حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

در جستجوی معنای زندگی

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۴۹ ب.ظ

 

شاکراز تماشا

کوههای مختصری
دره های صغیری
دریا هم مثل گلبرگ نیلوفری ست انگار
کاش بر روی این قله های برفی
کبکی ترانه بخواند
آهویی بچرد
و پروانه ایکه بی طاقت رقصیدن است
از پیله بدر آید

سرشارم ازدیدار دوست

دهلیزهای پنهان معاشقه

من صدای صبور جهان را می شنوم
که از جماد و نبات بر خواست
و شاکرم همینکه تماشا رهایم نمی کند
در هواپیما زمستان 97 ع-بهار

 

در جستجوی معنای زندگی
باید رنج ها را بی واهمه امر و نهی زمانه به فراموشی سپرد و تا زندگی نفس دارد و  همراهی می کند بخاطر آن همه عشق که  همواره در درونت شعله می کشد هر چند روی زمین غیر از جنگ و ستیز نباشد ادامه داد بله به تعبیری باید رنج و هجران را شجاعانه پذیرفت و تا واپسین دم حیات بدنبال معنای زندگی بود زیرا به یقین یکی از بی شمار معانی زندگی همین درد و رنج ناشی از اتفاقاتی ست که گاهی آدمی را تا سر حد جنون می برد و خوشبختانه با فعل و انفعالاتی که در درون آدمی صورت می گیرد هر آن امکان برگشت هست داستایوفسکی نویسنده بزرگ روس بارها در رمان هایش اشاره می کند که بشر به همه چیز عادت می کند .
البته همه اینها که در بالا اشاره کردم برداشتی ست از کتابی با عنوان در جستجوی معنای زندگی که حکایت یکی از جان بدر بردگان زندان آشویتس در زمانه آلمان هیتلری ست .بخش اول کتاب سرگذشت دردناک نویسنده در آن زندان مخوف است اما بخش دوم بر گرفته از نور امیدی ست که بر اثر رنج و هجران  بدست می‌آید ایشان در باره تجربیات خود از زندان و مرگ های صدباره و برگشت به زندگی صحبت می کند در باره چیزهایی که از نزدیک لمس کرده است .
نویسنده کتاب ویکتور فرانکل در کتاب می نویسد تنها در باره از دست دادن‌ها فکر نکن بلکه به این نیز فکر کن که کسانی دیگر در انتظار دیدارت بسر می برند و در باره آرزوهای بی شمارت بنویس آرزوی یک بهار دیگر و بعد غنچه های قرمز انار در یک بعد از ظهر طلایی که شاید خواهی دید. هر چند  خیلی از آرزوهایت خاکستر شده باشند اما هنوز شعله هایی در دل و جانت برای خیلی چیزها که داری زبانه می کشند و این زبانه ها همان نقطه اتصال آدمی به هستی ست و نویسنده این جنبه از معنا را در زندگی هستی درمانی یا لوگوتراپی می گوید .
به نوعی عشق به زندگی ست  و چاره راهی که آدمی را دلبسته به حیات می کند و اشاره دارد که اگر این انتظارات نبود زمینه خود کشی خیلی زود فراهم می شد و لذا انسان می تواند در شرایط فاجعه بار با وجود سختی های باور نکردنی به آینده امیدوار باشد زیرا زنجیره وصل همواره خیلی قوی تر و مستحکم تر از طناب پوسیده جدایی ست و همواره غم و شادی مفاهیم ابدی در دوره عمر کوتاه آدمی هستند که از شب تاریک تو را به سپیده دمی که منجر به طلوع خورشید میگردد می رسانند. در این غروب تعطیل سه شنبه ۱۰ اسفند بعد از مدتها ستاره بختم را می بینم با لبخند بلندی بر لب که به احتمال نتیجه آرامش درونی من باشد گویی هر دو با همین هستی درمانی از سِر ضمیر یکدیگر آگاهیم او اشاره می کند درست فکر می کنم و من می گویم کاملا ،زیرا اگر غیر از چسبندگی به زندگی بود باید بارها خود را از لبه پرت گاهی به دره های مرگ و ناامیدی پرتاب می کردم اما می بینی علیرغم کج مداری زمانه ، زنجیره وابستگی ها  همواره خیلی قوی تر است .
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی