حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

خاطره یک سفر از ماهشهر به تهران

پنجشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۸:۵۲ ب.ظ

سروده دیوار و پروانه

گاهی خیره می شوم
به پرواز ترانه خیز زنبورها
رقص پرپر شدن گل ها
آغوش مدهوش  گندم زارها
اوج بارانی پرستوها

آزادی پروانه ها در بهار
حتی به یه دیوار!
برای تکیه دادن
کاش همه دیوارها تکیه گاه می شدن
زندان ها پروانه !
ماهشهرع-ر

خاطره یک سفر از ماهشهر به تهران
دوشنبه ۱۹ اردیبشهت ۱۴۰۱ هم اکنون در جاده ماهشهر به اهواز هستم قصد سفر به تهران از مسیر فرودگاه اهواز را دارم ...در خودرویی که به اهواز در حرکت هستیم یه نفر مثل زنبور یک لحظه آرامش و قرار ندارد ظاهر به تعریف خودش راننده اتوبوس خط ماهشهر به تهران می باشد و دو فرزند دارد و خانمش پا به ماه است و توصیه می کند و حرف می زند و اشاره می کند ابن علفهای خشک جاده جراحی را از بروجرد آماده اند که بچینند و ببرند اصفهان بفروشند برایشان هر علف هرز گونی سه هزار تومان در می‌آید و در  اصفهان شش هزار تومان می خرن. میدن  دامداران...
و به محضدیدن  یک ماشین رو رو که بار اتوموبیل سواری ست  اشاره می کند ببینید اینها ماشین های دست دوم است که از دوبی دارن میارن ...اونا کجان ما کجاییم منظورش دبی است همش ماشین خارجی و اشاره می کند ببینید ابن فورده و اون یکی نیسان است و به محض عبور از خودرو بار سواری خارجی ،
تعریف می کند برای دخترش و خانمش حساب باز کرده و هر چه پول داره به حساب اونا ریخته یکی از مسافران که جفتش نشسته نمی دانم به شوخی یا جدی می پرسد پس پسرت چی گفت پسر خودش بزرگ می شه و کار می کنه می خوام پسرم را کمک راننده کنم تا بعد مثل خودم یه راننده بشه و بعد از ترمینال جنوب می گه و ترمینال میدان آرژانتین که همش دخترا و پسرای ژیگول توش می لولن و می گفت خودش از دور می ایسته و نگاه می کنه و کیف می کنه و اضافه می کنه میدان آرژانتین خوبه چیه اینجا و من فکر کنم منظورش کل خوزستان باشه که همه اُمل و عقب افتاده هستن .
و باز ادامه میده چیه اینجا به روسری خانمم گیر دادن .
میدان آرژانتین خوبه دخترا فقط یه دستمال زدن دور گردن ،و خلاصه خسته شدم می خوام گوش ندم که میگه این پسرا و دخترا تو تهران چقدر خوشگلن ...اینجا چیه و من که از یادداشت کم میارم و او هنوز خیلی حرف داره فکر کنم داره به اطاق خوابش میرسه و بعد از سفر مشهدش تعریف می کنه و چقدر بهش خوش گذشت و بقیه را نمی شه نوشت در آخر مسافر جفتی پرسید  چقدر مشهد موندی نمی خوای برگردی خونه .
بچه ها سراغت رو نمی گیرن گفت چکارشون دارم ...پول که میدم کارم ندارن ...حالا داره یکی یکی اسم رفیقاش را ردیف می کنه...چقدر این مسیر امروز طولانی شد از ماهشهر به اهواز ...دلم می خواد ماشین را نگه دارم و پیاده شم ...تاره هنوز خیلی مانده .
ساعت ۲ ظهره است که به فرودگاه رسیده ام و تا ساعت پرواز هنوز خیلی مانده و البته طبق همه سنوات معمولا عجله دارم و یا فکر می کنم مبادا یه وقت دیر شه و خلاصه تا پرواز هواپیمای کاسپین به شماره ۶۹۷۱ ساعت ۵ هنوز کلی وقت هست ...روزگاری سفر را چقدر دوست داشتم بخصوص با خودرو شخصی و جاده های طولانی اصلا خستگی نداشت و جاده انگار بهترین رفیقم بود و با هم حرف می زدیم و همیشه فکر می کردم زندگی هم مثل یه جاده ست که از یه جایی شروع میشه و تا یه جایی که به پایان میرسه و این دفعه هم خیلی دوست داشتم که سفری به تنهایی و در جاده باشم اما دست و دلم به هم نمی رفت و به ناچار حالا در فرودگاه هستم ...
یاد رمان موزه معصومیت اورهان پاموک نویسنده معاصر ترک افتادم که در کتاب به  اشیاء جان می‌دهد و از آنها نقش طلب می کند می خواهد ته یه سیگار باشد یا گلی که در پیاده رو از میان دو سنگ سخت روییده و حالا حکایت من و فرودگاه اهواز است که چقدر حرف برای گفتن دارد از آدمها تا اشیاء و من حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست ...از آغاز سفر و پر حرفی یه مسافر تا درگیری دو بانوی فروشنده در فرودگاه .
هر چه است اما
تو را فراموش نمی کنم
هر جا که باشم
شعله ورم  بیادت
و شورانگیزم که چه خاطرات قشنگی را برایم رقم می زنی جز تو کسی پناهم نیست
گفتم به خدا می سپارمت هواپیما با تاخیر نیم ساعته داره پرواز می کنه ...هنگام دریافت کارت پرواز گفتم لطفا صندلی کناره پنجره باشه و البته هنوز در فرودگاه اهواز هستیم ظاهرا پروازهای امروز اهواز خیلی شلوغ است و فکر کنم هنوز اجازه بلند شدن از باند را خلبان نگرفته اما در هر حال پرواز را از کودکی خیلی دوست داشتم و یکی از آرزوهایم این بود که خلبان باشم و بعد از دیپلم و ماجراهای مثلا انقلابی گری اجازه نداد که بروم ارتش و خلبان بشم و حالا  از دریچه کوچک جلوی هواپیما به خلبانان که نگاه می کنم نگاهی همراه با غبطه است ...هر چند افسوسی که ندارد زندگی به هر نحوی که شده می گذرد و من باید مثل موزه معصومیت پاموک از هر چه اشیاء هست یادداشت بنویسم و اول بگذارم تو که زندگی را برایم معنای دیگری بخشیدی و بعد ...آره همانطور که فکر می کردم خلبان هم گفت باید منتظر باشیم تا هواپیمای ورودی بنشیند .
فرودگاه اهواز بر خلاف چند سری قبل اندکی بی مزه و آشفته بود . دارم از داخل هواپیما به اطراف می نگرم و غبار های این چند روزه  را مرور می کنم فکر می کردم آفتاب که بلند باشد فرودگاه تهران باشیم اما تاخیر به ساعتی رسید و هم اینک هواپیمای ورودی به اهواز به زمین نشست از دور چراغ زد و هواپیمای ما هم حالا شروع به حرکت می کند به سمت باند پرواز .و دارد مثل عقابی پیر و خسته  از زمین بر می خیزد.آسمان غبار آلود است و مهی سنگین در این بالا چه آلودگی و غباری ست ...هواپیما در حال تکان های سنگین اوج می گیرد ...کاش نگارا بودی ...افق در آلودگی عجیبی فرو رفته از بالا خاک های سرخ نمایان تر است از قضا موتورها درست  زیر صندلی من هستند و صداها  براستی آزار دهنده است ..و بعلاوه چشم اندازها را بکلی کور می کند و سفر هوایی بی چشم انداز دشتها و جلگه و کوهها و کویرها یعنی هیچ...
در این اوج هزاران پایی
هیچ قصه ای به دلتنگی حیات آدمی نیست
آن پایین کوه ها از بس که خشکند خیلی دلگیر شده اند
و من دوست دارم برایت از چشم انداز افق بنویسم
که اگر هوا صاف بود در این اردیبهشت می شد باریکه های ابر را لمس کرد
چقدر دوستت دارم و دلم می خواهد همه چشم اندازها را برایت شرح بدهم هر چند سفر خسته کننده ای بود و نزدیک یک ساعت ملت توی هواپیما منتظر پرواز و بچه ها داشتن گریه می کردن اما هر چه بود  از آلودگی خوزستان عبور کرده ایم
و آسمان اندکی شفاف شده است
باید سمت استان چهارمحال باشیم و  بالای کوههای زاگرس با پوشش اندکی برف هرچند باید در این اردیبهشت و بهار  هنوز سفیدی برف  را  باید بر همه قله ها می دیدیم

در هواپیما ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ ع- ر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۲/۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی