شب عملیات
......از خاطرات جنگ .....شب عملیات ..........
شب های عملیات سخت است و خاطره انگیز ،سخت است زیرا تو یا همین دوست کناری تو شاید فردا نباشی و اگر هم باشی مثل حالا سالم نباشی که این از خاصیت های ابتدایی جنگ است که همه ما با آن کنار آمده ایم بویژه فرمانده گروها ن 3 ستوان همایون ضیایی*** که با خنده و شوخی بمب روحیه است ...تازه از مراسم عقد کنانش هم آمده ،اما اصرار دارد که زنده از جبهه به خانه برنگردد....محل استقرار ما تنگ حاجیان است در جنوب قصر شیرین و محل عملیات گردان امشب بر روی ارتفاعات آهنگران ، مشرف به قصر شیرین،شب که فرا می رسد آتش تهیه ما از طریق توپخانه فرو می ریزد و گروهانها به سمت جلو پیشروی می کنند...ساعت نزدیک به 2 بامداد است از قلب عملیات خبرها ی خوشی نمی رسد ستوان ضیایی تیر خورده و مهدی سربازی که پدرش آهن فروش بازار تهران بود هم شهید شده علیرغم تلاشی که شد تا مهدی خط شکن نباشد اما اینجاست که عملا با مفهوم قسمت و سرنوشت گره می خوری وبزرگی و سالاری هم به کمکت می آید...خمپاره 120 کنارپایت درست پنج متری تو فرود می آید و تو فقط ایستاده ای و خیره نگاه می کنی ....دوستان کناری تو هرکدام در چاله چوله ای فرو رفته اند و نیک بختانه همه زنده اند اما از شاهکار بی خیالی تو لبخندی بر لب دارند که زیر خاک و غبار ناشی از عملیات شب گذشته پیدا نیست ....از بالا خبر می رسد ترکش اما به کشاله ران ستوان همایون ضیایی اصابت کرده ،بر اثر خون ریزی نزدیکیهای بامداد شهید می شود تا چشم می زنم کنار آمبولانس ایستاده ام ...از داخل آمبولانس به چهره اش نگاه می کنم ...ستوان محجوب ما طلایی و زیبا بود در این حالت زیباتر شده است ....شب عملیات 29 اسفند 66بود و امروز عید نوروز67 است هنگام تحویل سال کنار آمبولانسی که حامل پیکر شهید همایون ضیایی است همه دوستانش زار و زار اشک می ریزیم و خاطراتی که با همه زیر و بمش در ذهن و ضمیرت می نشیند ....افسر جوان خرم آبادی تعریف همه زندگی بود .....
......هوای اواخر اسفند ماه قصر شیرین بهاری ست و در این یک ماه آسمان همه ابری ست و باران هی می بارد و می بارد ....و دست در گردن دوست و لرزش شانه هایی که بار گریه چشم هاست که می بارد و می بارد چون همین آسمان ابری.... لحظات تحویل سال خود هیجان انگیز است تا چه رسد به این حال و احوال ،....
.... حول حالنا الا احسن الحال....جان و دل توانایی این همه همراهی با تن را ندارد ..... آمبولانس حامل شهید دورتر و دورتر می شود و باران می بارد ومی بارد و جویبارها جاری می شوند.....
علی بهار نوروز 1367 جبهه تنگ حاجیان سر پل و قصر شیرین