از سروده ها ونوشته های تابستانی
يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ب.ظ
قطره به دریا است که می ماند
1
حیرانی
سرگشتگی مدنی آدمی است
در خیابانهای تجریدی هفت اسمان
اقلیم کهکشانی پرستاره
و آرزوها یی که نای برخواستنش نیست
2
بدنبال مفاهیم گنگ بودیم شاید!
یک دوجین بی انضباطی و شادمانی
که از حوصله چهارده سالگی بر خواست
وبعد که بالا آمدیم
از چاه نوجوانی به تخیل عاشقانه محض
رازهایی گفتیم
قصه هایی شنفتیم
3
گاهی از سر خوشی
بادکنکی هوا کردیم
همسایه ها که دیوارنداشتند
کوچه ای بود ویاری
بیابان بودو کوچِ
کوخ نشینی ما
زیر آفتاب تیر و خاک صحرا!
ماهشهر تابستان 1374 علی ربیعی(علی بهار)
قطره به دریا است که می ماند
زحمت و تلاش سخت است اما این سختی و درشتی لذت بخش و زیبا است چنانکه تشنه لبی آب از چشمه گوارایی بنوشد بعد از طی طریقی طولانی ...به عبارتی در بیابان و راه دور و دراز و کیست که او خسته است ...زیرا که همه عالم شاید طی طریقی بیش نباشد به تعبیر انیشتن در فضا و زمان ودر ادامه به شکننده گی موجی که ترا با خو د به این سو و آن سو می کشاند ....اما هرچه باشد اگر سلوک دراین وادی به یک نادانی عمیق هم ختم گردد باز رنجی که از درک این نادانی می کشیم کم از دانایی نیست ....و سر منزل مقصود آن، آنی است که کام را به عالم شگفتیهای خرد در راه و رسم حیات اخلاقی وصل می کند .... یعنی در جها نی که علیرغم همه زیر و بم ها و فراز و نشیب ها تلاش مستمر بشر کورسویی هم نیست ...بنابراین شاید حق ما همین است که ادا می شود ....به عبارتی تلاش پرنده ای کوچک را تصور کن که بر کوهی از سنگ خارا نوک می زند ..همه ما با هر قلم و هر تلاش و تقلا همان پرنده کوچکیم و جهان سنگ خارایی که به ما لبخند می زند گاهی تلخ وگاهی شیرین و آویزه گوش ما این سروده فریدون مشیری باشد : که ترا چون زهر شیرین دوست دارم .....پس با توصیفات بالا بهتر آنست که دراین وانفسای تنهایی و سرگشتگی فارغ از همه دلبستگیها و افسون تبلیغات به فضیلت علم و خرد پناه ببریم که تنها این مقوله های تشریعی به کنکاش انسان در هستی کمک می کنند ....در عین حال نشان دادن پوسته ادمی از زوایای ویژه خود فلسفی یا اجتماعی ویا ادبی نقبی به درون آدمی هم می زند تا پرده ازدنیای نامکشوف او اندکی ،آنی کنار زده شود و بعد اینکه علیرغم گونه گونی در فرهنگ و عقاید و جغرافیا ی زیستی آمال و آرزوها در یک نقطه تلاقی می کنندکه همانا بی سرانجامی حیات پیچیده آدمی و هستی اوست و احترام به حدود عاشقی او!....اندیشه محوری همه حامل این پیامهای کلی هستند و ارزش بارها مرور و باز خوانی را دارند به نحوی که ملکه جان گردند..... باری زمانه می طلبد که ما مهربانانه تر به خود و دیگران بنگریم و دیوار فاصله های تعلق خویش را بسط ندهیم .باور کنیم قلب جهان جایی که ما ایستاده ایم نیست بلکه قلب جهان قلب همه ما انسانها ست که صیرورت هستی را فقط نگاه می کند از سر بهت و ناباوری.... وتنهایی غم انگیزی که او را با خود به دره ها و سیاهچاله ها می برد نیاز به همراهی و استغاثه پدرانه و مادرانه دارد....راستی اگر قطره ای با دریا باشیم دریا می مانیم و اگر غیر این باشد به چشم هم نمی آییم که قطره به دریا است که می ماند .....
ماهشهر تابستان 1389 علی ربیعی (علی بهار)
۹۳/۰۴/۲۹