احساس نارنجی فصل
رمان بابا گوریو اثر جاودانه انوره دوبالزاک نویسنده شهیر قرن نوزدهم فرانسه را باید حتما خواند زیرا اثری ست که نگاه به ادبیات را تغییر داده است شخصیت اصلی رمان مثل شاه لیر شکسپیر است که ثروتش را تا آخرین سکه سیاه به دودختر طماعش می سپارد و خود در یک پانسیون قدیمی گوشه عزلت می گیردو دست آخر درغربتی جانکاه می میرد ...شاهکار بالزاک برداشتی واقع گرایانه از کمدی دردناک موجودی ست که انسانش می نامیم و با این همه مکرر در درون ما و هرکس چون ما تکرار می شود بی آنکه لحظه ای این سرنوشت شوم که برای عزیزترین کسان ما رقم می خورد آزارمان دهد در حالی که همه ما خود یک باباگوریو و شاه لیری و بلکه بدتر از آنها بیش نیستیم!
احساس نارنجی فصل
غروب کوهستان
ناهید می خواند
یادش بخیر
مزارع انگور
پرواز ماکیان
تماشای جاری جویباران
باد می وزید
از شیارهای سرد گردنه بدرانلو
سردر فراغ روزهای پاییزم اینک
درختان در احساس نارنجی فصل
عبور گله ها و اسب ها
چشمه های مردد
من ایستاده بودم درحاشیه جاده
ترکمن های کوچ رو
مرا که دیدند
صدا می زنند شیر آوردیم شیر
ومن تشنه بودم
پیاله ای نوشیدم
سپاس ای جهان یکرنگ ایل
بعد تو آمدی و اسب را بردی
نگاهت
مثل آسمان غروب آن روز گنبد
آبی اناری شد
دل از دست رفت و دیده تاب تماشا ندارد
آن یالها و سالها را بخاطر داری؟!
برای آرامش خاطرم
سرزمینی از لبانت بفرست
نشانی من قلبی ست
که هنوزهم درسینه تو می تپد
ماهشهرپاییز 1371 ع-بهار