حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی
آخرین مطالب

 

لبخند و بوسه
 کاش چناری  باشم
پر از برگ و بار تازه
تا از میان شاخه هایم
  پنجره‌ای بسازند کلاغان و گنجشکان
برای لبخند صبح خورشید
بوسه شب مهتاب در آسمان بهاری
و تماشا کنند از دور

کلاغان و گنجشکان
دلتنگی های آدمی را
بی آنکه خودشان عادتِ دلتنگی باشند
علی

گل رُز
هیچ روزی تکرار نمی شود
دو شب شبیه ِ هم نیستند
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رُزی از پنجره ای باز
به اتاق افتاده باشد.
دیشب خوابت را دیدم فرزندم
در یک پمپ بنزین بین راهی بودیم
بعد پیاده شدی که بروی
مثل گلبرگهای گل رُز با نسیم
گفتم برو فرزندم
حالا مجبورم فقط با خاطراتت زندگی کنم
همسرایی با شیمبورسکا....علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

 

درباره کتاب رویای تبت
در کتاب رویای تبت آمده است بعضی ها شاد بودن را در حکم لخت بودن می دانند و از اینکه مردم شاد باشند احساس گناه می کنند . این کتاب قصه زنهایی ست که عاشق می شوند و دوست دارند زندگی شاد و آزادی داشته باشند. نویسنده کتاب فریبا وفی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. رؤیای تبت سومین رمان نویسنده است که نخستین بار در سال ۱۳۸۴ منتشر شد و چندین جایزه از جمله جایزهٔ بهترین رمان هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را دریافت کرد.
رویای تبت ماجرای یک زوج جوان به نام‌های جاوید و شیوا را روایت می‌کند که سعی می‌کنند زندگی خود را هوشمندانه پیش ببرند ولی افرادی که پیرامون آن‌ها هستند، چالش‌هایی برایشان به وجود می‌آورند.
از زبان قهرمان قصه جایی می خوانیم اگر دروغ هایی مثل سعادت و خوشبختی و این حرفها را کنار بگذاریم تازه می فهمیم زندگی  لحظه های با ارزشی  هم دارد.     علی

 

انواع جانوران
در این سوم فروردین ۱۴۰۳ بر روی نیمکت  بلوار پشت دیوار سپاه  نشسته ام .بعد از چند روز با بارش  باران بهاری چشمانم روشن شد به شکوفه زدن این همه گلهای قاصدک و بالای سرم نیز عنکبوتی در حال تنیدن تار برای شکار پشه ای یا پروانه ای ست . کودکی در حال بازی ،  تیزهوشانه می پرسد این دیگه چیه داره چکار می کنه گفتم این هم جانوری ست مثل ما و همه جانواران روی زمین که بدنبال رزق و روزی خویش است گفت اسمش چیه گفتم فکر کنم از خاندان شریف عنکبوت باشد ابتدا لبخندی زد و بعد پرسید شما گفتی مثل ما این هم جانوری ست !
گفتم درست است فرزندم همه موجودات زنده بر روی این کره خاکی به نوعی جانورند فقط انواعشان متفاوت است عنکبوت و آدم ندارد در آخر لبخندی زد و از کنارم رفت اما احساس کردم قانع نشده و من هم دیگر مصدع اوقات شریفش نشدم.   گفتم بگذار در این روزگار جنگ طلب کودک ما در رویای  اشرف مخلوقاتش بماند. علی

تمامیت خواهی!
حکایت این شبای ترکیه اردوغان یکبار دیگر ثابت کرد تفکر  تمامیت خواهی همواره با دستانی پوشیده در دستکش های لطیف ایدئولوژی  برای مردم نقشه می کشد و مردم را در قفس های خود ساخته خودی و غیر خودی محبوس می کند.
تمامیت خواهی از هر نوع  باعث میگردد  روح و روان اجتماع به سمت دورویی و ریا و دروغ میل کند نیازی هم به باور دروغ های وضع موجود نیست اما انگار که راست می گویند باید باورشان کنی و با سکوت و رضایت از کنارشان بگذری.
 
اضافه کنم  به تعببر واسلاو هاول فیلسوف سیاسی چک  هیچ نظامی خود به خود تضمینی برای یک زندگی بهتر نیست بر عکس فقط ایجاد یک زندگی بهتر است که یک نظام بهتر بوجود میاورد.
در آخر اما بدترین نتیجه تمامیت خواهی پاشیدن بذر ناامیدی و یاس در جامعه است.   علی

نگاهی فلسفی به عشق
آلن دوباتن نویسنده سویسی در زمینه زندگی روزمره انسان معاصر می نویسد بعد از کتاب  تسلی بخشی فلسفه که با استقبال گسترده خوانندگان فارسی زبان  روبرو شد  کتاب اخیر ایشان "جستارهایی ست  در باره عشق "با نگاهی فلسفی ، زیرا عشق ورزیدن آنچنان باوری ست که در دل عاشق و معشوق  منفی نگری معمول را به کناری می نهد و طرفین را به نوعی خوش بینی لذت بخشی می رساند  که در حالت عادی هرگز چنین باورهایی نداشته اند . کتاب انچنان مهربان با خواننده ارتباط برقرار می کند که ما در هر گامی  از عاشقی به نوعی احترام صمیمانه می رسیم.
ماجرای کتاب "جستارهایی در باره عشق"  به رابطه  زن و مردی اشاره دارد که به طور تصادفی در یک سفر هوایی در کنار هم می نشینند آنها در عین پرواز به گفتگویی معمول مشغول می شوند از احتمال سقوط هواپیما تا شجاعت پرواز مسافران .
بعد از پایان سفر آن دو  تصمیم می گیرند مجددا همدیگر را در جاهایی خاطره انگیز مثل سفر هوایی شان ملاقات کنند که در ادامه به شور عاشقانه ای لطیف می رسند.
آلن دوباتن در یکی از سرفصل های ۲۴ گانه کتاب می نویسد یکی از دردسرهای عشق این است که دست‌کم برای مدتی این خطر را دارد که به طور جدی خوشبخت مان کند و این  خوشبختی کمی نیست ...علی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۴۲
علی ربیعی(ع-بهار)

 

سروده اشکها
عشق ناشناس می‌آید و
ناشناس میرود
مثل مرگ نیست
که عریان می‌آید و
عریان می بَرَد
اشک ها اما
بر گونه که می نشینند
رازی پنهان دارند
علی

سروده قاب سوخته

بگذارید

هواپیماها از فرودگاه برخیزند
قطار ها 

از ریل پیاده شوند
و اتوبوس ها
با آهنگ  برگهای زمستانی جاده  برقصند
خیالی نیست
چمدان ها همواره
رویای عزیزان   را
در قاب سوخته  خویش

نگه میدارند
علی

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۴ ، ۱۴:۳۶
علی ربیعی(ع-بهار)

 

بارهستی میلان کوندرا
نویسنده کتاب بار هستی میلان کوندرا است قصه ای ست با احساسی شاعرانه و تخیلی قوی که نویسنده در فضای ملتهب کشورش بعد از بهار پراگ و اشغال آن توسط بیگانه با اشتیاق در پی یافتن معمای زندگی ست وی در این سیر و سفر هیجان انگیز  چون سقراط در پی پرسشی ست اما بدنبال یافتن معنایی و پاسخی  تازه نیست زیرا همه چیز فقط یک بار اتفاق می افتد و بعد از  هر اتفاق داستانی  رقم می خورد که به زمان گذشته تعلق دارد و تو بهر قیمتی تسلیم وضع موجود حبس و حصار کشورت بعد از اشغال شده ای .

گاهی با آدمایی روبرویی می شوی که مثل کنه به زندگی چسبیده اند و تو را با حضورشان آزار می‌دهند و چون سلاحی در دست دارند آزادی و انتخاب را از تو صلب می کنند تازه تو نمی توانی با آنان که مثل بختک روح و روانت را آزار میدهد ارتباط برقرار کنی و در این مواقع است که  همه چیز در عین غلط بودن تحمل پذیر هم باید باشد .
زیرا تو در یک نظام ایدئولوژیک زندگی می کنی که نیاز به پرسش و پاسخ ندارد و در هر حال همه چیز از نظر او درست پیش می‌رود حتی اگر همه به این یقین رسیده باشند که قصه از اساس غلط است در حالی که تو مثل این همه آدم  فقط یکبار برای تمرین یا اصل بازی وارد زمین می شوی و اگر در این فرصت، اندکی  قدرت انتخاب یا پرسش نداشته باشی بی آنکه به مراد مطلوب برسی  از صحنه روزگار محوت می کنند.
تصور اینکه تو قوی هستی و می توانی این بار سنگین را حمل کنی و در مقابل تقدیری که آنان برایت رقم زده اند  تاب بیاوری بیهوده است زیرا همه مسیرهایی که فکر می کردی راه رسیدن به آزادی ست را به هر وسیله ممکن بسته اند و تو باید مثل این همه مردم که سرشان پایین در خیابان در حال رفت و آمدند چون  مورچگان تسلیم و بی اراده بگذری و در ادامه زمانی می رسد که نه عشقی و علاقه ای  و نه وطنی مانده فقط به این نتیجه می رسی که همه چیز را از دست داده ای.

 کتاب بار هستی را میلان کوندرا در سال ۱۹۶۸ همزمان با حمله ارتش پیمان ورشو به چک اسلواکی موسوم به بهار پراگ نوشته است قهرمان رمان پزشکی ست بنام توما و شرحی ست از وضعیت زندگی هنرمندان و روشنفکران چکسلواکی بعد از بهار پراگ است . توما که پزشکی معروف است بعد از انتقاد از جمله شوروی به کشورش در شرایطی سخت شغلش را از دست می‌دهد اما در عین حال همچنان بدنبال راهی برای عبور از بحران ها سفری هیجان انگیز را درپیش می گیرد برای حل ماجرای تلخی که بر سر ملتش بر اثر یک تهاجم خود خواهانه پیش آمده است .      علی

من در میان جمع و دلم جای دیگر است
گاهی فکر می کنم همه حرفهایم را که از دل برآمده نوشته ام یا سروده ام اینکه البته بر دل نشسته باشد را نمی دانم  و حالا بعد از عمری در این جمعه شب ۱۷ اسفند ۱۴۰۳ احساس می کنم تهی  از هر حرف و حدیثم مثل این همه آدم که میایند و میروند و دغدغه ای ندارند مگر اینکه شنونده و بیننده خوبی برای جهان باشند و بعضی ها که می مانند و زیاد حرف می زنند و گاهی زیادی حرف می زنند و خود نمی دانند که با این همه حرفهای تکراری که می زنند چون سیلی به صورت ،   سوهان روح شنونده ها هستند اما خوب یه واقعیت تلخ در عالم انسانی همین جلوه گری ست که دست از سر آدمی تا زنده است بر نمی دارد و همواره دوست دارد در میان جمع حاضر و غایب خودی بنماید نه چون این بیت سعدی که من در میان جمع و دلم جای دیگر است . علی

زمین سوخته
زمان و مکان و حرکت از موضوعات به ظاهر پیش پا افتاده و در عین حال پیچیده حیات  بشری ست.
یعنی پیچیده برای علم و عالمِ دانش و فلسفه، و بدیهی و واقعیت  ساده برای دیگران و خلاصه خیلی از غصه ها و رنج های دنیا از همین مسائل سهل و ممتنع در زندگی بشر ناشی می شود .
مثل همیشه  سخت مشغول داستان‌ سرایی های اختصاصی خود از حکایات پیش پا افتاده بشری هستم و همواره در جستجوی معنای زندگی روح و روانم را درگیر می کنم از عشق و دلدادگی تا مفهوم رنج هجران و جدایی.
از اینکه مثل هر بشری   باید این دار مکافات را تحمل کنم بسیار متاسف و متاثر هستم که از آمدن و رفتن ما دودی به هوا برنخاست  و همواره  چون قهرمانان بیچاره رمان‌های داستایفسکی به پای خود به دامگاه تسلیم و بلا  کشیده  شدیم .
بعلاوه  داشتم به این فکر می کردم که نفرت انسان را سنگدل می کند و کسانی که نفرت می کارند قطعا زمین سوخته درو می کنند. تصور کن در دنیایی زندگی می کنیم که اطرافمان همه جا تخم نفرت می کارند.                علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)

چرا صلح؟!

فغان ز جغد جنگ ومرغوای او

 که تا ابد بریده باد نای او.

 بریده باد نای او و تا ابد.

 گسسته وشکسته پر وپای او...از قصیده در رثای صلح استاد ملک الشعرای بهار

راستی چرا در جهان این همه جنگ و ستیز حاکم است ؟ و چرا علیرغم این همه پیشرفت مادی هنوز جنگ را واجب می دانیم؟هانا آرنت فیلسوف ضد خشونت نقل می کند که بزرگترین علت اینکه هنوز جنگ وجود دارد نه آرزوی پنهانی مرگ نسبت به غیر و همنوع در نوع بشر است و نه غریزه سرکوب ناپذیر پرخاشگری ست بلکه این واقعیت ساده است که هنوز در صحنه سیاسی جهان جانشینی برای این پدیده شوم یعنی جنگ یافت نشده است و لذا انجا که گفتگو به پایان می رسد ماشه تفنگ کشیده می شود و اسلحه ها به کار می افتد......

..وراستی پیش خود اندیشیده ایم چرا  در صحنه های گوناگون از نزاع بشری جنگ باید حرف اول وآخر را بزند ...آیا راه مهاری برای این حیوان درون که خشونت و نزاع است پیدا نخواهد شد؟!..

                                ..از یادداشت های گذشته   علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده داغ جگر سوز
نه لبخند آبی پیچک ها  دور تنه ی  چناری پیر
نه عطر زنانگی معشوقه ای پنهان
در غروب زمستانی دلگیر
هیچکدام مرا
رهسپار کوچه های شادی  نخواهند کرد.
انگار هزار و چهارصد و سه سال
داغ جگرسوزم
گداخته بر آتشی از  براده های آهن
علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۵۱
علی ربیعی(ع-بهار)

به شما که نتوانستید عاشق شوید
آی پسرانِ نابالغ
در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل
آی دُخترانِ پَلاسیده
در اُتاقَک هایِ شَهوانی
برخیزید !
برای تغییر جغرافیای جهان
آداب تمدن های  دروغ
کشمکش های بی حاصل!.
شما که نتوانستید
عاشق شوید
و لبخندی از کوچه ی
معشوقه ها را
به خاطر بسپارید
علی

سال بلوا
تهران خسته ام می کند تنها تهران نه همه جا خسته ام کرده است هم هواپیما و قطار و هم سفر هر چند همسرم و دخترم سنگ تمام می گذارند و با دیدنم گل از گلشان شکفته می شود اما هیچ چیز مرا به آب و آیینه و گیاه پیوند نخواهد زد بخصوص وقتی آسمان ابری ست و نمی دانی برف می بارد یا باران و هوا مه آلود و آلوده است . در این اوقات  دلگیر حس می کنی این پنج شنبه سنگین ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ برای دلمردگی و بی حوصله گی هیچ چیز کم ندارد  تازه سردی سوزناک اجازه رفتن یه پارک را هم از آدم می گیرد . غروبی از هر سو صدای ترق و تروقی شنیدم رفتم سر کوچه ببینم چه خبر است کودکی با مادرش داشت رد می شد همینطور بی مقدمه نگاهی به من کرد و گفت آقا این رعد و برق نیست؟ گفتم نه فرزندم این صدای تیر و تفنگ است و ظاهرا باید جشنی در کار باشد البته آسمان همچنان ابری ست و من هی سرک می کشم ببینم اندکی برف روی شاخه های چنار  پنجره ی روبروی  خانه مان ننشسته است.  دلم می خواهد حداقل اندکی سفیدی و روشنایی  برف  سر و صورت کوچه و خیابان را عروسکی کند.
بعد از دگردیسی این چند روزه ی سفر دیشب تا پاسی از نیمه شب مروری داشتم بر کتاب سال بلوا از عباس معروفی در صفحات آخر با این جمله کتاب کلی احساس همدلی کردم ، جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد فقط آرام آرام باید زندگی کرد و مُرد.    علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

پرنده خارزار
"در افسانه ها آمده است پرنده ای هست که تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به پای او نمی رسد . ازهمان لحظه که از لانه خود بیرون می‌آید در پی آن می گردد که شاخه های پرخاری بیابد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می‌دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می‌رود رنج جان دادن را زیر پا می گذارد آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود ". قصه این کتاب واکنش انسانها به عشق است و عشق موضوع اصلی داستان است . قهرمان مرد رمان رالف که یک کشیش کاتولیک است  به عشق پشت پا می زند و قهرمان زن قصه مگی تا پایان به عشق شورانگیز خود وفادار می ماند و در آخر رمان  یک تراژدی غمناک رقم می خورد.
در کتاب می خوانیم که رالف می گوید آن قدر دوستتان داشتم که می توانستم به دلیل رد کردن عشقم شما را بکشم اما راهی در پیش گرفته ام که تنبیه مناسب تری است. از قماش آدم های اصیل نیستم .دوستتان دارم اما می خواهم از درد فریاد بکشم.
مگی دستش را با ظرافت بر بازوی رالف نهاد و با ملایمت گفت  رالف عزیز درک می کنم  . می دانم می دانم هر یک از ما چیزی در خود دارد که نمی تواند آن را نابود کند ، حتی اگر مجبورمان کنند آن قدر فریاد بزنیم که بمیریم . ما آنچه هستیم هستیم فقط همین. و تنها کاری که از دستمان بر می‌آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد.  نویسنده کتاب پرنده خارزار  کالین مکالو با  ترجمه مهدی غبرایی چنانکه در بالا اشاره کردم یک عاشقانه ناآرام و جانسوز است. علی
   ماهی سیاه کوچلو
برتولد برشت نمایش نامه نویس آلمانی می نویسد گاهی که کوسه ها خیلی جو گیر می شوند  به ماهی ها یادآوری می کنند که زندگی واقعی شما از زمانی آغاز می شود که به شکم ما ورود می کنید و ماهی ها نیز بخاطر زود باوری ذاتی بی اندکی تفکر می پذیرند و گله گله به تاریکخانه دهان آن هیولا  هجوم می‌آورند بلکه به اندکی آسودگی که وعده اش را کوسه ها داده اند برسند و این حکایت ناشی از جادوی بی خردی ماهی ها از یک طرف و شکمبارگی و اقتدار کوسه ها از سوی دیگر است هر چند روزگاری
ماهی سیاه کوچولویی بود که می خواست از رودخانه ها بگذرد تا به دریا برسد و ما چه عاشقانه قصه آن ماهی را  از زبان نویسنده شهیر کودکان  صمد بهرنگی باور می کردیم و همه می خواستیم با هزاران تفسیر دوست داشتنی که در دل داشتیم اندکی به رویاهای ماهی سیاه کوچلو نزدیک شویم.  علی

انسانهای خوشبخت !
همیشه تلاش کردم با رایحه قلبم و تعبیری از دوست داشتن زندگی کنم و همواره با دو دوتای خودم به چهارتا برسم .و این شد که ترجیح میدادم  با همین فرمان ادامه بدهم و در عین بی حوصله گی محض سخت نگیرم و از قضای روزگار چقدر با همین دست فرمان دوست خوب در زندگی داشتم و در حد مقدوراتم من نیز دوست خوبی برای آنها بودم اما خوب علیرغم  آن همه میل ها و اراده ها یه جایی ترمز شور زندگی کشیده می شود بی آنکه از دست تو کاری ساخته باشد . در شروع کتاب آنا کارنینا اثر لئون تولستوی جمله زیبایی ست بدین مضمون که انسانهای خوشبخت همه مثل هم هستند اما متاسفانه ما انسان خوشبختی را سراغ نداریم و از طرفی انسانهای های شوربخت هر کدام شوربختی خود را دارند درست مثل همه شوربختان روی زمین زیرا دنیایی که انسان‌ها بر این کره خاکی برای خود و اطرافیان می آفرینند بجز شور بختی و مفارقت و رنج، نصیبی در آن نیست.    علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

به مردم سرزمینم
شعر من در مدح هیچکس نیست
نمی سرایم تا کسی را بگریانم
یا لبخند رضایت
بر لبانش بنشانم
من همواره برای بخش بزرگی
از مردم سرزمینم
در دوردستها
می سرایم

همسرایی با ویکتورخارا...علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)

کتاب و کباب
تعطیلی امروز سه شنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۳  روبروی چراغ قرمز ایستاده بودم که طبق سنوات اخیر چند جوان خشک کن  و دستمال بدست جهت تمیز کردن شیشه  ماشین حاضر می‌شوند با شرمندگی و آزردگی که کاری از دستم ساخته نیست تشکر می کنم و بعد یکی از آن نوجوانان با چهره تکیده که ناشی از سیگار و مواد مخدر باید باشد آمد و گفت می‌شود سوار بشم می خواهم بروم به مادرم در قسمت دیگر شهر سر بزنم گقتم بفرما ، آمد و نشست . چراغ که سبز شد  حرکت کردیم با سکوتی عمیق در بلوار بین شهری به راهم ادامه دادم تا نرسیده به یک سه راهی با صدای نسبتا بلند گفت آقا ببین تابلو زده کباب با پنجاه درصد تخفیف و من که قبلا تابلو را خوانده بودم با لبخندی آرام گفتم فکر کنم اشتباه خواندی باید کتاب باشد گفت آره درسته کجای دنیا کباب را با پنجاه درصد تخفیف می فروشند ؟ گفتم  کسی زیاد  کتاب را جدی نمی گیرد گفت آقا کتاب به چه درد می خوره و  بعد کلی با هم در خصوص اشتباه خواندن کتاب و کباب خندیدیم .
گفتم غروب سردی ست  گفت آره خیلی سرده آدم خیلی زود گرسنه میشه گفتم معلوم است دلت کباب می خواست که کتاب را کباب خواندی و باز خندیدیم و من پیچیدم سمت سه راهی بعدی گفت آقا من پیاده می شم گفتم مگر دلت کباب نمی خواست سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت و من ادامه دادم خوب است برویم با هم یه دست کباب بخوریم  تازه من هم از صبح تا حالا چیزی نخورده ام گفت نه مزاحم نمی شوم و رفتیم دو دست کباب کوبیده سفارش دادم .در چهره خسته اش رضایت عمیقی پیدا بود.
شام امشب در کنار آن نوجوان خیلی چسبید برخاستیم که برویم گفت آقا خیلی لطف کردی، بقیه راه را پیاده می روم خونه مادرم همین نزدیکی ست گفتم میدانم ! و بعد سیگارش را روشن کرد و پکی عمیق زد و رفت ...علی

حکایت دزدی امروز
امروز به تاریخ ۱۷ دی ماه ۱۴۰۳ سر ظهری پشت دیوار بیمارستان تامین اجتماعی دزدانی ناشی به کاهدان زدند زیرا تصور می‌کردند حداقل یه گوشی همراه  دارم به بهانه ای کنارم توقف کردند و پرسیدند ساعت داری آقا گفتم نه ساعت همراهم نیست گفتند خوب تلفن همراهت را بده گفتم متاسفانه همراهم نیست آن که پشت ترک موتورسیکلت بود چند قدمی آمد جلو و خنجر کوچکی را از جیب کاپشنش بیرون کشید که تیغی بر پیراهنم بکشد بعد پشیمان شد و پشت ترک نشست و به همراه دوستش دور شدند فکر کنم از موی سفیدم خجالت کشیدند اما خوب گفتم مروری کرده باشم بر دزدی های کوچک و بزرگی که شاهد بودم از دزدیدن دوچرخه ام در کوچه پس کوچه های مشهد تا دوچرخه فرزندم از درب منزل که هر چه دویدم به دزدک نرسیدم و بعد قاپیدن تلفن همراه مردم در چهار راه فاطمی  تهران تا مدرسه ای که روبروی آپارتمان خانه فرزندم بوده و  فریاد و استغاثه کسانی که همه خاطراتشان در همان گوشی بوده و بعد در چند روز اخیر شاهد دزد نوجوانی بودم که موتوسیکلت پیرمردی را از کنار مغازه برداشت و بسرعت در خیابان اصلی متواری شد . بیچاره صاحب موتور داشت توی سر می زد و نوجوان دزد در حال پرواز  بود.
با دیدن همین تجربه ها  سر ظهری که دارم می روم پیاده روی نه ساعت را که یادگاری فرزندم بمناسبت تولدم بوده را با خودم میبرم و نه تلفن همراهم را مگر یک کتاب که زیر بغلم می گیرم و شروع به قدم زدن می کنم . یقین دارم کسی برای کتاب و کتاب خوان تره خرد نمی کند و دیگر اینکه علیرغم همه این تخم مرغ دزدی‌ها که شاهد بوده ام اما هیچکس به پای شتر دزدی چون خاوری مدیر عامل اسبق بانک ملی ایران و هموزن های متعدد و متنوع چون ایشان نمی رسد که در عالم دزدی برندی ست برای خودش.و سعدی علیه الرحمه می فرماید....
ببری مال مسلمان چو برند مالت را
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست        علی

سرمایه داران جهان متحد شوید
یادش بخیر از اواسط قرن نوزده میلادی   مانیفست و بیانیه ای  از یک شخص انسان دوست زیر چتر فلسفه آلمانی منتشر شد بدین مضمون که  کارگران جهان متحد شوید و بعد ادامه داد که کارگران اندکی از زحتمکشانند پس بیاییم و بنویسیم زحمتکشان جهان متحد شوید برای اینکه جهان عادلانه ای بسازیم و خلاصه جسم و جان و خان و مانش را در این راه به ودیعه گذاشت .
اما اینک که این یادداشت را می نویسم یعنی یادی از آن بیانیه در سال ۱۸۴۸ و ماجرای کمون پاریس نزدیک به یکصد و هفتاد سال می گذرد.  و بعلاوه از  فلسفه انقلابی و عدالت خواهانه  علیرغم اراده ای که در بانیان اولیه  بود اما آبی برای زحمتکشان در آن دیگ  نجوشید و  هیچ اتفاق خوش آیندی رقم نخورد  تا  رسیده ایم به ربع پایانی  قرن ۲۱ میلادی و حالا  شعار روز دنیا شده است که راست ها و سرمایه داران جهان متحد شوید برای خوردن اندک قوتی و نانی  اگر بر روی زمین مانده باشد  و من شخصا فکر می کنم عناصر قدرت و  ثروت با هر دوز و کلکی شده زودتر همدیگر را پیدا می کنند و آتش کینه به جان  بیچارگان می زنند . و در آخر می رسم به قسمت پایانی از یک شعر بلند شارل  بودلر فرانسوی که سرود  من بر سرنوشت پلیدترین حیوانات رشک می برم زیرا همواره می توانند کلاف پیچیده روزگار را به نفع خود گشوده و مصادره نمایند.     علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)