حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

انسانیت در زندان

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ب.ظ

انسانیت در زندان
در باره داستایفسکی اگر بگویی زیاد خوانده ام یا نوشته ام حقیقتا با وام رفتن از یکی از رمانهای ایشان ابله هانه ست! آثار ایشان حکایت رنجی ست که نویسنده در برخورد با رذالت ها و نادانی انسانهای پر مدعا می برد . کسانی که جهان را ملک مطلق خویش می دانند و با حربه قدرت و تکیه بر استبداد رای، فضایی ستم پیشه مستقر کرده اند.

او نویسنده ای ست با سبک رئالیسمی که انسانی ست وبی هیچ کم و کاست  تضاد های حاکم را می بیند و چون نابغه عرصه داستان است آن تضادها را بی رحمانه  در دل قصه ها یش جای می دهد. مظالمی که گویی تمامی ندارد و بشر هر چه جلوتر می رود گودال تضادها بیشتر و عمیق تر می گردد چنانکه ما امروز بعد از دو قرن از عمرآن نویسنده نابغه کماکان شاهد مصائب بی شما بشری هستیم.
آثار این نویسنده بزرگ اقیانوسی ست که هیچش کرانه نیست و حالا حکایت من و خواندن مرتب آثار ایشان است که با هر بار خواندن به کشف و مکاشفه ای از عبارت فعل و انفعال عمل و گفتار در شخصیت های داستانها می رسم چنانکه رمان خاطرت خانه مردگان "
the house of the dead " شرح حکایتی از سرنوشت دردناک خود داستایوفسکی  ست که با گروه انقلابی و آنارشیست قرن نوزدهم  پتراشفسکی بعد از دستگیری تا پای چوبه دار می رود  و بعد که بسلامتی از آن معرکه جان بدر میبرد به سبک اول شخص مفرد زندگی نویسنده را در زندان شرح می دهد و هر آن در سرگذشت ها گریزی می زند به جایی که به تعبیر خودش پلشتی و پستی آدمی ست.
بعلاوه  می توان اضافه کرد ایشان چیزی را توصیف می کند که در عین واقعی بودن آرزویی  به سمت رویای انسانی  زیستن است که شاید بهتر باشد این رویا را اینگونه تعریف کرد ماجرای "انسانیت در زندان".
باری رمان خاطرات خانه مردگان حکایت مردمان تیره روزی ست که دلیلی منطقی برای این تیره روزی ندارند مگر اینکه سرنوشت برای آنان اینگونه رقم خورده است.

ماهشهر ع-بهار

سروده برنگ آفتاب و آب
هر روز بهار که می گذرد
من انگار
به پاییز نزدیکتر می شوم
همچنانکه هر روز پاییز که می گذرد
به بهار!
زندگی تغییر و تکرار فصلهاست
من اما
در جایی زندگی می کنم
که فصلها جنوبی هستند
بی شکوفه صورتی رنگ گیلاس در بهار
بی رنگین‌کمان  برگهای اقاقیا در پاییز
سرزمین من
همه صحرا و دریاست
برنگ آفتاب و آب

ماهشهر ع-بهار

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی