حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

ازمنظومه بدرقه

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

در واکنش به یک خبر

گاهی کسی را نمی توان توصیف کرد نه در شعر و موسیقی  نه در قاب تصویروسینما ...نه درشرحی پیدا یا پنهان .... نه در واقع و رویا ....آنکه فارغ از زمان و مکان است به تعبیر حافظ وصف رخساره خورشید زخفاش مپرس...که در این آیینه صاحب نظران حیرانند....بله امروز 15 تیرماه بود یک روز گرم تابستانی مثل هر روز پانزدهم تیرماه هر سال خورشیدی اما این روز برای من و ما ایرانیان و شاید هم دنیا در عین اینکه واجد یک غم سنگین بود و آن مرگ عباس کیارستمی سینماگر مولف که در میان این همه خبر دردناک در حیطه جنگ و تروریزم و کشت و کار بیگناهان بسیار خبر قشنگی بود نه از بخش خبر مر گ آن، که اندوهی جانکاه است بلکه برای مرگ یک هنرمند بزرگ با اهداف انسانی که این همه واکنش حزن انگیز جهانی را در پی داشت زیرا باز هم می توانیم در اوج ناامیدی به اهداف بشریت کور سوی امیدی رااز دریچه دنیا  مشاهده کنیم....هر چند و با کمال تاسف آنچنان زمانه بی اعتمادی شده است که آدمی می ترسد اگر از شادی به هوا پرید زمین را از زیر پایش بکشند.....                                  ماهشهر تیر ماه 1395ع-بهار

زندگی قصه ای ست که از زبان یک دیوانه نقل می شود ...آکنده از خشم و هیاهو که هیچ معنایی ندارد...از رمان خشم و هیاهو ...ویلیام فاکنر

به یاد ستایشگر امید و درخت و انسان ...عباس کیارستمی

گفتم کی میایی؟

گفتی میایم !

بی آیین

بی فلسفه

بی قید و بند -

منظومه ها و کهکشان ها

وسورتمه سیاره ها

بر سطح خالی آسمان

کجاوه کودکانه ای بیش نیست

آنگاه از سر دلتنگی محض

غبارروبی می کنم

 خانه های خاک گرفته را

پنجره های بسته را

تا تو در جایی دور

باز هم آغاز شوی

و من زاده شوم

در  تناسخ آتشی ،یا رودی

 که خاکسترهای مارا

باد باخودببرد

ای هندوی بیچاره همه اعصار

به فضیلت تسلیمت میهمانم کن

که هیچ پایانی متصور نیست

همچنانکه آغازی

گاهی رویاهایی دارم

چون همین زمانهای  پرتشویش واندوه

با کوله بار خاطره -

وترانه های مکررجدایی

که با گریه ای آغاز می شوند

وبر سنگ نوشته ای گم!

کجایند کولیان شوخ؟

تا عزلت خاکیان تورا  به سر مستی  کوچه باغها بیرند؟!

..پرواز تمثیلی پروانه ها

..آواز شوق انگیز قناریها

وهیچ مانعی ردای آزادی تورا

در آن سوی غارهای آسودگی آلوده نکند

ماهشهر 1387 علی ربیعی(ع – بهار)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی