حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

کوچ ماهی ها

چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۳۳ ب.ظ

کوچ ماهی ها
در این شب تابستانی
کنار ساحل ایستاده بودم
موجها!
کف آلوده و گریان
ماهیان مرده را تشیع می کردند
دریا اما پر از ستاره بود
کاش میشد حالا که این همه ستاره به دریا آمده اند
ماهیان نیز فرصت داشتند
پیش از آنکه بمیرند
به آسمان کوچ کنند
ماهیگیری پرسید به چه فکر می کنی؟!
گفتم به کوچ ماهی ها
حضور ستاره ها
ماهشهر ع-ر

از سروده فرمانروای دل
نه از رقص آهوان اثری
نه از بوی طرب انگیز بابونه و ریحان خبری
در خیال چمن زارهای رویایی
ازدحام رنگین کمانِ افق های طلایی
صدای واهی باد را شنیدم
که خاک را بر مرده پرنده و گندم ریخت
کریوه ها بلند ند و برکه ها خاموش
دستی بکش بر خستگی دستانم
شاید در ابتدای آغوش تو بمیرم
ماهشهر ع-ر

 

غروب و موسیقی و ستاره
یکی پرسید راستی چرا آدما شاعر یا نویسنده می شوند ما که به اندازه کافی این هر دو را داریم گفتم یکی از نویسنده های معروف انگلیسی جواب سر راستی به این پرسش دارد بدین مضمون زیرا قادر نیستند کتابی بیابند که حس درونی آنها را ارضا کند و لذا بد یا خوب دست به قلم می برند تا تصور خود را از زندگی بنویسند .
امشب آسمان صاف بود و تو درخشان‌تر از همیشه بودی و من کلی حرف که نه کلی درد دارم که خودت بهتر میدانی و دلم‌ نمی خواهد از این همه دردها که فقط باید مزاحم خودم باشند بنویسم و می گذارم که در دلم بمانند ستاره گفت از غروبی شاهد همه احوالت بودم دخترک محجوب چه قدر گریه کرد و تو همراهی کردی انگار منتظر بودی همه آن خاطرات را برایت زنده کند گفتم چه چاره کنم که سرگشتگی عالمی را در من بیدار کرد و بیداد زمانه را تکرار و بعد با احساسات هم همراه شدیم فکر نمی کردم این قدر برآشفته شود درست مثل من.
شاید حس می کرد یه شانس را از دست داد و من صدها اتفاق پیش از آن را مرور می کردم‌ شاید که آن تصادف لعنتی پیش نیاید اما چاره ای نیست میدانی رگه هایی از حوادث پشت سر هم تکرار می شود تا در نهایت آن اتفاق سهمگین و سخت رقم بخورد ستاره گفت به آسانی و دشواری حوادث فکر نکن هیچ چیز را آغاز و پایانی نیست و همه اشیاء در چرخه ای بیهوده طی طریق می کنند و ما آدما هستیم که برای این چرخه ها دنبال مفهوم سازی هایی می گردیم، که از ابتدا تا انتها ی همه آنها شاید غلت باشد گقتم منم مثل تو فکر می کنم اما خوب یه پوچی و استفهام مطلق است از بنیان هستی و نیچه وار داری به همه فلسفه بافی ها پشت پا می زنی گفتم خودت اقرار داری که فلسفه بافی ست که به تعبیری همان سفسطه ها و پرسش گری گیچ کننده سقراطی ست که حافظ ما هم اضافه کرد که کس نگشوید و نگشاید حل این معما را !
آدم که دلش خیلی گرفته باشد از دیدن غروب لذت می برد دارم میرم دریاچه برای دیدن غروب چرا که دلم به درد رسید و به درمان نمی رسد هر چند سیرم ز جان و به فرمان نمی رسد برخلاف این چند روز باد خنکی از جانب غرب بعد از گذر از آب به چهره ام می خورد که کلی فرحبخش است. روزها به نرمی و دلتنگی می گذرد و من با صدای ریز موجها که به ساحل می خورد هم‌نوا می شوم و گاهی ترانه هایی که یاد آور همین خاطرات است را در ذهنم زنده می کنم .اینها همه صداهای لطیفی هستند که با نغمه خوانی مرغان دریایی تکمیل می شوند بارها و بارها به دریا آمده ام تا محو تماشای غروب دریا شوم و جالب این است که اگر بی نهایت این سفر تکرار شود هیچگاه دو غروب نه در بعد مکانی و نه در زمانی مثل هم نیستند و هر کدام زیبایی و وجاهت خود را دارند مثل چشمانت که به من نگاه می کردی و می گفتی نگاهم کنم.
باری من با همه عناصر هستی احساس همدلی عمیقی دارم از سگهای ولگرد کنار جاده تا آفتاب و دریا و پرنده که هیچ درکی از موقعیت مکانی و زمانی خود ندارند مگر آدمی که او هم در آخر چون نابینایی که در پشت سرش رنگین کمانی شکل گرفته در آسمان اما آنرا نمی بیند و ما مسافران کوچولوی این دنیا گاهی بخیال خام رسالتی عام داریم غافل از اینکه این یک رسالت اخلاقی خاص است در دل تک تک ما تا این اندک زمان زیست را برخود و دیگران سخت نکنیم .پس بهتر آن است که به خیال‌های خام، خود بزرگ بینی را به کناری نهیم و از دید همان مرغان که به آشیانه برمی‌گردند به دنیا بنگریم و بیاد داشته باشیم با طبیعت و همه عناصر ش چه سخت و چه آسان دوست باشیم.
گاهی لازم است محروم از رنج هجران و غم عشق و جدایی و صفای لبخند دوست نباشیم و با خیال‌های گریزنده از ذهن مثل قطره قطره این آبها که به ساحل می‌رسند به دوستی رفتار کنیم.
داشتم فکر می کردم جهان همه موسیقی و صداست و تو اگر موسیقی پرواز یک دسته پرنده را که از دور دارند می رسند بگیری یعنی بال شان را شکسته ای و پرواز را از یادشان برده ای.
و همچنین اگر موسیقی لغزش امواج را که بر ساحل می کوبند خوب اگر این موسیقی نباشد این همه دریا و اقیانوس و پرنده نیز نخواهد بود و ما همین فرصت اندک خودخواهی را از دست میدهیم و یادمان‌ باشد که آنان که آلات موسیقی را بدست می گیرد به اجبار تفنگ را بر زمین می گذارد و شقاوت به خیابان نمی آید .
بعد از روزها و هفته ها امشب چه شب آرامی ست و دریای آسمان زیر نور چراغهای شهری تار می زند و در همه حال میدانم ستاره با من است و از غم غروب تا من قدر نشناس هر چند در شعله نگاهش هیچ مطالبه ای نیست مگر وجد دلبری و دلم می خواهد هر یکشنبه بشری همین طور آرام و بی ملال باشد و ماه آنچنان نزدیک که خم شوم و در گوشی برایش قصه سرایی کنم و بگویم تو نزدیکتری اگر به ستاره من رسیدی پیغام دوستت دارم را به صدایی که نشانه لبخند و شادی و موسیقی ست به او برسان.
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی