حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی
آخرین مطالب

 

امر اخلاقی کانتی!
کانت نسبت به طبیعت و ذات آدمی بدبین بود و باور داشت که انسان با توجه به طبیعتش مستعد فساد است همان که این روزها و شاید هم همه روزها زیاد در باره اش حرف زده می شود که پر بیراه نیست .
لذا همین جنبه از ذات بشراز دید کانت بود که باعث شد  چیزی را صورت بندی کند که رسالت زندگی او شد یعنی میل به جایگزینی اقتدار مذهب با اقتدار امر مطلق  یا خرد انسانی.
به همین دلیل کانت در جهت پیشبرد اهداف اخلاقی زیستن به نتیجه ای رسید که هنوز به خاطرش معروف است و آن امر مطلق یا بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق است که مشهور به اخلاق کانتی ست.
و این نتیجه عمری مشاهده و تجربه و رنج برای ساختن جهانی بود که بتواند فضای بهتری برای زندگی به مفهوم طبیعی آن فراهم کند  هرچند کانت مثل هر امر بشری به مراد مطلوب  نرسید اما سنگ بنایی شد که زندگی اندکی قابل تحمل تر شود و در اخر چنانکه همه میدانند  او چراغ بر افروخته عصر روشنگری بود،بعلاوه  اندیشه اش  در باره امر مطلق را در وجه سیاسی آن نیز تعمیم داد یعنی در این خصوص به این باور رسید که هدف اصلی دولت‌ها باید  اطمینان از آزادی و انتخاب شهروندان باشد .
کانت اعتقاد داشت  وقتی آزاد هستیم که منطبق با بهترین وجه طبیعت خود عمل کنیم اما زمانیکه تحت سلطه هیجانات خود و دیگران باشیم برده ای بیش نیستیم همانکه امروز هم  بعد از دویست سال در دنیای پر آشوب  و پسامدرنیسم قرن بیست و یک  و عبور از گذرگاههای پیچ در پیچ تاریخی، بشریت کماکان درگیر ناملایمات و بی سرانجامی آن امر اخلاقی ست که آرزوی کانت بودیعنی آزادی و حقوق بشر!

از دفتر یادداشت ها ع-ر

سروده تا صحرای عزلت دل

منتظرم تا ابرهای  رقصنده

کولی های  بی محابای آسمان

جلگه ها را

از شوق تنفسی عمیق  بشورانند

این  قطره ها ی باران

چشمان گریان

عمری آرزوهای من بودند

 که می بارند و می بارند

تا دشت ها ی سبز

 به سمت خشکترین

بیابانها بشتابند

ومادیانها ی  مست و بی باک

در انبوه رویایی چمن زارها بخرامند

نی لبکی  از رویش نیزار بروید

چوپانی نی نوازی کند

تا صحرای عزلت دل

پاییز 99 ماهشهر علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۴ ، ۱۳:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)

 

از رمان طبل حلبی
رمان طبل حلبی اثر جاودانه گونتر گراس نویسنده المانی را حتما بخوانیم نویسنده به خاطر همین رمان برنده نوبل ادبیات  شد قهرمان قصه کتاب اسکار ماتسرات شخصیت اوباشی دارد که در همان ابتدای داستان از تصمیم خود سخن می گوید که می خواهد جلوی رشد خود را در سه ساله گی بگیرد.او تا سال 1945 کوتوله ای سی و شش سانتی متری باقی باقی مانده است ودر این سال حدود بیست و چند سانتی متر دیگر بر قدش افزوده می شود. اسکار مستبد کوتوله ای است که همیشه خواسته های خود را عملی می کند و از این استعداد برخودردار است که  با جیغ شگفت آور خود شیشه ها را از هم بپاشد و بشکند....ونیز پیوسته طبلی در کنار خود دارد که با آن می تواند ارواح را ظاهر کند و با ضربه های متفاوت آن تظاهرات سیاسی را به هرج و مرج بکشاند واز همین طریق تا قله های رفیع قدرت پیشرفت می کند. این رمان انباشته از اشاره های تاریخی ست. ,.... اشاره های متعدد به سرزنش هایی که ملت آلمان  میدان سیاست را به هیتلر واگذار کردو آنگاه سالهای شوم و دشواری که ببار آمد و از طرفی بی تفاوتی مردمی که به ساده گی از مقابل آن همه فجایع عبور کردند....ودیگر اینکه این رمان را ابتدای سبک رئالیسم جادویی می گویند که با گارسیا مارکز و کتاب صد سال تنهایی به اوج رسید...و در خاورمیانه امروز کم نبودند کوتله هایی که نابودی و اضمحلال را به ملت خود پیشکش کردند.
از دفتر یادداشت های گذشته ماهشهر علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۵۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

اعترافات پابلو نرودا درباره زندگی

نگاهی به کتاب اعتراف به زندگی اثر پابلو نرودا

امید و ستیز راهنمای ماست

بابک ذاکری

همه آنچه می‌توان درباره ایده مرکزی کتاب «خاطرات نرودا» (با عنوان اسپانیایی «اعتراف به زندگی») گفت، او خود،‌ در سخنرانی‌اش در آکادمی نوبل بیان کرده است. در سال ۱۹۷۱، یک سال پس از به‌قدرت‌رسیدن سالوادور آلنده. نرودا سخنرانی‌اش را این‌گونه آغاز می‌کند: «سخنرانی من سفری دراز خواهد بود، سفری که در سرزمین‌های دوردست، در آن‌سوی زمین کرده‌ام.» (به‌سوی شهر پرشکوه، سخنرانی نرودا در مراسم اعطای جایزه نوبل، ۱۹۷۱، ترجمه کامران فانی) سفری که نرودا از آن یاد می‌کند، سفری است از اعماق شیلی که او را تبدیل به شاعری جهانی و سیاست‌مداری محبوب کرد. سفری که نرودا در کتاب خاطراتش نیز آن را گسترش‌یافته‌تر و با جزئیات بیشتر شرح داده، کتابی که سالی پس از گرفتن جایزه نوبل نوشتن آن را آغاز کرد و تا چند روز مانده به مرگش،‌ چند روز پس از مرگ دوست و هم‌قطارش،‌ سالوادور آلنده، در کار نوشتن آن بود.
اما «اعتراف به زندگی» تنها روایت پیروزی است، روایت پیروزی توأمان «امید و ستیزندگی» است. چراکه در روزهایی نوشته‌ شده است که مردم شیلی با همراهی کسانی چون نرودا و آلنده می‌خواستند بر تاریخ پرنکبت و ادبار خود غلبه کنند،‌ روزگاری که نویدبخش به‌پایان‌رسیدن سلطه استعمار بر معادن نیترات و مس بود، روزگار ملی‌شدن صنایع مس، روزگار روزهای خوب نرودا در پاریس به‌عنوان سفیر کشوری که مردمش دموکرات‌منشانه راه صلح و رهایی را برگزیده بودند،‌ روزگاری که نزدیک بود استعمار لیره و دلار را از بین ببرد،‌ روزگار خوش مردم،‌ روزگار آزادی و روزگار عدالت. در این کتاب خبری از روزهای کودتا نیست، از دستگیری‌ها و ترس‌ها. تنها چند صفحه پایانی کتاب، نرودا چند خطی درباره آلنده پس از مرگش نوشته است. چراکه او نیز چندان نماند که طعم شکست را در دهان مزه‌مزه کند. چندان نماند که شکست در جانش ته‌نشین شود و سپس آن را روایت کند. نرودا چهارده روز پس از کودتا درگذشت و آخرین خط‌های کتابش را سه روز پس از کودتا نوشت. طعم کودتا و روایت شکست ماند برای نویسندگان بعدی چون روبرتو بولانیو و خوسه دونوسو و اعتراف نرودا تنها تا بمباران کاخ ریاست‌جمهوری ادامه یافت که نرودا از آن به‌عنوان «نماد خشم دشمنان آزادی مردم شیلی» یاد می‌کند.
برای هرکس یک نبرد نهایی وجود دارد. نبردی که شکست در آن پایان است. برای نرودا و  زندگی هفتادساله‌اش نبردی که به‌همراه مردم شیلی و آلنده آن را به سرانجام رساند آن نبرد نهایی بود. نبردی که هرچند سه سال آخر عمر او را با شادی آمیخت در کتاب خاطراتش بازتاب یافته است و پیش از آن در سخنرانی مراسم اعطای جایزه نوبل آن را به گوش همگان رساند،‌ اما سرانجامش شکست بود. شکستی که نرودا آن را تاب نیاورد. ماتیلدا نرودا،‌ همسر نرودا، آخرین روزهای او را در «زندگی من با پابلو نرودا» روایت کرده است. آغاز کتاب خاطرات او با نرودا با شرح روزهای پایانی زندگی نرودا، پس از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ آغاز می‌شود: «آن یازده سپتامبر ۱۹۷۳،‌ روزی بود که با آرامش آغاز گشت. هنگامی‌که پنجره را گشودم جریانی از روشنایی نور صورتم را نواخت. دریا همیشه در برابر ما موج‌های بزرگش را به ساحل می‌کوبید،‌ اما آن روز با معصومیتی غیرمعمول در نوسان بود. آسمان نیز آرام بود؛ تنها نسیمی ملایم در لابه‌لای گل‌های باغ می‌وزید. به گمانم باید آن لحظه به خاطر آفتابی بودن آسمان لبخندی زده باشم. حتی یک نشانه وجود نداشت که ما را از این بترساند که راهمان در زندگی نزدیک به پایان است. در آن لحظه، درست در همان لحظه، ما در دهانه مغاکی عظیم آونگ شده بودیم.»
اعترافات نرودا شرح سفر اوست از اعماق ناشناخته شیلی تا دهانه مغاکی عظیم به نام کودتا. این کتاب شش ماه پس از مرگ نرودا در آرژانتین منتشر شد. روزگاری که مغاک مهیب کودتا شیلی را فراگرفته بود و مردم شیلی علی‌رغم آن به زندگی ادامه می‌دادند. کتاب نرودا شرح شیوه‌ای است که او برای زندگی برگزید: نرودای شاعر، نرودای مبارز،‌ نرودای سیاست‌مدار و نرودای دیپلمات. چیزهایی که به‌ندرت در یک نفر جمع می‌شوند. روزگاری مثلی بین مردم روشنفکران آمریکای‌لاتین وجود داشت که می‌گفت چپ‌های آمریکای‌لاتین یا چریک‌اند یا مانند نرودا. این کتاب شرح شیوه زیست نرودا است به‌عنوان سیاست‌مداری چپ و نیز شاعری روشنفکر. نیز، چنان‌که خودش می‌گوید شرح سفر نرودا است. اعتراف اوست. تلاش او برای غلبه بر دوگانه فرد/جمع. دوگانه خاک و روح. شاید قدری عجیب به نظر برسد اگر گفته شود که زندگی‌نامه نرودا، اثری است فلسفی از منظر امیدی فراگیر و ستیزی جمعی. برای پرکردن خلأهایی که با گوشت و پوست و خون انسان‌ها پرشده و حیات انسان‌ها را به حیاتی تباه‌شده تبدیل کرده است. نباید بی‌دلیل از نرودا تجلیل کرد، او نیز اشتباه‌ها و حماقت‌های بسیاری مرتکب شده، اما در سفری هفتادساله از اعماق شیلی به‌سوی اذهان مردم جهان راهی برگزیده است برای فائق‌آمدن بر تاریخ رنج‌بار مردم خویش. راهی که نرودا از سوی روشنایی آن را روایت می‌کند، در روزهایی که ثمره آن تلاش به‌بارنشسته را می‌چیند و نه از سوی شکست.


«خاطرات نرودا» زندگی‌نامه خودنوشت کلاسیک یک شاعر نیست. با خواندن این کتاب نمی‌توانیم به‌درستی دریابیم نرودا کی ازدواج کرده و کی طلاق گرفته. حتی اشاره او به تصمیم‌های سیاسی‌اش اشاره‌هایی کوتاه است. در پایان بخشی درخشان از کتاب که شرح سفر او به «دشت نیترات» است به کوتاهی و تنها در یک خط اشاره می‌کند که پس‌ازآن سفر تصمیم گرفته به حزب کمونیست شیلی بپیوندد. درعوض در بخش‌های بسیاری از کتاب خود را رها می‌کند. به‌جای شرح وقایع آنچه را به خاطر می‌آورد، در قالب کلماتی بریده‌بریده و جمله‌هایی کوتاه بیان می‌کند. مانند ابتدای کتاب که این‌گونه آغاز می‌شود:« آن بالا گل‌های سرخ ریز چون قطرات خون رگ‌های جنگل جادویی در حرکت‌اند... گل‌های ریز سرخ گل خون است و گل‌های ریز سفید گل برف... روباهی چون برق می‌گذرد و لرزه بر تن برگ‌ها می‌اندازد، اما سکوت قانون حاکم است بر قلمرو پادشاهی جنگل.... از آن چشم‌انداز، سکوت، گل‌ولای بیرون آمده‌ام تا آوازخوان دنیا را بگردم.» این جمله‌های پیرمردی هفتادساله است که کیلومترها دور از جنگل‌های شیلی،‌ در سِمت سفیر شیلی در فرانسه، نوشته است. این جمله‌ها در جای‌جای کتاب،‌ هرگاه که نرودا نمی‌تواند احساس خود را کنترل کند و نظم دهد در همه‌جای کتاب به چشم می‌خورد. هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شویم، احتمالاً به این دلیل که خاطره‌ها در ذهن نرودا تازه‌تر هستند این جمله‌ها بیشتر به حدیث نفس شبیه می‌شوند درحالی‌که در ابتدای کتاب و هرگاه که از چیزی سخن می‌گوید که گذر زمان آن را از رنگ انداخته، بیشتر رنگ و توصیف به کار گرفته می‌شود. برای مثال بخشی را که در آخرین فصل کتاب درباره کمونیست‌ها به همین شکل نوشته‌ شده است می‌توان با بندهای آغازین کتاب مقایسه کرد: « زنده‌باد سگی که پارس می‌کند و گاز هم می‌گیرد... زنده‌باد فال‌بینی، فساد، شکاکی، زنده‌باد میگو، زنده‌باد همه‌چیز به‌جز کمونیست‌ها... زنده‌باد شپش لای موی فقیران، زنده‌باد سفرهای رایگان در نشئگی افیون، سرمایه‌داری آنارشیستی... همه قهرمان‌اند... هر روزنامه‌ای باید منتشر شود... همه اجازه نشر دارند به‌جز نشریات کمونیستی...» اینجا خبری از توصیف نیست. تنها احساس انزجار نرودا نسبت به فضایی که دیکتاتوری آمریکایی ساخته است نمایان می‌شود. اما در ابتدای کتاب که احساس‌ها در پس زمانی طولانی کمرنگ شده‌اند تنها تصویرها باقی‌ مانده‌اند. تصویرها و رنگ‌ها و یادآوری بوهایی که قرار است احساسات ازیادرفته را زنده کند. شاعر آنجا که از خاطراتی دور سخن می‌گوید لحنی شاعرانه‌تر به خود می‌گیرد و آنجا که از احساسش نسبت به اموری که جریان دارد سخن می‌راند بیشتر خطابی و به‌مانند سیاست‌مداری سخنور رفتار می‌کند.
نرودا بخشی از خاطراتش را این‌گونه با جملاتی بریده، گاه توصیفی و خیال‌انگیز و گاه شورانگیز و برا،‌ احضار می‌کند. اما کل کتاب روایت سفری طولانی است که در نوشتن بخش‌های مختلف آن هم نظم زمانی چندان ملاحظه نشده. گاه در حین روایت بخشی از ماجرا به ماجرایی اشاره می‌کند که سال‌ها بعد برای او قرار است اتفاق بیفتد و گاه در حین روایت ماجرایی که در حال رخ‌دادن است به ماجراهایی اشاره می‌کند که سال‌ها پیش برایش رخ‌ داده و او در جای خود آن را بیان نکرده است. به همین دلایل است که اعترافات نرودا زندگی‌نامه‌ای کلاسیک به‌حساب نمی‌آید. تنها روایتی است از سفری که نرودا از کودکی و از اعماق شیلی آغاز کرده است و آوازه‌خوان آن را تا دهانه مغاک پی گرفته.
نرودا در همان سخنرانی نوبل شعری از رمبو می‌خواند:« در سپیده‌دم،‌ غرق در اسلحه صبری سوزان، به شهرهای پرشکوه قدم خواهیم گذاشت.» او کلامش را با همین خط تمام می‌کند: «سرانجام دوست‌ دارم به هر که حسن‌نیتی دارد،‌ به کارگران، به شاعران، بگویم که تمامی آینده ما در این شعر رمبو نهفته است: تنها با صبری سوزان می‌توانیم «شهر پرشکوه» را بگشاییم، شهری که به‌تمامی بشریت نور و عدالت و شأن و حرمت می‌بخشد. بدین‌گونه سرودی که سر خواهیم داد، به‌عبث نخواهد بود.» سخنرانی نرودا در روزهای اوج شیلی ایراد شده است. سرشار از امید. شاد از راهی که درنهایت به رهایی منجر شده است. مانند خطوط انتهایی که کتابش، آن بخشی که پیش از کودتا نوشته است، بیان‌کننده احساس مردمی که درنهایت پیروزی را یافته‌اند. اما خط‌های پایانی کتاب خاطرات درست مانند ابتدای کتاب به پایان می‌رسد. خبری از احساسات و بیان آن‌ها در جمله‌های طعن‌آمیز نیست. تنها روایت است. توصیف است: «جسد او را ناشناس در نقطه نامعلومی به خاک سپردند؛ این جسد را زنی همراهی می‌کرد که غم دنیایی را با خود می‌کشید. این تن باشکوه بیجان،‌ با گلوله‌های مسلسل سربازان شیلیایی که یک‌بار دیگر مردم و کشور شیلی را در دامن بیگانگان انداخت، سوراخ‌سوراخ و از هم دریده شد.»  چهارده روز بعد نیز، بدن نرودا را همسرش به خاک سپرد و سفری که از کوه‌های شیلی با یادآوری خون رگان کوه‌های شیلی آغاز شد،‌ با ریخته‌شدن خون برگزیده شیلی،‌ آلنده، به پایان رسید. سفری از سیاهی به سیاهی که از سوی نور، در روزگار پیروزی، روایت می‌شود.

مد و مه/چهارشنبه ۰۷ مهر ۱۳۹۵ از دفتر یادداشتها علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۱۰
علی ربیعی(ع-بهار)

فریدون سه پسر داشت!
امروز پنجشنبه ششم دیماه ۱۴۰۳ ،گفتم خوب بعد از سه سال از حادثه تصادف شوم و کوچ نابهنگام فرزندم بهتر آنست که در مقابل مصائب سکوت اختیار کنم و تا زنده ام راه زندگی در پیش گیرم و از آزادی تا انتخاب و پیچ و تاب کلمه و کلام بنویسم هر چند مدتهاست که بندی و بیتی شعر به سراغم نمی آید و  وقتی نیامد حتما دوست ندارد یا این چشمه خشکیده است مثل آن همه چشمه ها و دریاچه ها که خشکیدند . خوب آدمی ست  و گوشتی و پوستی و استخوانی و مثل هر پدیده هستی در مقابل وقایع اتفاقیه خشکش می زند گاهی در عالم ماده که به نقطه صفر می رسی و گاهی هم معنا که همین ذهن و روانت را به کاری می گیری که این  وقایع اتفاقیه روزانه ات را هر چند بی اهمیت برای غیر ثبت کنی ، گیرم تو را به این همه مرارت بشری کاری نباشد که همواره آنچه در هر پستی و بلندی دست بالا را دارد مرگ انسانیت و ارزش هایی ست که به ظاهر تاریخ ثبت شده بشر سراسر مبارزه برای بدست آوردن قطره ای از دریای آن بوده چون آزادی و صلح و درست کرداری و درست پنداری و درست گفتاری و نفی و نهی استبداد و قدرت غیر پاسخگو که همواره سری ست که به سنگ نومیدی  خورده است.
و از طرفی سمت و سوی دوست داشتن و عاشقی و رفتن که هیچگاه به دامنه آن آرزوها نرسیده و فقط اندکی البته در عرصه هنر و ادبیات زور زیادی زده اند که مثلا شعری بسرایند و رمانی بنویسند و نقشی بکشند و خلاصه هفت وادی هنر را طی کنند بلکه بشر آدم شود که نشد و بعید که بشود می گویند راست و دروغش با راوی که ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه گفته بود تا دویست میلیون سال آینده را امید نداشته باشید که اتفاق خوش ایندی در خصوص صلح و آزادی رقم بخورد بقیه اش را نیز شک دارم بعلاوه در این شب سیاهم مثل همیشه گم گشت راه مقصود و داشتم برای چندمین بار کتاب فریدون سه پسر داشت اثر نویسنده در غربت مُرده و رفته از دار دنیا  عباس معروفی را می خواندم که شرحی تراژیک از تاریخ معاصر ایران ماست و وقایع پیش و بعد از انقلاب ۵۷ را در بر می گیرد و تضاد و تزاحمی که چند نسل را به ویرانی و اضمحلال روحی و روانی می برد .البته به همان دلایل بالا که خلاصه ای جسته و گریخته  نوشتم کتاب اجازه انتشار نیافت و من بناچار و بر خلاف میلم از وب‌گاهی خدابیامرز دانلود کردم و حالا چند باره است که می خوانم و نویسنده کتاب مرحوم عباس معروفی این اجازه را داده که خواننده وطنی بتواند از امکان دانلود در داخل استفاده کند و چنانکه در بالا اشاره کردم همچون فریدون پادشاه  پیشدادی که سه پسر داشت ،تور و سلم و ایرج .
و ایرج قهرمان شاهنامه چون سیاوش خونش را در راه ایران می‌دهد ما در رمان عباس معروفی نیز به وقایعی کمابیش مشابه درگیر می شویم و نتیجه اخلاقی می گیریم از عصر پیشدادیان در شاهنامه فردوسی تا روزگار عباس معروفی هیچ چیز عوض نشده است و زمانه همچنان همان عوضی سابق که بود به مسیر معیوبش ادامه داده و چون همیشه تاریخ این سرزمین و شاید هم همه سرزمین ها حق به حقدار نرسیده است و بعید می دانم که اتفاق خوش ایندی بعد از این رقم بخورد .
این رمان برگرفته از سرگذشت واقعی یکی از خاندانهای مبارز و معروف تهران به نام مجید امانی ست یک مبارز و پناهنده سیاسی در زمان انقلاب ... .ماجرای این رمان به حوادث   دردناک دهه ۵۰ و ۶۰ برمی‌گردد و قصه خانواده امانی هاست ،فریدون پدر خانواده چهار پسر دارد که هرکدام به شکلی با انقلاب و وقایع پیچیده آن در ارتباط هستند که سرنوشت سه تا از برادران غم انگیز است .
قصه فروپاشی این خانواده و برباد رفتن آرمان‌ها و آرزوهای یک نسل که عباس معروفی در این رمان خوش خوان با قلمی وزین از عهده اش بر آمده است چهار برادر به نام‌های ایرج و سعید و اسد و مجید که هر کدام سرنوشتی بر باد رفته از امیدها و آرزوها و آرمان‌ها را روانه گورستان تقدیر می کنند چرا که در جغرافیای ما علیرغم شور و اشتیاق به آزادی و پیشرفت اما جا جای واقعیت های زندگی تلخ و گزنده است و کاری نیز از دست هیچکس ساخته نیست همچنانکه هیچکس نیز از تند باد حوادث در امان نمی ماند حتی اگر از خاندان امانی ها باشی!     ماهشهر علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

 

شب و ستاره ها
دیشب در بالکن خانه
داشتم به آسمان نگاه می کردم
برق رفته بود
به قلبم  گفتم میدونی ستاره ها  یعنی چی؟
گفت آره !
در تاریک‌ترین لحظه ها
با تابش نورشان
شب  را زخمی می کنند
گفت دیگه چی ؟
گفتم هیچی دیگه
همیشه
عاشق زخم هایی بوده‌ام
که ستاره ها بر تن شب کشیده اند
گفت آره
حکایت امید و نومیدی آدمی یند
شب و ستاره ها
ماهشهر علی

تنهایی
همه چیز و همه کس
می توانند
تنها باشند
از جنگل تا دریا
از کوه تا یه قمر زیبا
از آفتاب عالمتاب
تا گلهای نیلوفرِ نشسته در مرداب
آدما که جای خود دارند
ماهشهر علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۴ ، ۱۵:۱۹
علی ربیعی(ع-بهار)

مسافر
جاده نشانِ
تیره زخمی ست
بر زمین
که یادآوری می کند
همه ما مسافریم
دیر یا زود می‌رویم
بی آنکه به استقبال  ما بیایند
یا بدرقه شویم
با یادواره های
به جا مانده
از چمدانی پُر
تا رویایی خالی
علی

سرنوشت
بی خیال دنیا و هر چه در او هست
آسمان را در ذهنت پنهان کن
از ضیافت زمین فاصله بگیر
دور شو دور
بسان مرغی دریایی در طوفان
دلگیر مباش که دنیا
  هیچش کرانه نیست
نه ظالم است و نه مظلوم
نه فاسق است  و نه معصوم
او مثل سرنوشت
در هر حال کار خودش را می کند
علی

امید

امید من باش
در شبی تاریک
بسان فانوس دریایی
که از مسیری دور
بر تلاطم امواج پیدایی 
علی

شرح شقایق
ابتدای سحر است
خواب پنجره را کنار می زنم
دارند به آخر می رسند
مهتاب و ستاره
فردا روز دیگری ست
ای صبح دلنشین
شرح این شقایق طولانی ست
علی

گروگان

بزرگی می نویسد:
بهتر است
حاکمان خوب باشند
تا ملتها.
حاکمان بد
ملتها را به گروگان می گیرند.
از دفتر یادداشتها علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۰۱:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

 

توانا بود هر که دانا بود
چقدردرس های خاطره انگیزی بودند
آن سالها
مثل تصمیم درست کبری
ترفند روباه و خروس

دهقان فداکار
که حالا فراموششان  کرده ام
یادشان بخیر باد
نویسندگان دانا
نقاشان توانا
بی هیچ دستور العملی
رویاهای شیرینی به ما آموخنتد
از وفاداری
تا عشق به میهن
فصل مشترک همه کتاب‌های درسی اما!
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش  دل پیر برنا بود
علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)

یه آدم دیگه

همیشه فکر می کنم
امروز که بگذرد
من فردا آدم دیگری خواهم بود
و اگر تو نیز بدانی
آنوقت من و تو هر روز
از دیدن یه آدم دیگه
لذت می بریم
تو موهایت سفید می شوند
من موهایم می ریزند
تو پاهایت  کندتر می شوند
من دستهایم می لرزند
علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۲۶
علی ربیعی(ع-بهار)

گپی با منیرو روانی پور
خوب باید به آدما و نگاهشون احترام گذاشت و تلاش کرد تا یاد بگیرند به خل و خشتک دیگران کار نداشته باشن ...هر چند ماجرای سختی ست که ریشه در فضولی و حسادت و جلوه گری دارد و همواره در ضمیر ناخودآگاه همه ما پنهان است ،چنان‌که وقتی با خیلی از جباران و محترکان  خطا کار گفتگو می کنی که چرا این کار را کردید بلافاصله می گویند اشتباه کردیم و بهر جهت ذات آدمی همین است شما نویسنده محترم بوشهری با همه زیر و بمی که بسان دیگران داری خیلی حرفها را جدی نگیر و به کارت سخت و پر تلاش ادامه بده باید اضافه کنم در این هوای ابری و بارانی به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ من در حد حوصله و مقدورات فکر می کنم سالها پیش یکی از کتاب‌های شما را خوانده ام و البته نقد آثارتان را همواره می خوانم زیرا هم نثر اختصاصی شما را دوست دارم و هم فضای آن قصه را که در جنوب خاک و خُل ما می گذشت و من آنها را که روانشان زار گرفته بود از نزدیک دیده بودم و حالا جسته و گریخته از آن کتاب یاد می کنم هر چند اسمش را نیز از یاد برده ام راستی اگر هنوز در زندگی مشترک هستید حتما سلام همسر محترمتان آقای بابک تختی و فرزندتان غلامرضا را برسانید ...دیگر عرضی نیست و اما همه این شرح ماوقع بهانه ای بود برای من که اندکی ،سر سوزنی دست به قلم بشوم . زیرا از هر سو که می نگرم اینجا یعنی تهران خیلی سخت می گذرد.امیدوارم هر چه زودتر پرت شوم همان جنوب خودمان مرده و زنده اش مهم نیست.علی

حکایت خانه خرابی ها
هیچ وقت فکر نمی کردم هر روز در این فضای تیره تر از دیروز و هر سال دریغ از پارسال در این جهنم تورم قدرت و ‌ثروت که از راه پله های شلوغ دروغ و تزویر بالا می‌رود اینقدر دوام بیاورم و تعریف های خدشه دار از همه چیز را بشنوم و اصرار داشته باشم که یا مثل من فکر کنید یا خانه خرابتان می کنم و خوب خیلی بعید است که بعد از بیست و یک قرن میلادی که از اشرف مخلوقی بشرها می گذرد هر کسی از هر جا زورش رسید در پی خانه خرابی قومی و ملتی و عشیره ای باشد و برای کارش نیز هزار و یک دلیل منطقی بیاورد که اگر من خانه خرابت نمی کردم یکی دیگر این کار را می کرد. و خلاصه حکایتی ست این خانه خرابی ها ...  علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)

 

لبخند و بوسه
 کاش چناری  باشم
پر از برگ و بار تازه
تا از میان شاخه هایم
  پنجره‌ای بسازند کلاغان و گنجشکان
برای لبخند صبح خورشید
بوسه شب مهتاب در آسمان بهاری
و تماشا کنند از دور

کلاغان و گنجشکان
دلتنگی های آدمی را
بی آنکه خودشان عادتِ دلتنگی باشند
علی

گل رُز
هیچ روزی تکرار نمی شود
دو شب شبیه ِ هم نیستند
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رُزی از پنجره ای باز
به اتاق افتاده باشد.
دیشب خوابت را دیدم فرزندم
در یک پمپ بنزین بین راهی بودیم
بعد پیاده شدی که بروی
مثل گلبرگهای گل رُز با نسیم
گفتم برو فرزندم
حالا مجبورم فقط با خاطراتت زندگی کنم
همسرایی با شیمبورسکا....علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)