نی لبک
....دل تاریکی
...در رمان دل تاریکی جوزف کنراد نویسنده شهیر انگلیسی((لهستانی الاصل)) می خوانیم "...آوخ که زندگی این ترتیب اسرار آمیز ...این منطق بی امان برای هدفی بیهوده ...،چه بی مزه است ...آدمی برای هیچ چیز نمی تواند به آن دل ببندد جز برای رسیدن به معرفتی اندک در باره خودش که آن هم دیر بدست می آید وادامه آن خرمنی از حسرت هایی ست که آتش آن خاموش نمی شود".....راستی آدمی زاد است و کوهی از خاکستر بر جای مانده از آتش آرزوهای بسیار و حسرت های بر باد رفته از آن همه خاکستر ....کافی ست بادی بوزد....اینها که نوشتم ادبیات نومیدی نیست اینها حقیقت حال حاضر آدمی ست ...تا بعد چه پیش آید؟!......
ماهشهر فروردین 1395 ع-بهار
سروده نی لبک
1
آوازهایم را بخاطر بیاور
شاید استغاثه لک لک غمگینی
بر بلندای متروکه ای را
آسمان بشنود
ماه ببیند
باران بخواند
آنگاه همسرایی باد
خبر از سالی شفاف بیاورد
و آدمی در میان لذت وافر
بابونه ها و شبدرها بروید
و عشق چون بره ای
به پای هر قصابی وفاداری کند
2
حالا که در شراره بادها و خاکها
قشون به اتمام خنجرها رسیده اند
و من نیز
از خیابان خسته خاطراتم
عبور کرده ام
خیابان نسلها و دستها
بی ابتداو انتهای دنیا
دنیایی که از تصور تخیلم فراتر بود
3
هرچند آوازهایم مانده اند
کوچک
بسان منقار قناریها
اندک
iبسان التجاء وزقها و تالابها
عاشقانه!
بسان نی لبک چوپانی
که مجنون صحرا بود
لذت بخش
بسان آسمان آبی کاشان
در یک فروردین بی همتا
اما تو آوازهایم را در جایی پنهان کن
شاید روزی دوباره برگردم
کاشان قریه مشهد اردهال فروردین ع-بهار1390