حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

میدان مین

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ

شرحی بر یک سروده

انگار همین دیروز بود که در دشت مهران روبروی میدان مین ایستاده بودم ،درست چند صد متر آنسوتراز شهری سوخته وپر پر زیر بار آهن پارها....این سوتراما  ردیف به ردیف مین بود و تکه های گوشت پرنده ای یا جانوری که روی مین رفته بودند ...من به سرباز همراهم می گویم  نیاید جلو.. سرباز کنار سیم خارداری که دور میدان مین کشیده اند  ایستاده است .... اندکی جلوتر می روم  تا پرنده ای که زیر تابش تند آفتاب در وسط میدان داردجان می داد را مثلا نجات بدهم ...شاید  کاری عبث و بیهوده باشد اما برای ارضاء دلم هر کاری می کنم ... پرنده  هنوز با همان چشمان نارنجی یش به من نگاه می کند هر چند مرده باشد .... حالا نزدیک به سه دهه از جنگ گذشته اما گویی هیچ چیز عوض نشده ...فقط میدان مین دنیا هر روز بزرگتر از روز پیش می شود و من با دفتر خاطراتم دل مشغولیهای آن روزهارا که غم و شادی هایش بیشتر به چشم می آمد ،مرورمی کنم ...مثلا همین یادداشت شعرگونه را که خاطره ای ست در ذهن و ضمیرم و دوست سربازی که به عنوان راننده جیپ همراهیم می کرد اهل روستاهای کازرون بود،نجیب و دوست داشتنی .....برای کار خودش را به آب و آتش می زد هم مکانیک بود و هم راننده ..بی اندک گفتگو به دنبال کار می دوید ..یادش بخیر زودتر از من ترخیص شد ...آخر دفتر  را که مرور می کنم به همین سروده میدان مین می رسم ...بعد از چند روز راست و ریس کردن اماده اش کرده ام برای وبلاگ ...همه آن صحنه ها مثل تصویری تر و تازه  بر پرده سینما از جلوی چشمانم عبور می کنند ...سرباز... میدان مین و پرنده ای که روی مین ضد نفر رفته بود ....ظهر گرم تابستان که بزمچه های بزرگ دشت مهران را راهی بیابان می کند....همیشه گفته ام تجربه های به  یاد ماندنی آن روزها چیزی نیست که اسان بدست آمده باشد...کاش حوصله کنم همه را مو به مو شرح دهم ...بیان کنم ....

میدان مین           

حوالی ظهر تابستان

که کبوتران خاکی

صبور

 از صحاری سوزان عبور کردند

من ایستاده بودم اما

 تا آخرین گلوله هم

بی هیچ حادثه ای گذشت

صحرای تفته مهران جای امن مین ها و تکه های آهن بود

درگیربا همه آرزوهایم

 رفتم کنار یکی از همین میدانها

تا چشم می زنم ....

مرغی روی شاخک مین ضد نفر نشست و بر نخواست

در این وقت ها

من  به گونه های اشک آلودم عادت دارم

پرنده ای باشد ...موری یا ملخی

داغ دلم تازه می شود

ذرات آفتاب چون تیغ زاری

بر تن پر پر مرغ می ریزند

سرباز همراهم اشاره می کندبه تلخی

جناب سروان!

باز هم برای مرگ پرنده ای ،سربازی

مین به اندازه کافی موجود است

می گویم آره هرچه که غلته درسته

 باید برویم

در همین نزدیکی چاهی ست

سر فرومی کنم

تا شقیقه

گیجگاهم تاب نمی آورد

برمی خیزم

چه عشق ها که سر به پای سراب ارزوها

گذاشتند ورفتندو گم شدند

 تشنگی و یاس را

 چون عبور بی شمار سارها

در نبض کبود افق می شمارم  

سکوت   راهی ست به جنوب تحمل  من

می چرخم و می چرخم

 با این سوال دور از ذهن

کجاست دست فرزانه ای که دستم بگیرد ؟

شاید به بهبود این همه

شرایط سخت تن بدهم

شهر خالی از سکنه است

گروه آدمیان درهم و دوره گرد

همه رفته اند

 تا پاسی از شتران رقصنده در تابش آفتاب بمانند

نیزاری اگر بود

به آب می رسیدیم

و تشنگی به قاب استخوانی پوسیده

در بیابان نمی رفت

فریادهایم بغض فروخورده اند

که با هر تند باد ورق می خورند

گاهی دور گاهی نزدیک

بیغوله و شکسته راهی ست

تحمل و تردید

که در ترسی بی پایان

از تیره ترین لحظه ها می روید

میرسی به جایی که

نه لبخند خوب است

و نه بوسه بر پیشانی مایوس معشوقت

زمان گذشت ...

روزی و ماهی و سالی وقرنی ....

باری هنوز هم  مفهوم آدمی را

با  اراده معطوف به احترام تعریف نمی  کنند

که ماه به تکریم او بدرخشد

و چون روز برآید

باد  ترانه ای بنوازد

بر منقار آخرین پرنده ای اگر زنده بود

دریا طوفانی بپا کند

به تعمید قدیسی در طهارت می ناب

اصلا چه نیازی به این همه تمثیل

ادمی دیو دروغ را به کناری نهد

دنیا را به تصور شخصی نبیند

از تحقیر حتی حشره ای بپرهیزد

چه شاهکاری از پرواز یک ذهن پاک می روید

که مفهوم آزادی وپرسشگری را پر و بال می دهد

آنگاه جنگ و میدان مین هم به آخر می رسد

تابستان 1365 صحرای مهران علی ربیعی (علی بهار)

نشانی bahar524@gmail.com

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۱۳
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی