک خواب بود اما بعد از بیداری آرامش درونی گویی رقص پروانه ها در بهار به سراغ من آمده اند و من نیز باید با خیل پروانه ها که از پیله به در زده باشند و حال و هوای صحرای خوش و خرم بهاری میدهند به پرواز درآیم و مست زندگی گردم اینها که می نویسم اجبار تن و جان شخصی من نیست گویی همه پیامی ست که سرآمد عالم هستی به من هدیه داده است .حتما گریه و زاری این سالهای مرا دیده و دوست ندارد آدم بی آزار اینقدر سختی و بار امانت این چند روزه هستی را تحمل کند .
زندگی مرا در این شب با دعا و استغاثه ای از سر درد به سر منزل مقصود و شفا و عیادتی عجیب رساند. حالا خیلی آرامم و دل قوی میدارم که ایام گران بی بود و نبود من می گذرد. علی