حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

در باره نوشتن

چهارشنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۹ ب.ظ

سروده مرگ ماهیها
گاهی مثل قطره های بی شماره ستاره
در ذهن شبانه های مهتابی
گرگ و میش مکدری را جارو می کنم
تا ذهن سیال آدمی بدرخشد
علیرغم اندوه  من و مرگ ماهیها
خسته ام خسته ،  از این همه سوگواریها!
بنویس خواهر من
بنویس برادر من
از مرگ رویاها
ماهشهر ع-ر

در باره نوشتن
امروز شنبه بعد از مدتها اندکی در بلوار قشنگ و آرام بخش پشت دیوار سپاه نشستم البته آرام بخش برای من زیرا سمت دیگر بلوار اتوبان بین دو بخش شهر است و عبور و مرور خودروها مداوم است .گاهی سگی خسته زیر درختی نشسته و درازکش  با عبور هر خودرو سر برمی‌گرداند خیلی دوست داشتم بدانم در سر سگ صبور چه می گذرد هر چه هست اما لذتی از دیدن این عبور و مرور برایش کافی ست و الا بلند می شد و می رفت و بعد نشستم و دفتر یادداشت گوشی را گشودم که از درخت و غروب و نگاه مردد آدم ها که در حال پیاده روی بودند بنویسم. و نگاه کردم به آسمان تا ستاره را با دوبال همیشگی ببینم که در حال نزدیک شدن به فرودگاه ماهشهر است نمی دانم این چند مدته چرا احساس می کنم ستاره من شده یه هواپیما که دارد به آرامی ارتفاع را جهت یک فرود آرام کم می کند. ستاره در حالی که متوجه نیت درونی من است گفت آره منم مثل تو عاشق زمین هستم و این همه تنوع از هوا و آب و جنگل بگیر تا آتشفشان گفتم آره زمین خیلی قشنگ و باشکوه است اما حیف که دست بشر دارد آزارش می‌دهد کاش یه سیاره شبیه زمین بود که اندکی از آدما کوچ می کردن و زمین با جانوان بی شمارش نفسی به راحتی می کشیدن .ستاره گفت بهر جهت هر روز بهانه ای برای نوشتن باید پیدا کنی کفتم بهانه نیست بلکه تخلیه درونم است خیلی حرف برای گفتن دارم و خیلی بیشتر حرف های نگفته و فکر می کنم فرصت اندکی دارم که باید همه آنها را بر ثبت در تاریخ و زندگی هم شده بنویسم از خودم از تو و از آن همه حادثه ریز و درشت که در این زندگی کوتاه دیدم و پشت سر گذاشتم‌ از انقلاب تا جنگ و دانشگاه و مدرسه و شادی و غم و هستی و نیستی که گاهی حوادث را پیش از واقعه در خواب و خیالم می دیدم و خلاصه دارم فوران می کنم از سوژه و موضوع و چقدر قصه و شعر باید می نوشتم که نشد و نکردم روزی استادم در اوج جوانی در کلاس درس آیین نگارش مقاله ای نوشته بودم که بعد از دیدن با مداد زیر صفحه آخر نوشت شما در آینده نویسنده بزرگی می شوید که نمی دانم چرا نشد و همه باد هوا رفت البته فکر کنم دلیل نشدن بازی گوشی و ساده و سطحی گرفتن چهار روزه عمر بود هر چند همواره به دست خط استادم بر مقاله ای که در ۱۸ ساله گی در باره هنر زندگی کردن نوشته بودم فکر می کردم اما هیچ گاه نوشتن را به عنوان مقوله اصلی زندگی جدی نگرفتم .ستاره گفت می دانم اما خوب حالا تا فرصت داری بنویس هر چه از اعماق وجودت شعله می کشد و قلبت را و ضمیرت را آزار می دهد .
با شرایطی که داری بهترین کار همین نوشتن است ساعتها مشغول شو و خودت بهتر میدانی که موضوع کم نمی آوری از استبداد و ستم و رنج و متابعت بنویس از خیره سری بعضی ها که فکر می کنند فقط خودشان پاسخگوی خدا هستند و فکر می کنند حقیقت را در جیبشان دارند گفتم آره دلم از اینها که گفتی پر است و عاشق صلح و آزادی و عدالتم و خودت بهتر می دانی که انگیزه ای برای شهرت و پول در نوشتنم نیست. ستاره گفت اگر انگیزه ثروت و مقام داشتی از آن طرف بیشتر بدنبال نوشتن می رفتی کلا بی خیال همه چیز بودی از دنیا تا مافیهایش گفتم آره و حالا که حس می کنم به آخر خط رسیده ام باید همه آن چیزهای ریز و درشتی را که در ذهن دارم  بر روی کاغذ بیاورم ..چیزهایی که نه تنها برای خودم بلکه برای همه ارزش یه بار خواندن دارد نه مثل داروهای خواب آوری که در کتابخانه های دنیا زیاد است و هیچکس هیچوقت بسراغشان نمی رود .میدانی یکی از دلایل شوق نوشتنم در این روزگار عسرت همین است که احساس می کنم حرفهای زیادی برای گفتن دارم که بدرد خواندن می خورد دلم می خواهد در باره آنچه آدمی ذاتا دوست دارد بنویسم در باره موسیقی و رقص و شادی در باره صلح و عدالت و آزادی و عشق آن جادوی زندگی بشر بر روی زمین و خیال میکنم که باید  بنویسم مرگ به تعبیر سهراب سپهری پایان کبوتر نیست.

بگذار این متن درهم جوش را با شروعی از یک شعر چالز بوکوفسکی به آخر برسانم که زمانی بنویس که زمان نوشتنت رسیده باشد و قلم در دستت روان است و خود به خود می تویسی تا وقتی بمیری یا نوشتن در تو بمیرد راه دیگری نیست.
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی