در آسمان
سروده در آسمان
چون بادکنکی رهایم و
ازدحام ابرهای خزانی را
بسلامتی زمین گرامی میدارم
مثل این همه مسافر
کاش می توانستم به قدر وسعم ذهنی داشتم
که اندازه رویای آدمی را اندازه بگیرد
هر چند سینه ام
مالامال از درد است
در هواپیما ۶ آبان ۱۴۰۰ ع-ر
از یه حس خوب تا فرودگاه
امروز یکشنبه یازدهم مهر ماه ۱۴۰۰ بود یه روز بعد از جشن مهرگان از جشن های ملی ایرانیان که به نحوی به ماجرای برداشت محصول و شروع پاییز برمیگردد و من علیرغم رنج هایم در این لحظات حس خوبی دارم و تو نمی دانی برای من حس خوب یعنی چه؟
اما مانده ام چرا تو با همه وفاداری در این سر شب گم شده ای و انگار نه انگار چشمانم سوسو می زند که پیدایت کند.
خواستم مثل این چند مدت که در غم و اندوه در کنارم بودی این حس خوب را نیز با تو شریک شوم .
براستی بعد از یک فقدان عظیم بدست آوردن آنی حس خوب چه لذتی دارد مثل اینکه صیادِ صیدی بزرگ ! در دریایی متلاطم شده ای .
یاد پیرمرد و دریای ارنست همینگوی می افتم و آنروزها که هر گاه ناامید می شدم یا دلم می گرفت به سراغ این کتاب می رفتم و یه سر تا تمامش نمی کردم مثل پیرمرد دست از تلاش بر نمی داشتم و کوسه ها و دمبوک های بیشمار را که داشتند ثمره یه عمر تلاشم را به یغما می بردند به هیچ می گرفتم زیرا مهم تلاش و طاقتی بود که من برای بدست آوردن صیدم بکار برده بودم و در هر صورت، شکست یا پیروزی برای من یک موفقیت بود درست مثل حالا که یه حس خوبی دارم . بعد از هفته ای در کنار خانواده از تهران عازم ماهشهر هستم و من چون ایلی همچنان در سفرم .
از فرودگاه مهر آباد در این صبح سحر کلی خاطره های خوب داشته ام تا ببینم عاقبت سرنوشت چه پیش آرد و میلش به کجا کشد.
تهران ع-ر