زمان قرار
سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۳ ق.ظ
زمان قرار
مثل فراموشی
غروب یک مرغ دریایی
در انحنای
قلب بریده ابرها فرو
میروم
خورشید دلم
آنچنان خونین است
که کبوتران
از ازادی آسمانم می
گریزند
قناریها
از لب خوانی آوازهایم
زمان قرار ندارم که چشم به ره گیرم
که لب فرو بسته ام چو قاب
تصویرم
تابستان
1379 تهران علی بهار
مراوده با
دوست
برای دوستی نوشته بودم ...کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که
وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا
جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی
باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... ....مثلا یک راه مقابله با
خود درونی این است که از جایگاه حداقلی به خود بنگری و بینشی حداکثری برای اشراف و
تعامل با جامعه داشته باشی به ویژه زمانی که خود را در اقطاب عالم می بینی! ...دوستم
می گوید از مقابله با تاریکی ست که مفهوم روشنایی پدیدار می گردد که خود خواهی
جنبه تاریکی درون ما است...و من تاکید می کنم
درست است ،تعبیر بکری ست هم چنانکه
روشنایی ،...مثل این است که فرد به تعلق
خاطری ورای خود رسیده باشد سرشار از گذشت وبردباری ،
مهربانی و صبوری ....پس به لذت همنفسی و
مدارا همه اقطاب عالم راطلب می کند به سفره دل و جان.... زیرا که می
داند نه زندگی آنقدر شیرین است که به پایش بسوزد و نه مرگ انقدر تلخ که از ادبارش
بگریزد ... دوستم بی اندک مجامله ای می
پذیرد...
تابستان
1379 تهران علی بهار
۹۲/۰۴/۱۱