رمان صد سال تنهایی زمان فراموشی همه مارا یاد آوری می کند و ضررو زیانی که از این فراموشی به ما می رسد بی آنکه در پی نجات خویش باشیم هرچند مضمون این رمان بر عشق و خرافه و جغرافیای زندگی مارکز استوار است. رمانی که در همه اعصار بدرد بشریت می خورد زیرا در پی دگرگونی زندگی ست....دیگر اینکه آرزو کنیم انسانیتمان آنچنان بزرگ بشود که امیدها و آرمانهای همه انسانها در گستره اش به پرواز درآید...
ازسروده های امید
1
گفتید وگفتیم ، از زندگی بگوییم
از مرگ دشمن خویش
هم دست بشوییم!
به هر نباتی به هر جمادی
مهری بورزیم
در هر گلی یا گلبنی شهدی بجوییم
2
در بیابان های تشنه خیالم
برایت برکه ای می سازم
از همه حفر ه های دلم
وآنسوتر درختی می کارم
بااسبی و بره ای و پرنده ای
و نفرت ستیزنده آدمیان را به کناری می نهم
چون نلسون ماندلا
که نفرت را پشت میله های زندانش جا گذاشت
و چون نیل
پراز زندگی شد
پراز اسب های آبی و رام
که آن سوی نیزار ها معاشقه دارند
3
روزی بیاید
که دوست باشد و دوست
زندانی هم اگر که بود؟
خالی و پوچ و بی سلول
وبالهای پرواز آدمی گشوده تا خورشید
سفره سبزی شود زمین
در کوچ منظومه هایی پراز امید
دولت عشق هم
سوار بر توسنی برنگ شاد و سپید
4
توالی زندگی
عمر آدمی
چون برگها و بادها
پیوسته از کوره های فصول می گذرند
آرزوها پرنده وار
بر بامداد زلال دریا میروند
چون ابدیتی که جاری در ذرات نورند
با لذتی بار جلوه گری پروانه ها
کامکاری دل انگیز شقایقها
و مفاهیم
زاده لحظات شور عاشقانه اند
گره در وجد آدمی دارند
ماهشهرزمستان سال 1387علی ربیعی(بهار)