نغمه ای بخوان محبوبم برای دلواپسی همه زمانه ها
که به حزن بی تاب قناریها عادت کرده ایم...
ضرب آهنگ قفسها را می شنوی؟
خیل دلسوختگانت را مرنجان
روزی چشمانت را،چشمانت را
فرمانروای همه نرگسی ها می کنم
تا در مخموری قشنگ یک روز بارانی
از پرچین همه واهمه ها و دلتنگیها بگذریم
پاییز 1387 ماهشهرعلی ربیعی (علی بهار)
حافظ و شکسپیر!
گاهی غزلهای حافظ را زمزمه می کنم ...چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم ........که دل بدست کمان ابروییست کافر کیش ......زآستین طبیبان هزار خون بچکد......گرم به تجربه دستی نهند بردل ریش .....وزمانی دراز در دنیای بی سرانجام و پرآلام شکسپیر سیر می کنم ....که این دو عجبیب شباهتی دارند درمزمت بی وفایی دنیا و تنهایی آدمی ...و رنج والام روزگاران .. و کلام دردناک شکسپیر شاید ...اگر خواب مرگ دردهای قلبمان و هزاران آلام دیگر را که طبیعت بر پیکر ما فروریخته... پایان بخشد نهایت وسرانجامی ست که باید البته آرزومند آن بود.....آنزمان که این قفس فانی و خاکی را بدور می افکنیم در آنخواب مرگ شاید رویاهای ناگواری را ببینیم !ترس از همین رویاهای زود گذر است که مارا به تحمل وتآمل وا می دارد....از خطابه های جاودانه هملت اثر شکسپیر....و نهیبی که ایندو بر شرارت وخود خواهی آدمیان می زنند جای بسی تآمل دارد......
ماهشهر از دفترهای گذشته علی ربیعی(علی بهار)