حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

سروده جدایی ها

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۳۴ ب.ظ

بسان کودکی
به گریه ای ،کرشمه ای ،لبخندی
می رویی ،زاده می شوی
بسان شهابی به آنی می پری
پر میکشی ،آزاده می شوی
بسان ابری و ستاره ای  و هرچه در آسمان است
می باری
تا صحرای لم یزرع دلم را بشورانی
بسان یک رویا می آیی و می روی
در ذهن غبارینه  دنیا
بی هیچ صله و ردایی
حادثه ای ،آهی
پایانی ندارند ، همچانکه آغازی
فصل ها و رنگها
عشق ها و دستها
این قصه های مکرر
این جداییها
شور و حال نگاهها
وجد آغوشت که رستگاری جان هاست
باید زندگی را همانگونه پذیرفت
که از چشم نیفتاد و بر باد رفت

ماهشهر ع-ر

 

قصه پر پرواز
مثل هر انسانی پای بر هستی که می گذاری با توجه به‌ وضعیت  جامعه ای که داری اندیشه آرزوهای بزرگ در نهادت شکل می گیرد یعنی خط و سیر آرزوهای بزرگ ابتدا در نهاد خانواده و سپس اجتماع فرد را به این یا  آن وادی کشاند.
  که گاهی تا خوشبختی یا بدبختی رگ خوابی فاصله نیست .
از داشتن گله ای اسب یا شتر تا داشتن کارخانه تولید آخرین زیر شلوار ی ! و شورت و زیر پوش و چون آدرس خانه پدری در کنار کارخانه زغال سنگ بود به فکر ساخت یک نیروگاه زغالی می افتی تا منطقه ای را برق دار کنی یا اگر در میان زباله آهن پارها بزرگ شدی احیانا فکر می کنی چگونه قطعات این پازل را به هم وصل کرده و اتوموبیل سازی فورد را بنا کنی و اگر در میان زباله های یک پیتزا فروشی بزرگ شدی آرزو می کنی  مک دونالد بشی و خلاصه بلند پروازیها تابع دو متغیر شخصی و اجتماعی ست. و اگر در شاخ آفریقا بزرک شدی فکر می کنی چگونه دو شاخ کرگدن بدست بیاوری تا به توریست های اروپایی یا آمریکایی و اخیر چینی بفروشی و این قصه را همچنان ادامه می‌دهیم تا  بیاییم به سخت افزار و نرم افزار  در  دنیای کنونی .
  نرم افزار که اسم و فامیلش روش است و ابزارش اعداد و ارقام ریاضی بود و برنامه نویسی در کامپیوتر و تولد شر.کتی بنام مایکروسافت که ایده اولیه و ثانویه آن از مخ آقای بیل گیتس تراوش کرد و دنیا کنونی را زیر و رو نمود .
  او با کلمه و کلام به زبان ماشین هفت شهر عشق را گشت و من هنوز دنبال کفشم میگردم تا برم و فرمان اوستا را اجرا کنم.
فاصله یه وجبه اما این کجا و اون کجا چنانکه  هنوز اندر خم یک کوچه ایم و اصرار داریم نمی خواهد آرزوهای بزرگ داشته باشیم همان آندازه که گلیم خود را از آب کشیدیم بیرون و به شوخی سر از دمشق و بیروت در نیاوردیم کافی ست و بعد به بچه مون می گیم بچه کی به تو اجازه داده سر از چیزایی که به تو مربوط نیست در بیاری از قدیم قدیما پدر و مادرای ما می گفتن خرت را برون و خرمایت را بخور یا اگر خیلی فانتزی بودن می گفتن آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه می گفتی بابا گربه که شاخ نداره می گفت همین را بگو مگه تو کله پوک تو میره و خلاصه همین طور بین دنیای اونا که از صفر و یک ریاضی تا کوانتم مسئله ساختند و راه حل آفریند تا بشر بیشتر به نادانی و فقر نسبی خود پی ببرد تا ما که هنوز تا فقر سببی خویش در طهارت روز مره مانده ایم .
بگذریم وقت بسیاره این هم از دستورالعمل بزرگان ما به آیندگان که چی نشستی فکر می کنی که چکنم چکنم نگران نباش وقت بسیار است اما دعای وقت خواب یادت نره می گویم که چه بشه می گوید باز اومدی فضولی کنی به تو چه که چی بشه خداوند خودش اون بالا همچیزرا می بینید و خلاصه این چند روزه در این آخرای عمر بی وقتی و پرچانگی باز مرجوعی به این فکر همیشگی  ، انگشتانه قلم مرا کشاند که به ما چرا قناعت و بی همه چیزی دنیا را در عالم، ملکه حیاتمان قرار دادند و آنها یعنی همین غربی‌ها که در پانصد سال اخیر از سوزن چرخ خیاطی تا تلسکوپ فضایی هابل را اختراع کردند خواستند تا در زوایای ناپیدای هستی اندکی راه پیدا کنند و این رفتن و رسیدن هم برای خودشان نان داشت و هم برای بقیه ی دنیای  پر مدعای هیچ مدان!
ستاره گفت چرا این چند مدت چشم همه  را دور می بینی و در آخر آخرای شب می نویسی می گویم دور از چشمت حالم خوب نیست و سر شبی در ۱۷ و ۱۸ بهمن هزار چهارصد بی همه چیز  شب بعد از کلی کلنجار رفتن با دل درمانده و قرص های وامانده همان سرشب خودم را به خواب می زنم و نرسیده به بامداد با توجه به اندکی انرزی از تصدق سر بیل گیتس قلم و کاغذ الکترونیکی   بدست  می گیریم و آنچه را از درونیات است بر سر زمانه تخلیه می کنم شاید که عبرتی باشد تا آیندگان از بی توقعی بر خواسته و دل به دریا بزنند و مثل آبا و اجداد فهمیده شان یعنی اونا نه ما،  گالیله و کپرنیک از طریق زوایای ستاره ها و آسمان به این نتیجه برسند که هی ای الناس زمین گرد است و دور خورشید می گردد اما شما هنوز دنبال گاوی می گردی که بخاطر گل روی شما  با دو شاخ داشت زمین تان را سفت و محکم می چسبید که احیانا در هنگامه دعا و ثنا اندکی به چپ و راست نچرخید .گفت آه متوجه شدم یعنی همان راه راست و صراط مستقیم آهان .
اما تو خودت کی بودی و چی شدی که هی می گی من  خواستم و کردم و نشد  .
گفتم درست است من هم ماحصل همین جامعه و روزگارم و پر پروازم همین چند قلم بود که نوشتم و به تعبیر حافظ
من این دو حرف نوشتم چنانکه که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

ماهشهر معلق بین ۱۷ و ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ ع-ر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی