از این شکیبایی که منم
از دفترهای گذشته
من عمیقاً میدانم زیستن در جهان ماده و این دارفانی، چقدر دردآور و دشوار است. درک این حقیقت آسان نیست. باید مرگ را دور بزنی تا دریابی روایت من از زندگی چیست؟ از حرفهای سید علی صالحیِ شاعر!
همه ما به نحوی بارها و بارها مرگ را دور زده ایم وبعد که به سلامتی این دور زدن دست به دست شده ایم ! وفهمیده ایم که نه هنوز هم هستیم با خود زمزمه کرده ایم راستی که چه سخت است زندگی و چه اسان است مرگ ....... دوستی گله می کرد که چرا اینقدر غمگین می نویسی ؟ و چرا حتی آذین بندی کلامت غمنامه هایی بیش نیست ...می گویم هر آدمی کم و بیش با اصل زندگی مشکل دارد تا چه رسد به ما که هنوز بعد از قرنها ترانه خوان مرغ سحر یم ...
پس با اجازه می گویم و چه کلامی جانکاه تر از این که شور بختی دلهای خسته ما را غمخوانی مرغ سحری جلا می دهد و نه آوازه خوان مسرور و طربناک دشت ها و جلگه ها ،بلبلی شور انگیز .....
از این شکیبایی که منم
1
در آرزوی دلدادگی های رفته بودم
هذیان عاشقانه های مکرر
واگر بی تاب رسیدن فردا می شدم که بیاید
یعنی که سپهر حال
دگردیسی کورسوی امیدی بود
که فاخته ای می خواند
بر فراز تخته سنگی
در انحنای قناتی
ته چاهی
2
یا فاعلی
ضمیری
فعلی
مستند ی بی استفهام وتردید
دراوراد دل چرکین نفرین ها
ضربآهنگی می نواخت طوفانی
با الفبای اشاره به نزدیک
که آدمی درست تعبیر شود
بی توهین و توهم
وانتهای دستها
گره در دست یاربروید
مزین به بوسه های بی شائبه و طولانی
3
گاهی
برای آرامش الواح بی سرانجام
گم گشته در نیک و بد زمانه بودم
تذّکر داور مسابقه ای که برنده نداشت
می دویدم
یا زیر توپ می زدم
دست در شکن
ساق ساقی ها می شدم
و چه دور بود حلقه توپ و تور من
بعداز این همه جنجال و فراموشی
حالا دوست دارم در پایان راه
مثل ستاره ها
در سکوتی
بی دلیل و بی ادراک بمانم
وچون قاصدکها در ناکجای
زیر و بم تیز آفتاب فرود آیم
4
هیچ بهانه ای
هیچ بهانه ای
مقدورات عبورمرا
از پیچ و تاب گره گزاره ها
ودریاها باز نمی کند
حتی در شرایط سخت دشنام و خواری بی دلیل
بگذار بنوازند
اگر که به سیلی دلخوشند
بگذار که برسر و صورت شکسته ام بنشانند
زخم آجین هزاران دشنه را
5
زیر و بم زندگی یعنی
که هیچ فاصله ای نبود
بین هستی و نیستی
بزرگی می گوید : مردن ماجرای هولناکی ست
اما بی شک زندگی کردن هم مزّیتی قرین لذت و خوشی نیست
پس اگر به پایانت دلخوشند بمیر
تا به طغیان شادی رسند
ماهشهر شهریور 1372علی ربیعی ( علی بهار)