حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

منظومه پرسش

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۷ ب.ظ

  به تعبیر ویل دورانت لذات فلسفه همانا جستجوی جهانی آرمانی ست... بی جستجو، انسان از بدیهی ترین

مفاهیم در هستی جا می ماند ...جستجوگری است که برای انسان بالغ پرسش گری ایجاد می کند ....

                                                                1  

از پیشانی کدام ستاره زاده شدم ؟

از شهاب کدام شب؟

ازشاخ و برگ کدام گیاه؟

از بطن کدام مادر؟

در کجای زمین ریشه دارم ؟

تاج محل من کجاست؟

خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟

خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟

آی آسمان ستاره ام را نشا نم ده!

2

هر صبح زمرّد

با خورشید و پرنده

با کوه و دریا

تکرار می شوم

و با آهوی نازک خیالم

چون نسیم

به چالش مزّین بهار بارانی می روم

من زنده ام تا زندگی زنده است

3

اینجا هم که ایستاد ه ام

یا هرکجای این زمین

در فصل  من

دگردیسی تمشک و پروانه

هر آینه چون دلتای رودخانه

به آرامش ابدی دریا می رسد

آنجا کُرنشی نیست

تسلیم مهربانی محض یک پیوند جاودانه اند

دریا و رودخانه

4

گاهی به پرواز ترانه خیز زنبورها خیره می شوم

رقص پرپر شدن گل ها

لغزش مدهوش  گندم زار

اوج بارانی پرستوهای پا ک  !

آنگاه قلب من !

پراز شعله جادویی محبت

اجازه می دهد

که از حوالی غریزهِ تن بی هیچ پرسشی عبور کنم

حالا که در تناسب جسم و روح

قد کشیده ام

بزرگ شده ام

تمجید خدا هم بدرقه راهم شده است

انسان شده ام !

5

دستاری پر از عاطفه گل مریم

برای نجات و تحمل

و حضور مقدس واژه رویش

در شکفتن شکوفه ها

رستن گروه مرغابی ها

در حاشیه برکه ها

و برموج هر نسیم پرواز قاصدکها

همراه با لذ ت طلایی خورشید

بعد از بامدادی زمهریر

و هوش و تخیل

که تعبیر قشنگ آدمیند

بر بساط فلک

با ضمیر پرسشگر!

ضمیر بی شماری ابهام

در خواستگاه افق تردید

انگاه که غرق دانش و هیچی

ضمیر صحرا و تشنگی

و خواهش بسیار

برای قرنی و هزاره ای

اگر که زمان زاینده

چه فرقی می کند

لحظه ای ، فصلی

ضمیر خیابان ،کوچه ، خانه

ضمیر دالان های هیاهو

در دپارتمان های تمدن

ضمیر تفاوت

میان رنگ و نژاد و تعلق خاطر

و  زنبورها

که شهد روانند در این گرگ و میش سحری!

ضمیر خاموشی  ، سکون

بر صبح تماشا

و باقی وجد

که ضمیر دانایی ست ......

ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۲
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی