برای مرور تشنگی
تحمل مهجور زندگی
چشمانم را در چشمان ِ
پشیمان آهوان کال می دوزم
که در انحنای موکب مرگ پرسه زدند
آه خدایا کبوتری بفرست
تا صلحی در موطن خنجرهای سراسیمه زمین بروید
و از رودخانه های خشک حتی
صدای تشنه آب برخیزد
آن آبهای همیشه جاری خوشرنگ
که از کوهستانهای مشبک و سرشارمیآیند
دریا هم که بی تابی می کند
و دلتا که چون دختران ترد و شکننده نپالی
از حضور مقدس رودخانه های پر آب
ناامید است
کیمیای ناپیدایی ست باران
وآسمان چون بغض تیر خورده ِ
از آفتاب خون آلود است
ناگهان خاک سرخ آغاز می شود
ماهشهر زمستان 1388 علی ربیعی(علی بهار)