حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

حکایت دن کیشوت و جهل آدمی

دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۱۵ ب.ظ

ابتدای سحر است
خواب پنجره را کنار می زنم
دارند به آخر می رسند مهتاب و ستاره
فردا روز دیگری ست
ای صبح دلنشین
به لبخندی میهمانم کن
من که از سال و ماه شادی گذشته ام
تهران ع-بهار

گاهی فکر می کنم زیبایی زندگی به علت  این همه زشتی ست که پیرامون ما را غیر قابل تحمل کرده است! چنانکه در شور هستی نیستی ست که علاج هر دردی ست و تو را در خلسه ای فراگیر و دور از ذهن می برد و زمان و مکان و هرچه در او هست فراموش می شود و به تعبیر فروغ تو را لذتی شفاف فرا می گیرد گفت چه تعابیر زیبایی از نبود هستی می سازی گفتم بر خلاف آنچه می گویند دردی ست که علاج ندارد باید بگویند علاج هر دردی ست و خیام در همه رباعیات پر مغزش اشاره به همین آرامش ابدی دارد زیرا دنیای آدمی پیش از آنکه واقعی باشد دن کیشوت وار است حتی در حد تصور دانشمندی که قرار است کشتی نوحی را از روی زمین پر از جک و جونور کند و با خود به کره مریخ ببرد و جهانی از نو بسازد .
گفت براستی هستی شما در همه حال حکایت همان قهرمان کتاب سروانتس است که اولین رمان مدرن را با خلق شخصیتی به نام دن کیشوت خلق کرد که نماد عصر پایان پهلوانی و شوالیه گری در اروپا بود .زیرا  دن کیشوت بعد از مرگ پهلوانان تازه به سرش می زند که این عصر طلایی را باز آفرینی کند پس زره ای به تن کرده و غلامی یا مهتری چون خود خل و چل یافته و راهی سفر دور و دراز می شود مهتر یعنی سانچو پانزا سوار بر خری لنگ و دن کیشوت بر اسبی مردنی با شمشیری زنگ زده به جنگ دیو های پنهان در آسیاب های بادی میرود و در عین حال گوشه چشمی نیز به معشوقه های بین راهی دارد که چون افعی زهر در نیش و نیام دارند اما زهر معشوق نیز بسان افعی نه از راه کین است بلکه سزای طبیعتش این است اما غرض از این طول و تفسیر و شرحی کوتاه بر این کتاب ارجمند که از جوانی در کتابخانه داشتم و بارها خواندم حکایت طناز و سراسر جهل آدمی از این هستی فراخ و بی همه چیز است که به آنی دروازه نیستی را بر رویت می گشاید و تو هنوز در وصف ابتدای آن مانده ای.
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۰۶
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی