به شما که نتوانستید عاشق شوید
به شما که نتوانستید عاشق شوید
آی پسرانِ نابالغ
در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل
آی دُخترانِ پَلاسیده
در اُتاقَک هایِ شَهوانی
برخیزید !
برای تغییر جغرافیای جهان
آداب تمدن های دروغ
کشمکش های بی حاصل!.
شما که نتوانستید
عاشق شوید
و لبخندی از کوچه ی
معشوقه ها را
به خاطر بسپارید
علی
سال بلوا
تهران خسته ام می کند تنها تهران نه همه جا خسته ام کرده است هم هواپیما و قطار و هم سفر هر چند همسرم و دخترم سنگ تمام می گذارند و با دیدنم گل از گلشان شکفته می شود اما هیچ چیز مرا به آب و آیینه و گیاه پیوند نخواهد زد بخصوص وقتی آسمان ابری ست و نمی دانی برف می بارد یا باران و هوا مه آلود و آلوده است . در این اوقات دلگیر حس می کنی این پنج شنبه سنگین ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ برای دلمردگی و بی حوصله گی هیچ چیز کم ندارد تازه سردی سوزناک اجازه رفتن یه پارک را هم از آدم می گیرد . غروبی از هر سو صدای ترق و تروقی شنیدم رفتم سر کوچه ببینم چه خبر است کودکی با مادرش داشت رد می شد همینطور بی مقدمه نگاهی به من کرد و گفت آقا این رعد و برق نیست؟ گفتم نه فرزندم این صدای تیر و تفنگ است و ظاهرا باید جشنی در کار باشد البته آسمان همچنان ابری ست و من هی سرک می کشم ببینم اندکی برف روی شاخه های چنار پنجره ی روبروی خانه مان ننشسته است. دلم می خواهد حداقل اندکی سفیدی و روشنایی برف سر و صورت کوچه و خیابان را عروسکی کند.
بعد از دگردیسی این چند روزه ی سفر دیشب تا پاسی از نیمه شب مروری داشتم بر کتاب سال بلوا از عباس معروفی در صفحات آخر با این جمله کتاب کلی احساس همدلی کردم ، جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد فقط آرام آرام باید زندگی کرد و مُرد. علی