حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

پاییز پر ملال

سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۵۹ ب.ظ

سروده سر قرار

ما جنگلی هستیم
که آینده مان را
مستبدین
بنام توهماتشان تبر زدند
کاش علیرغم
مصائب برگ ریزان خزان
بهار که بیاید
پروانه ها
بی واهمه ترک پیله کنند

و تو سر قرار بیایی و بگویی
نگاهم کن
ماهشهر ع-ر

 

 

 

پاییز پر ملال
فراموش نکنم که امروز روز هفتم آبان است و پاییز بی آنکه بیاید دارد میرود و شاید هم از ابتدا قرار نبوده امسال بیاید پادشاه فصل ها را می گویم .
امشب چهارمین شب مهتاب است که مثل  خنجری بی خاصیت ذل زده  به من می نگرد ترس خورده و زردنبو و ستاره هم در انبوهی از غبار و آلودگی فرو رفته و خلاصه مثل اینکه طبیعت هم یاد گرفته که همه چیزش به هم چیزش بیاد و منم دیگه حوصله ندارم‌ با این همه خبر بد سر به سر ماه و ستاره بگذارم و برای بدبختیام رفیق جور کنم خودشون به اندازه کافی توی این روزای دربدری پاییز پر ملال غمبارند.
هر چند طبیعت چون همیشه کار خودش را می کند بد یا  خوب بماند  ماییم که در بست سواره و پیاده نمی دانیم به کجا می‌رویم و از اول نیز قرار نبوده که مقصد پدیدار باشد و یکی اون بالا یا پایین میگه زندگی همینه که هست برایت فرش قرمز پهن نشده بود  آمد نیامد داره نمی دانم چرا در این آبان نمور و زنگ زده  یاد فرمانده ارتش سال ۵۷ افتادم که با هزار دار و درفش اومده بود که همه چیز را برای شاه درست کنه اما هنوز هیچی نشده یه حرفش گل کرد و سر زبان‌ها افتاد که این شعارهای شبانه مردم نواره مردم هم گفتن ای آغا نوار که پا نداره (البته می گفتن گوساله )و اون بیچاره توی مصرع سوم موند و کنار کشید یادش بخیر چه لهجه تو دماغی قشنگی هم داشت در روزای آخر یادم هست اومده بود و به مردم التماس می کرد بابا نکنید این کارها رو مگه کار ندارید و جوری عجز و لابه کرد که همه را به گریه  انداخت ملت هم مونده بودن براش گریه کنن یا بگن مردکه استعفا بده و برو و او البته با اجازه اعلیحضرت چشم بسته استعفاء داد و رفت اما هر چه بود در آن شلوغی ها و بگیر و ببندهای سال پنجاه و هفت آدم بی آزاری بود .
نمی دانم چرا حالا در این آبان ۱۴۰۱ یاد اذهاری افتادم. دارم فکر می کنم چه وجه تشابهی ست بین این تاریخ و اون تاریخ بین این و اون و ما چرا باید همواره درگیر این همه جنبش اعتراضی باشیم برای رسیدن به حداقل حقوقی که یک ملت زنده دارد و در طی دویست سال اخیر دو انقلاب و صدها جنبش اجتماعی را با هزینه های سرسام آور پشت سر گذاشته آخه این هم شد کار یه جایی نوشتم کاش جای مردان سیاسی شاعران و فیلسوفان حاکم می شدند اما بعد پشیمان شدم گفتم از کجا معلوم که اینا باز راه مردان سیاسی را نروند و روز از نو و روزی از نو .حیف است که مهر رفت و نامهربانی هاش ماند به یادگار و حالا آبان هم بدو بدو دارد میرود و زمستان نرسیده  روسیاهی ش مونده ، بی زغال .
کاش وطنی داشتیم که آزار کسش در پی نبود و سرزمینی که صحرای بی علفش هم باهر جان کندنی  جای رقص پروانه ها و پرواز اردک‌ها و غازها میشد و آسوده بود وطن از شر خرافه ها و دشنام ها
و ماران علیرغم ترسی که با خود داشتند به سوراخهای خواب هزاران ساله می خزیدند و همه بقصد یاری به هم می اندیشدند و هیچکس دشمن نبود و در دستان همه پرچم صلح و آزادی بود و می توانستم مثل پرنده ها و ملخ های پاییزی زیر بوته های خشک خزان زده بیتوته کنم و دعای باران بخوانم اما چه کنم ای شرقی غمگین در  چشمانت هیچ پیامی را نمی شود بهتر از اسارات و تنهایی و تأدیب و زندان خواند. تسلیم شوید تسلیم شوید چه کسی می گوید تسلیم در مقابل حقیقت چیز بدی است اگر وجدانمان در مقابل ناراستی درد بگیرد و از دیو دروغ به وحشت بیفتیم بهتر آنست که تسلیم شویم  تسلیم حقیقت.
ماهشهر ع-ر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی