حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

سروده دشنام

ای دشنام های ناگزیر
پس شما کی به آخر می رسید '؟!
 
بر روی این همه دیوار
که خیابان‌ها
  و کوچه ها را

قلب ها و فکرها را
از هم جدا کرده اید
تهران ع-بهار

 

ادبیات شکست
یکشنبه ۲۵ دی ماه از بامدادی مدام برف می بارد و چهره گرفته و غمگین تهران  در غبار  عزای این روزگار سخت جان و نامهربان ، اندکی لباس سپید عروسی بر تن کرده و من مجال یافتم در هوای سرد و برفی در سکون و سکوت کوچه پسکوچه ها تا  پارک لاله قدم بزنم و سلامی کنم به گربه های کز کرده لای گل بوته ها و زیر مجسمه های برف آذین  و کلاغ های سینه سپر کرده در پیاده روها  اما گرسنه و دل از دست داده و بعد یادی کردم از یار و دیار و دلم که عجیب هوای تو کرده ، شده برای لحظه ای این همه صبوری و سکون  طبیعت را که در برف جاری ست به فراموشی بسپارم هر چند دلگیرم از اینکه بجایی رسیده ایم که شادی بلد نیستیم و لبخند را از یاد برده ایم.
به آسمان نگاه می کنم در انبوه گله سپید ابرها آفتاب نیمروز به شرمندگی سرک می کشد و بعد میرود تا این برف ببارد و ببارد و در خیابان و پیاده رو بر شاخه های لخت درختان هیچ چیز مگر لایه ای ضخیم از سپیدی برف بر جای نماند و همه می دانند که روزهای سختی بر میهن و مردم می گذرد و اگر کسی هم به فکر کسی باشد اما مجال مهربانی نیست مثل همین زمستان سخت و فرومایه  که آه سینه سوزی ست که از کوره راه سرخوردگی و شکست  به  بیرون کژتابه ای از کمرهای خمیده ره می گشاید گوئیا در باغ بی برگی همان  اوضاع و همان تکرار پیرار و پیرار سال ها و تاریخ نحس استبداد و قصه تلخ نومیدی و یاد آوری شعر زمستان اخوان ثالث که نفس کز سینه می‌آید برون ابری شود سنگین که یاد آور ادبیات شکست است  و بقیه ماجراها...

تهران ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۱ ، ۲۱:۳۱
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده رنگین کمان

به خورشید  مایوس
از طلوع هر روزه
گفتم قرار ما این نبود
اما اگر خداوندِ بعد از باران  را دیدی
بگو  رنگین کمانت کو؟!
تهران  ع-بهار

باد کاشتن و توفان درو کردن

روشنایی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سرگردانند
کسانی می گویند که سهم هر کس از زندگی به اندازه لیاقت او است من اما هیچگاه سهم هر کس در زندگی را به اندازه لیاقت او ندیدم.
و مثال ساده اینکه اگر سهم هر کس از زندگی  به میزان  لیاقت او بود قطعا هیچ شاهزاده ای شاه نمی شد و در پی آن ملتی  اسیر بی لیاقتی  فرزندان و نوه ها و نتیجه ها نمی گردید، اتفاقی که در کشور ما به تعداد خاندان شاهی از هخامنشیان تا پهلوی تکرار شده است و همواره سرسلسله ها با شمشیر و استعداد ذاتی و شجاعت آمده اند و بعد از چند صباحی که می خواستند بروند کیسه های زر و سیم و حرم سراها را برای جانشینان خود به یادگار می گذاشتند و بعد آن می رفت بر ملت که نباید برود و این قصه دردناک تاریخ چند هزار ساله ما که به تناوب عرصه آزمون و خطای بیهوده بوده است زیرا نه از آزمون ها بسلامتی رد شده اند و نه خطا را جدی گرفته اند و همیشه می گفتند سفره ای پهن است بی  اجر و مواجب خدا را شکر بخوریم و بیاشامیم و اصراف کنیم و چیزی برای یادگاری هم از خود به جای نگذاریم شده یه ملخ صحرایی یا موش جنگلی .
میگن ناصرالدین شاه قاجار شکارچی ماهری بود و نسل شیر و ببر مازندران را از ریشه کند وی با هر بار کشتن یه ببر می گقت وظیفه ما اشرف مخلوقات نابود کردن حیوانات درنده است گفتم یکی نبود به شاه قاجار بگوید تو اشرف که هیچ پری بلنده مخلوقات هم نیستی هیچی دیگه بر سر  ملت بیچاره و استبداد زده  آن رفت که بر میرزا تقی خان
امیر کبیر در حمام فین کاشان رفت.
در این چهارشنبه ۲۵ آبانماه ۱۴۰۱ گاهی برای حوادثی که اطرافت رخ می‌دهد می شود یه تعریف سر راست نوشت بدین مضمون که شاید دلیل ابتدایی آن خیلی ساده باشد یعنی همه چیز در جای نادرستی قرار گرفته است یا به تعبیری هیج چیز در جای درستش نیست و برای اینکه از گمشدگی و بی در کجایی بدر آیی کسی یا کسانی پا در میانی کنند که در پازل این حوادث که هزینه های سرسام آور تحمیل می کنند کسی سراغی از گمشدگان لب دریا نمی گیرد و به این تصور که خوب این نیز بگذرد و زمان همه چیز را حل می کند پس راه حل را نیز بعهده زمان بگذار با باری به هر جهت معروف از لبه پرتگاه تا ته  دره را سرزنش می کنند که چرا جلوی حرکت ما سبز شدی مگر ما چه کم گذاشتیم. البته من بشخصه همه این ماجراهای تلخ را از دولت سر ننوشتن می گذارم و هی به خودم تلنگر می زنم برادر ننویس بگذار وقتی دنیا را آب  برد تو را هم مثل خیلی ها خواب ببرد هر چند من کلا هم بد خوابم و هم کمبود خواب دارم و با این همه مصائب که از سر گذارنده ام و می گذرانم چون همیشه روزگار فکر می کنم باید زیادی زنده باشم و از آنجا که در دنیا بر خلاف اینکه می گویند پشت هر خیر و شر ی مصلحتی خوابیده است با ضرس قاطع می گویم هیچم اینطور نیست و همه حوادث ریز و درشت ناشی از یه تصادف بی ریخت و بی جهتی ست که گردش کائنات با خود حمل می کنند و آدمی جورش را می کشد و این قصه بی معرفتی و کَل کَل بشر با خودش و اطراف سر دراز دارد....قصد دارم دومین کتاب نویسنده اتریشی یوزف روت را که افسانه میگسار قدیس است و در مایه های عصیان و سرگشتگی آندریاس بیچاره است بخوانم و با قهرمان قصه آنسلم قدیس که کلی مزد سادگی یا بدبختی و بیچاره گی خود را پرداخت می کند همداستان شوم .هر چند دلم می خواست دو سه بندی مثلا شعری بنویسم با مضامینی که دوست دارم صلح و آزادی و دوست داشتن و بوسه ای بر لبانی که عاشقشان هستم
اما به تعبیر مرحوم قیصر امین پور  نمی شود که نمی شود که نمی شود پس می گذارم قلم هر جا که خاطر خواه اوست مرا با خود ببرد و اینقدر هم رطب و یابس نبافم زیرا چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است ،ظاهرا بهتر آنست فرصت بدهم به هاون که آبها را بکوبد تصور کن با یه هاون کوچک بخواهی همه آب‌های روی زمین را بکوبی یا بسان پرنده ای کوچک بر کوهی از سنگ خارا نوک بزنی به این نیت که کوه خورده شود خلاصه توی بد مخمصه ای گیر کرده ام و از هر سو که می نگرم آیه یاس است که به پیشوازم می‌آید هر چند یاد فرمایش دوست پزشکی همواره ذهنم را به خود سخت مشغول داشته است که ما ملت زنده ای هستیم که به پای آزادی و استقلال جان‌ها داده ایم و ققنوس وار بارها و بارها از آتش خاکستر خود برخاسته ایم اما افسوس و صد افسوس بر کسانی که قدرشناس این همه شهامت و دلدادگی نبوده اند و برای بقای خود به تعاریف من در آوردی بسیاری دست زدند که مشخص ترین آن همان خودی و غیر خودی کردن مردم بود و بدنبال آن تحقیر غیر خودی ها هر چند باور دارم که  نتیجه امتداد تحقیر های  اجتماعی می‌شود  همین که زمانی که باد می کارید طوفان درو می کنید.              ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۱ ، ۱۴:۲۶
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده بی واهمه

مثل یک لیمو خشکیدن
مثل یک شمع آب شدن
مثل یک درخت سیب فروافتادن
در شان ما نیست
ما نه لیموییم ، نه شمع ، نه درخت سیب
ما مردمیم!
بگذارید مثل این همه آدمِ روی زمین
بی واهمه از فردا
زندگی کنیم
ماهشهر ع-بهار

 

از دیوار دلتنگی تا میدان آزادی
  چه خوب و چه بد سالهایی که هیچ کدام مثل هم نبودند  از انقلاب در بهمن  ۵۷ تا جنگ و بمباران شبانه تهران و اندک زمانی بودن در جمع دوستان خوابگاه دانشگاه صنعتی شریف در آن سالهای سخت و دلهره آور تا رسیدن به دیماه امسال و باز هم روز از نو روزی از نو و چهره مردمانی که در یک انتظار مبهم اما شیرین بسر می‌برند و رویای آزادی و یک زندگی با فراغ بال را دارند و چقدر مهربانند بجز اندکی که نخواستند مثل بقیه مردم این سرزمین باشند و به تقسیم نابجای آدمها پرداختند از خودی و غیر خودی تا هزاران اسم و رسم نچسب که هیچ گاه نه به من آمد که گفتند نخند و نه به هیچ کس دیگر ...
گویی  برای ناطو یا ناتو و نفوذی یا نفوضی و خیلی واژه های تشر آمیز و بد عنق شمشیر را از رو بسته بودند اما من همواره در همه این سالهای سرد و سخت و دور و دراز دوست داشتم که مردم خودشان باشند، بخندد و برقصند و شادی کنند و از دیوار بلند دلتنگی به میدان مفرح آزادی و رهایی بالا بروند.
تهران ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۱ ، ۲۲:۳۲
علی ربیعی(ع-بهار)

محاکمه برتولت برشت
قاضی: اسم؟
برتولت برشت هستم : شما خودتان می دانید!
قاضی: می‌ دانیم، اما شما خودتان باید بگویید.
برشت: خب. من را به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می ‌کنید!  دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟!
قاضی: با این حال باید اسم تان رو بگویید. اسم؟ برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟  برشت : بله!
قاضی: با چه کسی؟   برشت: با یک زن!!
[
خنده حضار در دادگاه]
قاضی: شما دادگاه را مسخره می‌کنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا می ‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت: چون واقعاً با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی: کسی را دیده‌اید که با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بله!      قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من!! او با یک مرد ازدواج کرده است!
خنده حضار در دادگاه
می گویند محاکمه آزادی خواهان همیشه فرصتی بوده برای افشاء و تمسخر دیکتاتورها...
از دفتر یادداشت ها ماهشهر به انتخاب ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۲۱:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)