میخ و سنگ
بی واهمه از طالبان
کاش همه کلمات
بی واهمه از طالبان
تکرار دوستت دارم بودند
ترانه شادی
نسیم آزادی
و من دستانم به آن همه ستاره می رسید
تا بر دامن چیندار معشوقم بدوزم
ستاره ها را
حتی اگر چاره ای نبود زندگی را
مگر خاموشی ناگزیر
ماهشهر ع-ر
میخ و سنگ!
امروز ۹ دی ماه ۱۴۰۰ بود داشتم به این گفته ماکیاولی فکر می کردم که نهاد بشر فراموش کار است و هنگامیکه که دریا آرام است طوفان را از یاد می برد .
در حالی که این جمله نغز را بعد از طوفان زندگیم مرور می کنم سرم را بلند می کنم شاید در این غروب ابری و بارانی ببینمت اما اندکی بعد از حرکات ناشیانه خودم خنده ام می گیرد می گوید مرد حسابی مثل اینکه سراسر آسمان را ابر سیاه گرفته تو دنبال رفیقت می گردی این چند مدت کجا بودی که یه سری به آسمان بلند کنی می گویم خودت می دانی که چقدر مشغول و گرفتار بودم و روح و روانم مثل همیشه این روزا آزرده تا اینکه حالا هم که آمده ام سر صحبت را با تو بیاغازم آسمان ابری همراهی نمی کند اما بگذار ابری باشد و باران ببارد دیدارت را می گذارم به شاید وقتی دیگر و بعد گفتم برگردم برم خونه نمی شه در این باد و باران پیاده روی کرد اما شادابی گل و گیاه در این شب زمستانی ماه دی لذت خود را دارد و زمان بی وقوف من و تو به راهش ادامه می دهد و من باید بپذیرم فراموشی و خاموشی را که به تعبیر ماکیاول جامعه شناس سیاسی قرن ۱۶ ایتالیا از صفات آدمی ست و باید تحمل این چند روزه عمر را داشته باشم. البته همچنان باور دارم نرود میخ آهنین در سنگ ،که در این میان میخ و آهنش هر کس می تواند باشد اما کاش روزی روزگاری بیاید که میخ آهنین در سنگ هم فرو رود آنوقت کلی از مشکلات بشر بی واهمه از امر و زید حل شود.
ماهشهر ع-ر