حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

گذر از رنج ها

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۱۱ ب.ظ

یادی کنم از یک دوست
سال ۶۰ خورشیدی از آشفته ترین سالهای زمانه ما بود یعنی از آن سالها یی که من بیاد دارم و الا ما در تاربخ کم از این سالها نداشته ایم تازه دانشگاهها بر اثر انقلاب فرهنگی تعطیل و جنگ هم در اوج خود و درگیری های داخلی مزید بر علت و من آواره از همه جا  سرگردان در جاده های بین شهری  داشتم می رفتم پیاده بودم شاید کرایه ماشین هم نداشتم  ... یه هویی ماشین آبی رنگ استیشنی که آرم وزارت بازرگانی را داشت جلوی پایم متوقف می شود دقت که کردم دیدم راننده دوستی ست که مشغول کار در اداره بازرگانی شهر است سلام و احوالپرسی و خوشحال از اینکه در این زمانه بی سر و سامانی نسل ما ... کهزاد کاری دست و پا کرده ...کهزاد که قلم خوبی هم می زد و افق دیدی بلند و حرفهای قشنگی که همیشه برای گفتن داشت ... کهزاد آرام و صبور و بی حوصله از دار دنیا و زندگی با لبخندی تلخ که همواره بر لب داشت  و تجربه های ناخوشایند... اولین چیزی که متوجه می شوم بعد از سوار شدن بر ماشین اما کهزاد همیشه گی نیست تکیده و رنگ از رخسار داده گفتم سلام دوست گرامی ...عجب شانسی توی این داغی آفتاب تو کجا بودی  و او فقط آرام گفت سلام علی   بفرما بشین ...خوبی و دیگر هیچ  و ماشین به راهش ادامه می دهد خیره بر چهره کهزاد که پریده رنگ است و بر جسم ش که بی روح است  ...پرسیدم چرا این طور تکیده شده ای دوست؟
گفت علی چند مدتی ست سرطان خون دارم و ظاهرا امید به زندگی برای من  دو ماهه‌ای بیش  نیست. ..به آرامی و استوار حرف می زد و من گوش به حرفهای عمیق و دقیق او داده بودم که علیرغم بیماری سخت پر از نور امید بود در آن روزهای زشت وبد فرجام  و من بیقرار و گریزان از زمانه و او از فلسفه زندگی می گفت بی آنکه حسرتی بر زبان آرد  و چاره و راه درست زیستن و من سراپا گوش بودم مثل کسی که تسلیم محض است در برابر اراده ای که درد و رنج جسمانی را به چالش می کشید ..پرسید علی چکار می کنی ..می خواستم چیزی بگویم اما در برابر نگاه نافذش قفل شده بودم و او شروع کرد به دلداری من و آخرین کتابی را که خوانده بود تفسیر می کرد   کتاب پر خواننده آن سالها ..گذر از رنج ها ...من فقط گفتم آره کتاب را خواندم اما شرایط اجتماعی ما فوق گذر از رنج هاست سری به تایید تکان می دهد و ما به مقصد رسیده ام بی حرف و حدیثی داریم عاشقانه تر از همیشه از هم خداحافظی می کنیم هیچ کدام در برابر زندگی تسلیم نبودیم نه او که بعد از دو ماه از دنیا رفت و نه من که هنوز ادامه دارم.....
از دفتر های گذشته تهران علی ربیعی (ع-بهار)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۲۶
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۱)

سلام
وبلاگم رو بهتون معرفی می کنم و شما رو به دیدن از وبلاگم دعوت می کنم. خوشحال میشم تشریف بیارید و در خصوص آخرین پستم نظر بدین
ممنون
کافیه سرچ کنین"وب نوشته های یک مهندس"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی